«نظام سرمایهداری (به انگلیسی: Capitalism) بهترین ایدئولوژی تاریخ بشریت است. کاپیتالیسم برای ما پیشرفت تکنولوژی، توسعه اقتصادی و آزادی را به ارمغان آورده است.» همه ما این حرفهای کلیشهای را خوانده و شنیدهایم. اما چه قدر این سخنان صحیح هستند؟ اکثر کارشناسها بر این موضوع اتفاقنظر دارند که نظام سرمایهداری محصول دستگاه فکری-فلسفی غرب برای گذر از دوران خفقان کلیسا و حکومت ارباب-رعیتی بود. در آن برهه از تاریخ، شاید بهترین نظام اقتصادی-سیاسی که با آن دستگاه فلسفی پسا کلیسایی مطابقت کامل را داشت، همین نظام سرمایهداری بود. اما متأسفانه با گذر زمان، افسار سرمایهداری از کنترل خارج شد و با سرعتی بالا، از یک نیرویی که پدیدآورنده تغییرات مثبت اجتماعی بود، در عصر حاضر به یک سیستم ظالم، فریبکار و بیرحمی تبدیلشده که جلوی پیشرفت انسان و انسانیت را گرفته و جان میلیاردها انسان باارزش را نابود میکند. در این بخش از یادداشتهای ویتارو، قصد داریم به اصول بنیادین نظام سرمایهداری نگاهی بیندازیم و دریابیم چرا نگاه سرمایهداری به انسان و جامعه قرن بیستویکم، نگاهی منسوخشده است.
برای بررسی نظام سرمایهداری، باید به نظامی که پیش از کاپیتالیسم در اروپا و برخی مناطق آسیایی حاکم بود، اشارهکنیم؛ یعنی نظام فئودالیسم (به انگلیسی: Feudalism). در آن دوران، همه جامعه بر کشاورزی بناشده بود. در یک جامعه فئودالی، مهمترین محصول غذا و مهمترین ابزارآلات تولید، زمین کشاورزی بود. در بالای هرم جامعه فئودالی، اربابها و پادشاهان فئودال حضور داشتند که مالک زمینهای کشاورزی و غیر کشاورزی محسوب میشدند. در کف هرم جامعه نیز رعیتهایی بودند که در این زمینها کار میکردند.
طبقات دیگری نیز مانند کلیسا، تاجران و بازرگانان در این هرم اجتماعی وجود داشتند. اینطور نیست که بگوییم این طبقات مختلف اجتماعی در کمال آرامش و بهخوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکردند. بله، هر از چند گاهی، بین این طبقات درگیریها و اصطکاکهایی رخ میداد، اما در عمر چند صدساله فئودالیسم – خصوصاً برای طبقه رعیت - جامعه از ثبات بالایی برخوردار بود. در یک سرزمین فئودالی، اگر در یک خانواده رعیت و کشاورز به دنیا میآمدی، بهاحتمال فراوان با عنوان رعیت هم دنیا را ترک میکردی. تو درنهایت یک دارایی برای اربابت بودی و فرصتهای زیادی برای تغییر حرفه یا پیشرفت به دست نمیآوردی.
طبقات دیگر جامعه فئودالی نیز به همین شکل باثبات بودند. عناوین اشرافی، پادشاهی و اصیل از پدر به پسر انتقال مییافت و فرصتهای بسیار کمی برای ورود به طبقه اشرافیت (به انگلیسی: Aristocratic) در دسترس رعیتها، کشاورزها و دهقانها قرار میگرفت. تاجرها و بازرگانها، انجمنهای قدرتمند، وسیع و پرنفوذی را تشکیل میدادند تا رقبا را حذف نمایند و بر حرفه و حوزه تخصصیشان کنترلی کامل داشته باشند.
در فئودالیسم مردان قدرت تمام تلاش خود را میکردند تا تحرکات اجتماعی را محدود و کنترل نمایند. هنگامیکه نظام سرمایهداری همراه با فرایند صنعتیسازی شروع به رخنمایی کرد، ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نیز نشانههای تغییرات و تحولات شگرف را نمایان نمودند. شعارهای اولیه نظام سرمایهداری، چنان فرصتهای بینظیری را در اختیار رعایا و دهقانان قرار داد که حتی هرگز خوابش را هم نمیدیدند. حال در عوض سختیهای زیاد و هدر دادن عمر درزمینهای کشاورزی یک ارباب فئودال، میتوانستی درازای دستمزدی مناسب، برای یک سرمایهدار کارکنی تا بتوانی به همه آرزوهایت برسی و در زندگی پیشرفت کنی.
سرمایهداری با سرعت زیادی به جلو حرکت میکرد و با همان سرعت نیز نظام فئودالیسم را به عقب میراند. سرمایهداران ثروتمندی که مالک زمین و کارخانجات بودند، جایگزین اربابهای فئودال شدند، انجمنها و صنفهای صنایعدستی دریافتند که نمیتوانند با صنایع تولیدی مدرن رقابت کنند و طبقه تازه شکلگرفته کارگر، تحرکات اجتماعی را بهقدری توسعه داد که میتوانست با تغییر حرفه و شغل، حقوق و دستمزدش را افزایش دهد. بالاتر نیز اشاره کردیم که این تحولات جهانی برای صنعتی شدن ضروری بودند و تا یک مدت کوتاهی نیز ثمرات بسیار مثبتی را در جامعه پدید آورده بودند. اما متأسفانه دوران خوبی و خوشی دوام چندانی نداشت.
با گذر زمان، پیشرفت نظام سرمایهداری به افزایش بیثباتی اقتصادی، نابرابری اقتصادی – سیاسی و منهدم کردن اجتماع منجر شد. یعنی همان فئودالیسم، منتها با اثرات منفی بیشتر. برای درک چرایی این موضوع، بیا با نحوه کارکرد نظام سرمایهداری در یک جامعه سرمایه محور بهصورت مختصر، ساده و کاربردی آشنا شویم.
با حاکمیت نظام سرمایهداری همه طبقات قدیمی جامعه مانند طبقه ارباب، رعیت، صنعتگر، کلیسا و تاجر بهطورکلی از بین رفتند. حال بهطورکلی، تنها دو طبقه عمده در جامعه وجود دارد. در رأس هرم، سرمایهدارهایی وجود دارند که مالک ابزار تولید، کارخانجات، زمینهای کشاورزی و غیر کشاورزی و دیگر کسبوکارهای موجود در جهان هستند. در کف هرم نیز، کارگرهایی حضور دارند که از طریق کار، تلاش و رنج بسیار، چرخ اقتصاد را برای سرمایهدارها میچرخانند.
سرمایهداران نهتنها مالک ابزارآلات تولیدی هستند، بلکه سهم قابلتوجه، عمده و عظیمی را از سودی که کارگر تولید میکند یا به دست میآورد، برای خود قائل میشوند. بهطورکلی، روسای سرمایهدار، نیروی کار کارگر را برای فروش میخرد و نه به خاطر آنکه شخصاً به او نیاز دارد. از دید کارل مارکس (به انگلیسی: Karl Marx)، سرمایهدار با نیروی کار کارگر، ارزشافزودهای تولید میکند که طبیعتاً متعلق به خود کارگر است، اما کارفرمای سرمایهدار این ارزش اضافی را که کارگر تولید کرده، به معنای واقعی کلمه میدزدد. به همین خاطر است که میگویند نظام سرمایهداری به نوع مدرنی از فئودالیسم یا همان ارباب-رعیتی تبدیلشده است.
البته انگار نظریههای کارل مارکس در باب ضد سرمایهداری، بیشتر در جهت مستحکمتر کردن پایههای نظام سرمایهداری نوشتهشده. اگر به نظریههای مارکس در حوزه ارزش و ارزش اضافی نگاهی دقیقتر بیندازیم، میبینیم که او کاپیتالیسم را عادلانهتر از کمونیسم و حتی سوسیالیسم معرفی کرده است. ازنظر ما زاویه دید کارل مارکس به ارزش جنبه منطقی ندارد؛ زیرا ارزش یکچیز، نه به ذات آن وابسته است و نه بهصورت اعتباری و قراردادی تعیین میشود. بهصورت کلی، منشأ اصلی ارزش اشیاء به دو چیز بازمیگردد:
نظام سرمایهداری بر محوریت سود استوار است. هر چیزی که بتواند سود مادی بیشتری خلق کند، طبیعتاً دارای ارزش بیشتری است. برای اینکه موسسههای سرمایهداری بتوانند زنده بمانند، باید برای سرمایهدارانی که مالکشان هستند، سود تولید کنند. در غیر این صورت توسط رقبای بیرحم دیگر نابود خواهند شد. موسسههای کاپیتالیستی حتی اگر بخواهند، نمیتوانند نگرانی دیگری جزء سود داشته باشند، زیرا تنها با سود بیشتر میتوانند باقی بمانند.
بحث اصالت فردی یا اجتماعی در مکاتب اقتصادی بسیار پراهمیت هستند. این مسئله از این نظر اهمیت دارد که جهتگیری کل نظام اقتصادی را تعیین میکند. برای مثال در نظام سرمایهداری به علت فردگرایی، رفتارهای اقتصادی بهگونهای سازماندهی میشوند که منافع افراد تأمین شود. این جمله معروف اسمیت است که هرگاه هرکسی، منافع خودش را حداکثر کند، منافع جامعه هم تأمین خواهد شد و بر همین اساس، مالکیت خصوصی، آزادی اقتصادی و دخالت حداقل دولت را تجویز میکنند.
این در حالی است که سوسیالیسم مطلق بر اساس اصالت دادن به جمع و اعتباری دانستن فرد، اقتصاد تمام دولتی را پیشنهاد کرده که هیچ حقی برای افراد بهصورت فردیت قائل نیست. نفی مالکیت خصوصی، نفی آزادی اقتصادی و دخالت گسترده دولت در اقتصاد از نتایج این تفکر است.
مشکلی که هر دو نظریه بالا دارند، جدا دانستن فرد از اجتماع است. نظام سرمایهداری فرد را دارای اصالت میداند و سوسیالیسم مطلق اجتماع را. درحالیکه هر دو نادرست هستند. هم فرد بر اجتماع تأثیر میگذارد و هم اجتماع بر فرد. اجتماع بهواقع یک واحد است. هیچکس نمیتواند اجتماع را بدون فرد و فرد را بدون اجتماع معنی و سپس بر اساس آن نظامهای سیاسی-اقتصادی تبیین کند. عدالت زمانی معنا پیدا میکند که هم حقوق فردی و هم حقوق اجتماعی در کنار یکدیگر رعایت شوند.
در کشورهای حوزه اسکاندیناوی، پیشرفتهای مقدماتی خوبی درزمینهٔ درک جدا نبودن اجتماع از فرد صورت گرفته است. در این کشورها، بحث مالکیت خصوصی در کنار اقتصاد دولتی به توازن نسبتاً قابل قبولی رسیده است. برای مثال در کشور نروژ، تقریباً همه کارگران تحت پوشش دولت قرار دارند، هزینه خدمات درمانی بهرایگان بسیار نزدیک و تحصیلات در همه مقاطع بدون پرداخت هزینه امکانپذیر است. بهعلاوه، دارایی مالی دولت نروژ بیش از 350 درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور است و همچنین بیش از 76 درصد داراییهای غیر ملکی کشور نیز در اختیار دولت قرار دارد. بااینوجود، دولت کشور بهصورت دموکراتیک اداره میشود، همه افراد در بازاری آزاد فعالیت داوطلبانه دارند و مالکیت خصوصی نیز به رسمیت شناخته میشود.
نظام سرمایهداری بر اساس اصیل دانستن فرد و اعتباری شمردن اجتماع، مالکیت خصوصی بر عوامل تولید (زمین، کار و سرمایه) را بهصورت مطلق و بدون محدودیت مجاز میداند. مسئله اینجاست که در سرمایهداری اجازه دادهشده تا اختلاف طبقاتی، ثروت و دارایی بسیار فاحش باشد. همه اینها از اصالت دادن به فرد بهصورت مطلق ناشی میشود و با اصالت دادن به فرد، مالکیت مطلق بر همهچیز مجاز شمرده میشود. بهطورکلی، سرمایه به دودسته تقسیم میشود:
مالکیت خصوصی سرمایههای طبیعی که بهصورت کلی باطل است. هیچ دلیل خاصی برای مالکیت بر سرمایههای طبیعی که کاری بر آنها صورت نگرفته، وجود ندارد. مالکیت خصوصی در سرمایههای مصنوعی میتواند عقلانی باشد، اما نه انحصار کامل آن. ماشین و تکنولوژی، مظهر ترقی اجتماع است و این دستاوردهای بزرگ را نمیتوان محصول غیرمستقیم سرمایهدارها دانست، بلکه اینها محصول غیرمستقیم نبوغ، تلاش و دانش مخترعان است و نبوغ، تلاش و دانش نمیتواند مالکیت داشته باشد. بنابراین ماشین و تکنولوژی نیز نمیتواند بهصورت انحصاری مالکیت داشته باشد.
در جهان امروز، تمام تلاشها، اختراعات و اکتشافات تمدنهای بشری، در اسارت نظام سرمایهداری و سرمایهدارهایی است که مالک کارخانجات، موسسههای مالی، نظامات بانکی، رسانههای جمعی، شبکههای اجتماعی، کمپانیهای تکنولوژی، شرکتهای بهداشتی و داروسازی و سیستمهای قانونگذاری هستند. آنها خود را مالک همهچیز میدانند و طبیعتاً جامعه را به سمت اهداف و برنامههای سرمایهداری جهانی هدایت میکنند. حال سؤالی که پیش میآید این است؛ دستور کار سرمایهداری جهانی چیست؟
پاسخ این سؤال درواقع بسیار ساده است. کاپیتالیسم و کاپیتالیستها جامعه را تنها به یک سمت و یک هدف هدایت میکنند: سود بیشتر برای سرمایهداران. طمع انسان برای سود بیشتر انتها ندارد و اگر انتهایی هم داشته باشد، بسیار نزدیک به بینهایت است. طمع سرمایهدارها بهجایی رسیده که حتی کره زمین را برای خود کافی نمیبینند و به هدف کسب ثروت و قدرت بیشتر، مشغول کندوکاو دیگر سیارات منظومه شمسی شدهاند. نکته جالب اینجاست که همه این کارها به نام کمک به بشریت صورت میپذیرد، درصورتیکه این اعمال تنها به کام سرمایهدارها و سرمایهداری جهانی است.
سرمایهدارها اصلاً اهمیتی به رفاه عمومی، حقوق کارگران و یا محیطزیست نمیدهند. نه اینکه نخواهند؛ سرمایهدارهای بسیاری وجود دارند که مایل هستند به این موارد نیز اهمیت داده شود. اما اینجا مسئله خواستن نیست، بلکه مسئله توانستن است. آنها حتی اگر بخواهند، نمیتوانند به این مسائل اهمیت بدهند؛ زیرا این مسائل سودآوری نیستند. نظام سرمایهداری اجازه نمیدهد که کسبوکارها در کنار علم اقتصاد، از اخلاق نیز بهره ببرند.
این موضوع در تفکرات اندیشمندان کاپیتالیستی مانند آدام اسمیت نهفته است که میگوید اقتصاد، یک علم محض (مانند فیزیک و شیمی) است و تنها در صورتی میتواند به حداکثر پتانسیل خود برسد که هیچ رشته دیگری با آن ترکیب نشود. بهعبارتدیگر، اندیشمندان نظام سرمایهداری اقتصاد را دارای نظم طبیعی و ذاتی میدانند و دخالت هیچ عامل خارجی (مانند دولت) در آن مجاز نیست. مسئله اینجاست که این اشخاص هنوز نتوانستند مقوله علم را درک کنند، وگرنه هرگز چنین حرفی نمیزدند و انسان را با آهن مقایسه نمیکردند.
علوم تجربی به ما میگوید که آب در سطح دریا، در دمای 100 درجه به جوش میآید. این موضوع در همه جای کره زمین ثابت است و در صورت عدمتغییر عوامل خارجی (مانند ارتفاع از سطح دریا)، آب همیشه در دمای 100 درجه به جوش خواهد آمد. اما آیا چنین موضوعی برای اقتصادی که متشکل از انسانهای غیرقابلپیشبینی است، میتواند صادق باشد؟ آیا انسانها همگی دارای ترکیبی یکسان از فرهنگ، سیاست، تمدن و پیشینه تاریخی هستند؟ اصلاً آیا اقتصاد میتواند در یک محیط کنترلشده، بهصورت مکرر آزمایش شود و ابطالپذیر است؟ اگر پاسخ سؤالات بالا همگی منفی است، پس چطور میتوان اقتصاد را با علوم تجربی مقایسه نمود؟
علم اقتصاد (دانش تجربی) نمیتواند بدون نظام اقتصادی - که متشکل از همه رشتههای شناختهشده در تاریخ بشریت است - دوام بیاورد. میگوییم همه رشتههای شناختهشده، زیرا اقتصاد با انسان سروکار دارد و این انسان، باید با همه رشتههایی که خودش ساخته تعامل داشته باشد تا به بهترین مکتب اقتصادی ممکن دست پیدا کند. رفتار انسان مانند رفتار آب، ثابت، قابلپیشبینی و غیرقابل انعطاف نیست. بلکه در حالتهای گوناگون، رفتارهای متفاوتی از خود نشان میدهد. به همین دلیل است که ما در ویتارو معتقدیم هر کشوری باید با توجه به تمدن، فرهنگ و ارزشهای محلی خودش، یک نظام اقتصادی تبیین و تعریف کند.
اما نظریهپردازان سرمایهداری به این موضوع باور ندارند و میگویند تنها سود است که میتواند ضامن بقای کمپانیها و موسسهها باشد. هر چیزی که سود را کاهش دهد، بهصورت ذاتی دشمن موجودیت نظام سرمایهداری است. البته که بعضی مواقع سود در راستای انگیزههای خوب انسانی قرار میگیرد. برای مثال شاید استفاده از سوختی که دوستدار طبیعت است، ارزانتر باشد. شاید بتوان با اهدای پول به خیریه، از چنگال مالیات فرار کرد. شاید هم پشتیبانی از یک هدف انساندوستانه تبلیغات بسیار خوبی برای کمپانی سود محورمان باشد. اما مسئله اینجاست که همه اینها نادر، اتفاقی و ناخواسته هستند.
حتی برای یک ثانیه هم تصور نکنید که سرمایهداری جهانی و سرمایهدارانش به تو، جامعه و یا محیطزیست اهمیت میدهند. همه ابزار، اندیشهها و سرمایهها، فقط و فقط برای رسیدن به یکچیز به خدمت گرفته میشوند و آن، کسب سود است.
در مورد نوع کالا یا محصول تولیدی در نظام سرمایهداری هیچ بحثی وجود ندارد. همهچیز در کتاب موج سوم الوین تافلر بهخوبی روشنشده است: «... آنچه قابلاستفاده است باید ساخت، آنچه را به فروش میرسد، باید تولید کرد، آنچه را که قدرت نظامی ما را افزایش میدهد باید به دست آورد.» بنابراین سرمایهداری جهانی هیچ روشی را اعم از جنگ، استعمار و انحصار برای کسب سود غیرمجاز نمیشمارد. اما اگر بخواهیم بهصورت محدودتر و در مقیاس شرکتی بحث کنیم، تنها دو راه برای افزایش سود وجود دارد:
رقابت نامحدود و افسارگسیخته باعث شده که دست کسبوکارها بر قیمتگذاری محصول نهایی بسته و محدود شود. شاید در تئوری این موضوع مثبت به نظر بیاید، اما در عمل، وقتی کسبوکارها قدرتمندتر شوند، تمام تلاش خود را میکنند که رقبا را از روشهای اخلاقی و غیراخلاقی از میدان بهدرکنند و انحصار ایجاد نمایند. بعد از ایجاد انحصار، آنها میتوانند هر قیمتی را که مایل بودند بر محصولاتشان وضع کنند تا به سود حداکثری برسند. درواقع هیچچیزی نمیتواند جلوی این ابر کمپانیهای انحصارگر را بگیرد، زیرا آنها رقبایشان را حذف کردهاند، مردم را فریب و با ایجاد لابی، حتی قانون را نیز به نفع خود تغییر دادهاند.
در موضوع کاهش هزینههای تولید، عمدهترین، بزرگترین و مهمترین نگرانی که برای اکثر کمپانیها وجود دارد، هزینه نیروی کار انسانی است. سرمایهدارها در نظام سرمایهداری تمام تلاش خود را میکنند تا کمترین دستمزد را به کارگران بپردازند و در حالت ایدهآل، آنها را از طریق راههایی مانند خودکارسازی (به انگلیسی: Automation) بهطور کامل حذف نمایند. این موضوع درنهایت به ثروت بیشمار، ناحق و عظیم طبقه سرمایهدار و افزایش نابرابری اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و فرهنگی میان طبقه کارگر و سرمایهدار منجر میشود. به همین دلیل است که چه در بحث نظری و چه در بحث عملی همیشه ثروتمندان ثروتمندتر و فقیران نیز فقیرتر میشوند.
خیلی از سلحشوران نظام سرمایهداری در تلاش هستند تا جامعه جهانی آگاه شده را با استدلالهایی همچون: «سرمایهداری میتواند اصلاح شود» یا «سرمایهداران میتوانند از طریق نظارت و قانون محدود شوند»، قانع به پذیرش و در آغوش گرفتن همین سیستم ناکارآمد، استثمارگر و منسوخ نمایند. این سلحشوران انگار در دنیایی دیگر زندگی میکنند و از نظام سرمایهداری فقط کاپیتالیسم گفتنش را آموختهاند. استدلال بالا از دو جهت باطل است:
هر اصلاحی در جوامع کاپیتالیستی ناکافی خواهد بود؛ زیرا درنهایت این اصلاحات بههیچوجه نمیتوانند خللی در قدرت افراد در رأس هرم ایجاد نمایند. تا زمانی که اساس جوامع بر پایه نظریات سرمایهداری جهانی بناشده باشد، سرمایهدارها همیشه قدرت، نفوذ و کنترل نامحدودی در اختیار خواهند داشت.
قهرمانان سرمایهداری افسانه دیگری را نیز نشر میدهند. آنها معتقدند نظام سرمایهداری و شایستهسالاری (به انگلیسی: Meritocracy) میتوانند در کنار یکدیگر حضوری آرامشبخش داشته باشند. پروپاگاندای سرمایهداری جهانی همیشه سعی دارد تا ما را قانع کند که میتوان با سختکوشی، تلاش و ایدههای ناب به جامعه یکدرصدی بالای هرم رسید. آنها میگویند همه میتوانند با بازی کردن در زمین و با قواعد سرمایهداری به یک سرمایهدار ثروتمند تبدیل شوند. متأسفانه، چنین چیزی حقیقت ندارد؛ زیرا سرمایهدارها همیشه با تقلبی بزرگ بازی را آغاز میکنند و همیشه قواعدش را به نفع خودشان تغییر میدهند.
ما قرار نیست به مبحث آمار و احتمال بپردازیم و از کم بودن شانس ثروتمند شدن در این بازی بهشدت نابرابر صحبت کنیم. اما به ازای هر یک کارگری که توانسته خودش را از طبقه فرودست جامعه خلاص کند، باید میلیونها انسان، از گهواره تا گور با زجر و بدبختی زندگی کنند و تاوان میلیاردر شدن آنیک فرد را بدهند.
سومین افسانهای که مدافعان جانبرکف نظام سرمایهداری بهشدت به آن معتقدند، این است که جایگزینی کاپیتالیسم باعث حکمفرمایی تنبلی برجهان میشود؛ زیرا اشخاص انگیزهای برای کار کردن نخواهند داشت. خیلی جالب است، زیرا طبقه اشرافیت در دوران قرونوسطی نیز به مردم تلقین میکرد که در صورت جایگزینی فئودالیسم، تنبلی جهانی کل کره زمین را فرامیگیرد. ویلیام لنگلند (به انگلیسی: William Langland) در کتاب منظوم پییرز شخمزن (به انگلیسی: Piers Plowman)، این طرز تفکر آریستوکراتها و طبقه اشرافیت قرونوسطی را به زیبایی، صراحت و بلاغت تشریح کرده بود.
شاید مدافعان جانبرکف بهواقع از وضعیت جهان خبر نداشته باشند، اما لازم است بدانند، اشخاصی که سختترین، دشوارترین و بیشترین کارها را انجام میدهند، معمولاً کمترین، ناچیزترین و بیارزشترین دستمزدها را نیز دریافت میکنند. از آنطرف، اشخاصی که بیشترین ثروت و شانس را در اختیاردارند – یعنی سرمایهدارها – زندگی لاکچری و تنپرورانهای را تجربه میکنند.
نظام سرمایهداری ماشینی منسوخشده است که دیگر در جامعه فرهنگی امروزی کارایی ندارد. آگاهی عمومی افزایشیافته و هر نوع مکتب سیاسی-اقتصادی که بر پایه داروینیسم باشد، محکومبه نابودی است. این سیستم شاید در برههای از تاریخ کارایی خود را اثبات کرده باشد و حتی میتوان گفت که قدمی بزرگ در جهت فرار از فئودالیسم بود. اما این نظام، منسوخ و در حال حاضر تنها وظیفهاش انتقال ثروت از جیب کارگران به سرمایهداران حقبهجانب شده است. زمان آن فرارسیده که خود نظام سرمایهداری با تکیهبر اصل بنیادینش – یعنی اصل سودمحوری - خودش را به دلیل منسوخ شدن، سودده نبودن و زیانده بودن، کنار بزند و راه را برای مکاتب دموکراتیک جایگزین بازنماید تا انسانها بتوانند راه کمال را طی نمایند، در سیر انسانیت پیشگام باشند و به پتانسیل حداکثری خود، که همان رسیدن به حقیقت انسانی است، برسند.