به نظرم اول مقاله رو بخونید بعد صوت رو گوش بدید
اگر صوت نبود، از لینک زیر گوش بدید:
https://uupload.ir/view/%D9%88%DB%8C%D8%B3_%DA%A9%D9%86%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3_7rtj.mp3/
----خب
به نام خدای مهربون
آقا سلام?
خوب هستین؟
خب
میخوام که از تجربه اولین کنفرانسم توی مدرسه بگم بهتون
خیلی جالب بود :)
خب بریم که توضیح بدم
آقا معلم درس هویت اجتماعیِ ما هفته اول که اومد کلاسمون، گفت که میتونید بیاید کنفرانس هم بدید درس ها رو
بعد من با خودم گفتم که آقا من حتما هفته بعد درس بعدی رو میام کنفرانس میدم
حالا چرا؟
بخاطر اینکه هم نمره بگیرم(?) هم اینکه اجتماعی تر بشم و اون استرس الکی که گفتم بهتون توی همه مون هست رو نابودش کنم
باید اینقدر اینطوری بریم کنفرانس بدیم و حرف بزنیم و... که دیگه هیچ ترسی نداشته باشیم از اینکه توی یه جمعی صحبت کنیم
منم میخوام از مدرسه نهایت استفاده رو ببرم?
بعدا شاید دیگه از این فرصتا پیش نیاد
بالاخره
بگذریم...
بعد دیروز رفتم توی نت سرچ کردم و پاورپوینت درس رو پیدا کردم و دانلود کردم
زدم به فلش و فلش رو هم انداختم توی جامدادیم که یادم نره که حتما ببرم
بعد امروز صبح از خواب بیدار شدم و کمی قرآن تمرین کردم که برم توی مدرسه(سر صف) بخونم
بعد ساعت 7:15 اینا بود که آماده شدم و بابام رسوند مدرسه
رفتم و بعد قرآن رو هم خوندم(خیلی چسبید?) و بعد رفتیم کلاس
آقا ما زنگ دوم درس هویت اجتماعی داشتیم
زنگ اول که معلم نگارش اومد و اگه مطالب قبلی رو خونده باشید، میدونید که این معلم خیلی باحاله?
همه عاشقش شدن
حتما میخوام باز درموردش بنویسم... واقعا بی نظیره این معلم
بگذریم...
زنگ دوم شد
من میخواستم برم دفتر ببینم که اون معلممون کجاست که باهاش هماهنگ کنم
بعد فامیلیش یادم نبود
رفتم توی کلاس گفتم بچه ها فامیل معلم هویت اجتماعی چیه؟
بعد یکی گفت بیات
بعد گفتم نه شاید دروغ میگه?
یکی از دوستام گفت من برنامه رو کامل نوشتم
نگاه کرد دیدیم بله بیات هست فامیلیش
خخخ هیچی دیگه رفتم دفتر?
بعد جالبی کار هم اینجا بود که قیافش هم یادم نبود?
رفتم توی دفتر معلمان، گفتم آقای بیات معلم درس هویت اجتماعی کجاس؟
بعد دیدم گفت بله منم و...
بعد گفتم سلام آقا من پاورپوینت درس 2 رو آوردما
بریم آماده کنیم؟
گفت باشه برو
رفتم از توی کلاس کیفمو برداشتم که برم به کتابخونه مدرسه(اونجا پروژکتورش و محیطش بهتره)
بعد رفتم به دفتر
گفتم آقا من لپ تاپ میخوام برای کنفرانس :)
گفت باشه
اسمت چیه؟
گفتم محمدامین اسکندری
بعد یه امضا هم گرفت ازم :)
بعد لپ تاپ رو داد بهم
گفت بلدی وصل کنی؟
گفتم تا حدودی بلدم حالا اگه نتونستم میام میگم بهتون
گفت باشه
بعد تشکر کردم و رفتم کتابخونه
و قشنگ وصل کردم و خداروشکر خودم ردیفش کردم(هیچ کاری نداره بابا یه کابل میخوای وصل کنی)
بعد پاورپوینت رو آوردم بعد دیدم که بچه ها نیومدن :|
رفتم کلاس دیدم معلمم توی کلاسه
گفتم آقا لپ تاپ پایین آماده هستا!
گفت آره الان حضور غیاب کنم بیایم
گفتم باشه
رفتم خودم پایین
توی پرانتز بگم که کلاسمون طبقه سومه?
خخخ آخر سال قطعا چندکیلو وزن میخوایم کم کنیم :)
التبه من که همینطوری لاغر هستم؛ اون موقع دیگه یه روح میمونه ازم??
خخ میبینی یه روح داره اینور اونور میره
کیه این روح؟
محمدامین اسکندری?
خب پرانتز بسته :)
بعد آقا رفتم پایین و دوستامم بعد 5 دقیقه اومدن
هیچی دیگه یکم معلم فعالیت درس قبل رو توضیح داد و بعد بهم گفت آقای اسکندری بیا برای کنفرانس
رفتم و به یکی از دوستام گفتم بیاد که اسلاید هارو عقب جلو کنه :)
بعد قشنگ ارائه دادم و واقعا داشتم پرواز میکردم?
خدای من چقدر این تدریس جذابه
یعنی من حتما باید برم سمت تدریس
وگرنه تلف میشم
بعد لامصب زنگ که خورد من شکست عشقی خوردم واقعا?
یعنی میگفتم کاش میشد زمان رو میکشیدی عقب
خیلی چسبید واقعا
حالا ویسشم گذاشتم که اگه دوست داشتید گوش بدید :)
بعد من گوشیمو هم باخودم برده بودم مدرسه که صدامو ضبط کنم
بعد میدونی چیشد؟
آقا من شب زدم گوشیمو شارژ
و صبح 100درصد بود
ولی بردم مدرسه و خواستم که بزنم ضبط کنه، دیدم عه شارژش شده 3 درصده??
یعنی گفتم عهههههههههههههههههه
پس چرا اینطوری شد این :|
بعد گفتم حالا بذار بزنم ضبط کنه
بعد میدونستم قطعا گوشی خاموش میشه و ویس هم سیو نمیشه
ولی خب دیگه گفتم ولش بذار ضبط کنه
رفتم ارائه دادم
و بعدِ تقریبا یک ساعت رفتم که ببینم خاموش شده گوشی یا نه
که دیدم عه داره ضبط میکنه??
خیلی خوشحال شدم
سریع قطعش کردم
چون اگه گوشی خاموش میشد، دیگه ویس میپرید
خلاصه خیلی خوشحال شدم :)
بعد زنگ سوم درس شیمی داشتیم
آقا بعد ساعت 12:5 دقیقه اینا بود که اذانِ بیرون گفت
بعد آقا همینطوری نشسته بودیم و معلم هم داشت تدریس میکرد
بعد یه دفعه اذان گوشیم گفت??
گفت آلللله و اکبر و...
من یعنی صدتا رنگ عوض کردم و دست و پام شروع به لرزیدن کرد?
سریع دستمو انداختم توی کیفم که گوشی رو لالش کنم?
بابا لامصب این گوشی رو پیدا نمیکردم??
هی میگفتم خدایا جون مادرت این گوشیم الان خراب بشه??
چون اگه میفهمیدن، میگرفتن :|
بعد سریع ولوم گوشی رو کم کردم و راحت شدم
دوست کناریم که متوجه شد
ولی خب صداشو درنیاورد :)
بعد اصلا خیلی استرس گرفتم?
تا تو باشی که دیگه مدرسه گوشی نبری :|
نه میدونی واقعا فقط امروز گوشی برده بودم
که صدامو ضبط کنم هنگام کنفرانس
وگرنه هیچوقت گوشی نمیبرم مدرسه
البته یه نوکیا با خودم میبرم
حالا جالبه که به اونم گیر میدن?
یه بار معاونمون گرفت ازم :|
گفتم بابا آقا این گوشی بزور زنگ میزنه
گفت نه کلا ممنوعه و...
ولی خب من باز میگم یه گوشیِ نوکیا آدم باید کنارش باشه :)
خدا به آدم عقل داده دیگه?
قرار نیست که هرچی معاون و مدیر میگه درست باشه :)
والا
توی پرانتز بگم که بابام همیشه بهم میگه محمد هروقت بیرون میری، حتما 3تا چیز رو هم با خودت ببر: یکی گوشی، یکی کلید، یکی پول
خب پرانتز بسته :)
خلاصه امروز کم مونده بود به فنا برم?
خدا نجاتم داد :)
خدایا جیگرتو
آره دیگه اینطوری
خیلی خلاصه باحال بود کنفرانس
شمام اگه فرصت و شرایطشو دارید حتما برید
خیلی کیف میده
من که لذت بردم
خدایا شکرت واقعا
خخخ یچیز جالب
دوستم(هم تختیم) امروز چای آورده بود مدرسه با فلاسک?
میگفتم بهش بابا مرد حسابی مگه اومدی پیک نیک؟
خخخ میگه حالا نون و پنیر هم آوردم :|
بعد بهم گفت اسکندری چای میخوری؟
گفتم والا چی بگم?
بعد گفتم آره بریز :)
بعد دیدم واه واه چقدر غلیظه
من کلا رنگ چایی که میخورم، زرد قناریه?
ولی خب مجبور شدم این دفعه غلیظ بخورم
بعد گفت اسکندری قند هم هستا
گفتم نه حاجی من خیلی وقته قند مَند نمیخورم :)
و بعد حالا کمی هم نون پنیر خوردم :)
خیلی هم چسبید به مولا
بچه ها میگفتن به دوستم که فلانی از فردا یه سماور بیار کلاس و چای بفروش??
آره دیگه اینطوری :)
خدایا شکرت واقعا
شکرت که به ما فرصت زندگی کردن دادی
شکرت که به من انگشت دادی که الان تایپ کنم?
خب دیگه حرفی نیست
دمتون گرم که تا اینجا خوندید
امیدوارم که از میان این حرفا، یه نکته ای یاد گرفته باشیم همگی :)
بچه ها کامنت هم حتما بذارید??
دمتون گرم عشقید به مولا
خب فعلا خداحافظ :)
تاریخ: 9 مهر 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **