عاشق اینم که یاد بگیرم و یاد بدم😉 | MrAminEs.ir
بالاخره سر صف قرآن خوندم?
به نام خدای مهربون :)
سلام بچه ها
چطورین؟
خب
آقا من امروز یعنی 7 مهر 1401 رفتم سر صفِ مدرسه، قرآن خوندم??
وای خدا خیلی جالب بود
خب بریم که کمی درموردش بگم بهتون
آقا من سال قبل رفتم به معاونمون گفتم که آقا میشه بیایم قرآن بخونیم سر صف؟
اونم گفت آره چرا که نه و...
آقا بعد گفت که بیا یه تست بده ببینم چطوری میخونی
آقا من رفتم خوندم و گفت که باید کمی تمرین کنی :(
منم گفتم باشه
رفتم دوباره تمرین کردم و دوباره رفتم پیشش
باز گفت باید تمرین کنی?
و بعد بعدا که دید منو گفت که آفرین خیلی خوشم میاد پیگیر هستی?
ول نمیکنی??
خلاصه بازم رفتم تمرین کردم و باز رفتم
گفت که یبار میایم باهم کار میکنیم??
بعد گفتم باشه
آقا بعد تقریبا آخرای سال بود و اونم سَرِش شلوغ شده بود و نمیرسید که بیاد تمرین کنیم
منم هر روز نمیتونستم برم
چون باید توی زنگِ یه درسِ چرت میرفتم پیشش که تمرین کنیم
آقا خلاصه اون سال نشد که برم :(
و بعد تابستون که رفته بودم برای ثبت نام
گفت که آقای اسکندری ان شاءالله سال بعد میای تمرین میکنیم و قرآن میخونی و...
گفتم باشه
بعد آقا چند روز قبل، ما توی کلاس بودیم و زنگ خورده بود
و باید میرفتیم بیرون
و چند نفر بودیم که توی کلاس بودیم و میخواستیم که بریم بیرون
بعد اومد همون معاونمون و گفت آقا بیاید برید زنگ تفریح
گفتیم باشه
بعد منو دید گفت که آقای اسکندری قرآن تمرین کن بیا سر صف بخون
من اون لحظه خرکیف شدم??
بعد بهش گفتم آقا نیایم تست بدیم؟
گفت نه نمیخواد?
میدونست باز میخوام رد بشم??
خخخ
آقا منم گفتم باشه و خیلی خوشحال بودم
خلاصه امروز صبح اومدم یه قسمتی از قرآن رو تمرین کردم و آماده شدم
و گفتم که میرم میخونم :)
بعد ساعت 7:20 بود که رفتم سوار ماشین شدم که برم مدرسه
حالا امروز چون قرار بود خودم برم کمی زود رفتم?
من همیشه ساعت 7:40 از خونه در میام :)
و جالبه که مسیر هم خیلی طولانیه :)
بابام زمانی که میخواد ببره برسونه مدرسه، میگه تو که زود بیدار میشی
خب یکم زود در بیا دیگه
خیابونا ترافیک میشه و...
میگه ساعت 7:30 تا 8:00 صبح معمولا خیابونا خیلی شلوغ میشه؛ چون همه میخوان برن سرکار
یا مدرسه یا...
و خوبه که قبل 7:30 توی راه باشیم
منم میگم باشه سعی میکنم که زود در بیام ولی خب باز کار خودمو انجام میدم??
بابا مگه توی مدرسه چه خبره که از ساعت 7 بریم بمونیم اونجا؟?
والا
آره خلاصه رفتم سر خیابون وایسادم تا تاکسی بیوفته
که یکی اومد و گفتم آقا فلان جا میری؟
گفت آره
یاالله گفتم و سوار شدم :)
بعد خخ دوستمم دیدم که توی ماشین بود
خلاصه یه سلام علیکی کردیم باهم
و بعد من قرآنِ کوچیکمو هم با خودم بردم و گفتم که باز توی راه، بجای اینکه به ماشینا و مدارس دخترانه نگاه کنیم، کمی قرآن تمرین میکنیم :)
آقا بعد رسیدیم مدرسه
آقا من رفتم و دیدم همون معاونمون داره اون یکی درِ مدرسه رو باز میکنه
بهش گفتم سلام آقا خوب هستید صبحتون بخیر
اونم سلام داد و... و بعد گفتم آقا بیام قرآن بخونم؟
گفت آره
گفتم باشه
رفتم گفتم آقا قرآن از کجا بردارم
گفت برو توی کتابخونه هست
رفتم پیدا کردم و کمی توی سالون وایستادم و تمرین کردم
بعد زنگ رو زدن(دِررررررررررررر??)
بعد کمی معاون صحبت کرد و بعد گفت خب بیا بخون
واقعیتش اون لحظه خیلی استرس نداشتم
چون قبلا خیلی از استرس هام رو ردیف کرده بودم
ولی خب بازم کمی استرس داشتم
آقا خلاصه شروع کردم به خوندن
و بعد معاونمون هم هر چند دقیقه یک بار میگفت ماشالا ماشالا?
منم ذوق کرده بودم خخخ
بعد آقا خلاصه بدون هیچ سوتی ای تموم کردم قرآن رو
و گفت آفرین خیلی خوب بود و...
بعد گفت که دعای سلامتی رو بلدی بخونی؟
گفتم نه بلد نیستم ولی میرم یاد میگیرم میام میخونم
گفت باشه :)
رفتم قرآن رو گذاشتم کتابخونه و اومدم رفتم سر صف وایستادم
و بعد داشتیم میرفتیم کلاس
با خودم گفتم بابا شاید الکی میگفت ماشالا ماشالا?
بذار برم بگم آقا خداوکیلی خوب خوندم یا نه
و بعد رفتم بهش گفتم آقا خوب خوندم؟
گفت آره بابا واقعا نسبت به سال قبل خیلی خوب خوندی
گفت صوتت هم خیلی خوب بود
آفرین(اینم بگم که خودش قرآن کار میکنه و بلده بخاطر این کمی گیر میداد)
آقا منم خیلی خوشحال شدم و فهمیدم که الکی ماشالا ماشالا نمیگفت?
خخخ بعد راهیِ کلاس شدم :)
واقعا خیلی خوشحالم که رفتم خوندم
میدونی چرا رفتم؟
به این دلیل رفتم که این استرس مسخره رو که توی همه افراد به صورت بای دیفالت(به صورت پیشفرض)
هست رو نابود کنم
اینقدر باید بری توی جمع اینطوری کار انجام بدی که دیگه استرست از بین بره
چون باور دارم که اگه آدم خجالت بکشه که حرف بزنه یا درخواست کنه و... واقعا باخته
باید حرف بزنی
وگرنه هیچی به هیچی
بخاطر این، من گفتم باید برم سر صف قرآن بخونم
بعدشم
چرا واقعا آدم این رو تجربه نکنه؟ها؟
یه جمله ای هست که خیلی خوبه
میگه که توی زندگی یسری فرصتا هست که آدم میتونه ازشون استفاده کنه یا استفاده نکنه
اگه استفاده کردی که هیچی
اگه نکردی، از دست دادی اون فرصتارو
اینم یه فرصته
من گفتم واقعا اگه نَرَم بخونم، بعدا حسرت میشه
بعدا که 30-40 سالم بشه، با خودم میگم عه ای کاش اون موقع میرفتم سر صف قرآن میخوندم
کاش حس و حالشو تجربه میکردم
ولی حیف که ترسیدم و...
کلا من سعی میکنم که جوری زندگی کنم که بعدا حسرت نخورم
این به نظرم خیلی مهمه...
آره دیگه اینطوری :)
و بازم میخوام برم بخونم??
یچیز مهم اینه که واقعا باید پر رو باشی و از رو نری مثل من?
به من چندین بار گفت نه نه نه
ولی توی دلم میگفتم ببین به مولا اینقدر میرم و میام و تمرین میکنم تا خسته بشی و اجازه بدی برم بخونم?
آره اینطوری :)
و واقعا خدایا خیلی شکرت
شکرت بخاطر اینکه به ما فرصت زندگی کردن دادی
واقعا اصلا مهم ترین چیز همینه که فرصت زندگی کردن داریم
خدایا شکرت واقعا
خب دیگه حرفی ندارم :)
دمتون خییییییلی گرم که تا اینجا خوندید
بچه ها حتما کامنت هم بذارید??
مرسی از همه تون
واقعا خیلی خوشحالم که هستید
باور کن راس میگم
الکی نمیگم
دمتون گرم
خب فعلا خدانگهدارتون :)
تاریخ: 7 مهر 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ی من به معشوقه ام بهار
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواب های عجیب ترسناک
مطلبی دیگر از این انتشارات
علم بهتر است یا شوهر؟!