بعدتر کشف میکنم که در زمان اتحاد جماهیر شوروی در کتب درسی جایی پلنگ و ببر فارسی را حزب کمونیست برعکس نقاشی کرده بوده و...
یادم میآید که یکبار در سفری کاری مهمانِ دوستی تاجیک بودم. دوست تاجیک بسیار خوشصحبت بود. سر ناهار بودیم. ما روی نیمکت نشسته بودیم و او لمیده بود روی کت. با ناراحتی گفت:
- ما جملهگی بس در یک موضوع اختلافنظر داریم! شما به ببر میگویید پلنگ! و به پلنگ میگویید ببر!!!
گفتم آنکه خالدار است کدام است؟
- ببر!
گفتم نه برادر تاجیک! آن راهراه است! پلنگ خالخالی است!
- نه… فردوسی کبیر میگوید:
دریغ است ایران که ویران شود | کنام پلنگان و شیران شود
میخندم. میگویم شما الان از کجا فهمیدی که این خالخال است یا راهراه؟!
کمی فکر میکند. دوباره میگوید:
- فردوسی کبیر جای دیگری میفرماید:
کیومرث شد بر جهان کدخدای | نخستین به کوهاندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه | پلنگینه پوشید خود با گروه
- شما خیال میکنی کیومرث با آن هیبت خالخال میپوشیده است مثل این دخترکانِ لبسرخی؟
دیگر کم میآورم. میگویم اصلا شما پلنگ صورتی را دیدهای؟!
- نی! آن ببر صورتی است. غلط کردهاید شما دیگر! ما بیخی از همان اول دریافتیم که شما غلط کردهاید!
بعدتر کشف میکنم که در زمان اتحاد جماهیر شوروی در کتب درسی جایی پلنگ و ببر فارسی را حزب کمونیست برعکس نقاشی کرده بوده است و احتمالاً هر معلمی که اعتراض کرده بود، روان شده بود به سیبری و آرامآرام همه پذیرفته بودند که سیبری جای زندهگی نیست و پلنگ راهراه است و ببر خالخال!!
منبع: بر گرفته از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ