در این نوشته قصد دارم تا دربارهی روندی مخرب و ناخودآگاه در روان، که افراد زیادی را دچار مشکل کرده است، صحبت کنم. چرخهی ارزندهسازی و بیارزشسازی، چرخهی مخربی است که به دام آن افتادن منجر به افت شدید سلامت روان فرد میگردد و منحصراً جلوی پیشرفت افراد را در کارهای مورد علاقهی آنها میگیرد.
بگذارید پیش از توضیح مکانیزم این چرخه با یک مثال با آن آشنا شوید. فرض کنید که شما برای کسب نمرهی بالا در درسی زحمت زیادی میکشید. برای تمرینات و آزمونهای آن درس بی وقفه میکوشید. اما در نهایت تمام تلاشهای شما منجر به نمرهای بسیار پایینتر از حد انتظار شما میشود. در واقع استاد با نمرهای که داده است تلاشهای شما را بیارزش کرده است؛ علیرغم آن که شما ارزش زیادی را برای آن درس قائل بودید.
تکرار این اتفاق در چند درس دیگر، فشار روانی شدیدی را به شما وارد خواهد کرد و ذهن شما در نهایت برای نجات خود از این بار سنگین به دفاعِ بیارزشسازی روی میآورد. مثلاً با خود میگوید "نمرهی خوب گرفتن ارزشی ندارد"، "تمام کسانی که معدل خوبی دارند، از راهی غیراخلاقی آن را به دست آوردهاند"، "من هم اگر به خیلی از کارها تن میدادم الان معدل بهتری داشتم".
اما این بیارزشسازی تنها یک روی سکه است. در واقع شما در ابتدا ارزش زیادی برای کسب معدل قائل بودید. اکنون که این کار برای شما بسیار سخت شده است، ذهن شما برای تسکین خود، این کار را بسیار سختتر از آنچه که در حقیقت است جلوه میدهد و از کسانی که موفق به انجام این کار شدهاند اسطوره میسازند. به بیان دیگر ذهن شما این فعالیت را آنقدر ارزشمند میداند که شما که یک فرد معمولی هستید لایق رسیدن به این مقام بزرگ نیستید. اما در حقیقت شما میتوانید با تغییر رویکرد خود به دانشگاه، که سخت اما ممکن است، معدل خود را افزایش بدهید.
تا اینجا، احتمالاً به تناقضی رسیدهاید. اگر این اتفاق واقعا برای شما میافتاد به کدام یک رو میآوردید؟ بی ارزشسازی یا ارزندهسازی؟ کمی به این سوال فکر کنید و خواندن متن را ادامه دهید. سوال دیگری که برای عدهای از خوانندگان پیش میآید نیز این است که در عبارتِ دفاع بیارزشسازی واژهی دفاع به چه معناست.
مکانیزمهای دفاعی روانی که روانشناسان آن را به اختصار دفاع میگویند، فعالیتهای ناخودآگاهی است که مغز برای حفاظت از خود در برابر فشارهایی که رو به رو شدن با واقعیت احساسات بر آن وارد میکند، از آنها بهره میگیرد. وسواس، سرکوب، ارزندهسازی، بیارزشسازی نمونههایی از دفاعهای روانی است. نکتهی کلیدی دفاعها، ریشهی آنها در ناخودآگاه است. در صورتی که فرد نسبت به انجام هر یک از این کارها آگاه باشد، این رفتار از دستهی دفاعها خارج شده است. برای مثال شما میدانید که نقاشی دوستان خیلی خوب نیست، اما به دروغ آن را یک شاهکار مینامید. این کار دیگر دفاع ارزندهسازی نیست!
اکنون که با دفاعها کمی آشنا شدیم به نظر شما کسی که به معدل مطلوب خود نرسیده است، از کدام یک از دفاعها برای تسکین درد ناکامی استفاده میکند؟ ارزندهسازی یا بیارزشسازی؟ در اکثر موارد باید بگوییم هر دو! یعنی انسانهای ناکام، عموماً، لحظههایی آرزوهای خود را غیر ممکنترین کارهای دنیا جلوه میدهند و لحظههای دیگری آن را آنقدر ساده و بیهوده میپندارند که ارزش ندارد وقت و نیروی باارزش(!) خود را برای آن تلف کنند. به رفت و آمد پیوسته در بین این حالات چرخهی ارزندهسازی و بیارزشسازی میگویند.
در برابر مسائلی که این چرخه میتواند آن را به یک فاجعه تبدیل کند، معدل دانشگاه، یک مثال بسیار قابل حل و ساده است. این مثال صرفاً جهت شفافیت و آشنایی گفته شده است. افراد بسیاری در موضوعاتی چون کسب ثروت، تناسب اندام و روابط عاطفی با این چرخه دست و پنجه نرم میکنند. افراد دیگری به طور کلی در میان ارزشمند بودن یا بیارزش بودن زندگی در رفت و آمد هستند.
اکنون وقت آن شده است که بررسی کنید که آیا موردی در زندگی شما نیز درگیر این چرخه است یا خیر. اگر جواب مثبت است و باور دارید که از این چرخه آزار دیدهاید، اکنون به روند اصلاح این چرخه میپردازیم. گام اول هر تغییری پذیرش وجود مشکل است. از خودتان بدتان نیاید! شما فقط دچار یک بیماری شدهاید که مانند سرماخوردگی و شکستگی عیان نیست. پس از پذیرش متوجه خواهید شد که درمان این بیماری همانند بیماریهای دیگر، لحظهای نیست و به تلاش و مبارزه علیه آن نیاز دارید. اگر 10 11 سال در این چرخه گیر افتادهاید و با 6 ماه مبارزه از شر آن خلاص خواهید شد، این یک شاهکار در زندگی شماست. اگر از کودکی افرادی که مسئول تربیت شما بودند روان شما را دچار مشکل کردهاند و شما اکنون احساس مسئولیت دربارهی کسی که واقعاً هستید میکنید، این یک جرقهی بزرگ است.
همانگونه که در سطرهای قبلی گفته بودم، به محض انتقال یک مفهوم از ناخودآگاه به ذهن خودآگاه، آن مفهوم دیگر دفاع نیست. پس مهمترین شیوهی حل مشکل برای این چرخه یادآوری مرتب حقیقت برای خود است. استفاده از آلارم روزانه برای فکر کردن دربارهی لحظههایی از زندگی که او واقعیت دور شدهاید، یکی از موثرترین راهها است. اتفاقات روزمره، مانند خوابیدن یا صرف وعدههای غذایی نیز موارد مناسبی برای تنظیم واقعیت سنجی ماست.
هدفم از انتشار این متن کمک به کسانی بود که به این مشکل دچار شدهاند، انتشار این مطلب با ذکر منبع بلامانع است. همچنین کامنتهای شما موجب دلگرمی من خواهد بود. برای مطالعهی بیشتر من کتابهای از خط تا مثلث تعارض و دروغهایی که به خود میگوییم را پیشنهاد میکنم.
با تشکر
علی بحرانی