در عرف مردم، به نوعی وابستگی و اسارت، عشق گفته می شود؛ رابطه ای که در آن محبوب تمام وجود محب را به خود مشغول می کند. گاهی عاشق در این رابطه تا حدی پیش می رود که مطیع بی چون و چرای معشوق می گردد و برای از دست ندادن او تلاش می کند توجه و نظرش را جلب کند، در نتیجه طوری رفتار می کند که او می خواهد و آن گونه حرف می زند که او دوست دارد. اگر کسی چنین باشد در واقع به اسارت معشوق درآمده است که اصطلاحا گفته می شود او عاشق شده است. عاشق با خیال عشق، به معشوق نزدیکتر و وابسته تر می شود به گونه ای که منیّت خود را از دست داده ودر او محو میگردد.
اگر چه حب یک جریان دو سویه است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لايَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد به زودى خدا گروهى را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند [اينان] با مؤمنان فروتن [و] بر كافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند اين فضل خداست؛ آن را به هر كه بخواهد مى دهد و خدا گشايش گر داناست.»(مائده، آیه۵۴) ولی واقعیت این که در ترازوی عشق کفه معشوق سنگینی می کند. با اینکه گفته شده است:
نیست در این پرده به جز عشق کس اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند شاهد عینیت یکدیگرند
جامی
ولی واقعیت این است که:
عاشقان کشتگان معشوقند هر که زندهست در خطر باشد
سعدی
جمله معشوق است و عاشق پردهای زنده معشوق است و عاشق مردهای
مولوی
در بحث فناء فی الله و بقاء بالله، این عاشق است که در معشوق فانی می شود و انانیت خود را از دست می دهد و به تبع آن گفتار و رفتار او تحت فرمان معشوق است:
بارها گفتهام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست که از آن دست که او میکشدم میرویم
حافظ
کشته شدن فرهادها در راه شیرین ها، آوارگی مجنون ها به خاطر لیلی ها و بردار کشیده شدن حلاج ها و... بیانگر این است که عشق، نوعی اسارت است:
نی حدیث راه پر خون میکند قصههای عشق مجنون میکند
مولوی
کشیدند در کوی دلدادگان میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها چه حلاج ها رفته بر دارها
علامه طباطبایی