
در زمانی که تمام استودیوهای بازیسازی در حال کار برروی بازی های آنلاین سرویس و گیمپلیهای طولانی هستند، تجربه بازی های داستانی بیش از هر زمان دیگری کمرنگ شدهاند. حتی برای کسانی که علاقه بسیاری به بازی های داستانی دارند، پیدا کردن بازی که بتواند داستان خوبی را روایت کند و هم گیمپلی خسته کنندهای نداشته باشد، واقعا سخت شده است.
با این اوضاع بازیکنان علاقهمند به داستان دو راه بیشتر نخواهند داشت: برای بازیهای داستان محور جدید منتظر بمانند یا به سراغ بازی های نه چندان قدیمی بروند. مطمئنم مثل من، شما هم گزینه دوم را انتخاب خواهی کرد. متأسفانه تجربه این بازیها به علت بالا رفتن استاندارد های گرافیکی و گیمپلی، سختتر شده و برای اینکه این اختلاف تا حدودی حل شود، باید به سراغ بازیهایی برویم که آنها را جلوتر از زمان خودشان میدانستند.
پس باری دیگر به سراغ عنوانی میرویم که از زمان خود جلوتر بود اما همانند فیلمهای دیوید لینچ، با استقبال زیادی در زمان انتشارش روبهرو نشد. در این مقاله زیر و بم بازی Alan Wake نسخه Remastered را در کنارهم بررسی میکنیم تا به پیشگام بودن یا نبودن آن پی ببریم.

بازی از یک کابوس آغاز میشود و حالا نویسندهی شجاع ما، الن ویک، باید از این کابوس فرار کند. گیمپلی بازی بسیار سریع آغاز میشود و شما باید با فرار به سمت یک Light House از دست تسخیر شدگانی که به دنبال سرنگونی شما هستند فرار کنید. اگرچه بعد از این شروع طوفانی تقریباً نیم ساعت از بازی به معرفی و آشنا شدن با محیط بازی میگذرد، اما طولی نمیکشد که دوباره شما را به جهان تاریک بازگرداند.
اول از همه باید بدانید که داستان بازی سورئال است و همانطور که در بالا اشاره کردم، قرار نیست همانند فیلم های لینچ، با روایتی سرراست طرف باشیم. به شما قول میدهم بعد از فهمیدن داستان بازی، قادر نخواهید بود که برای کسی آن را تعریف کنید یا حتی آن را اسپویل کنید. حتی ممکن است درک دوستانتان از داستان با شما متفاوت باشد. از اول تا آخر بازی، سوالات کوچک و بزرگی برایتان به وجود میآید که بعضی جوابها با گشت و گذار و تجربه نسخههای بعدی این استودیو بدست خواهد آمد و بعضی از جوابها تنها در دست نویسندهی بازی، یعنی سم لیک است.
بازی علاوه بر میانپردهها، دیالوگها و مونولوگ های شخصیت الن ویک، با برگههایی که در محیط بازی پراکنده شدهاند، سعی میکند که روایت منسجمی را ارائه کند. سم لیک با اینکار بازیکنان را به فهم عمیقتر داستان وفادار میکند، بطوری ممکن تمام محیط را برای پیدا کردن یک برگه بگردند. نکته بسیار جالبی که به آن برخوردم، وجود یک بارکد بود. برایم سوال شد که چرا باید سازندگان یک بارکد را حتی به اشتباه در این مکان قرار دهند. بدون معطلی آن را اسکن کردم و ویدیویی برایم پخش شد که بخشی از داستان را روایت میکرد. این بازی از هر روشی که بتواند برایتان داستان نویسندهای را روایت میکند که در داستان خودش گیر افتاده و با شروع این بازی، شما هم مثل او گرفتار داستان تاریک بازی خواهید شد.
شما با پیشروی در بازی، پیدا کردن تمام برگهها، صحبت کردن با تمام کاراکترها و حتی با دیدن برنامه های تلویزیونی که در مکان های خاص پخش میشوند، نمیتوانید تمام جزئیات بازی را بهم ربط دهید. داستان بازی عمیقتر و پیچیدهتر از این حرفاست. دقیقا همانند تمام آثار سورئال جهان مانند لینچ، نولان و غیره، شما اصلا نباید به دنبال فهمیدن کل داستان باشید. به قول کریستوفر نولان: دست از فهمیدن هنر بردارید و آن را احساس کنید. با این کار شما تا مغز استخوانتان بازی را حس خواهید کرد و هرگاه نکته جدیدی از بازی را کشف کنید، برایتان لذتی دوچندان خواهد داشت.
البته پیچیدگی و درهم تنیدگی داستان Alan Wake با دیگر آثار استودیوی Remedy به وضوح به چشمتان خواهد آمد و اگر بازی های گذشته این استودیو را تجربه کرده باشید، باید نوید ایستراگ های جذابی را به شما بدهم. به عنوان مثال صداپیشه شخصیتی که در طول بازی شما را راهنمایی میکند، جیمز مک کفری، صداپیشه شخصیت مکس پین است.

شخصیت اصلی بازی یعنی الن ویک، با داشتن یک چراغ قوه و یک سلاح گرم باید افرادی که تسخیر تاریکی شدهاند (The Taken) از سرراه خود بردارد. مکانیک تیراندازی و چراغقوه به یکدیگر وابستهاند یعنی با Aim ابتدا تاریکی ظاهری آنها که همانند یک سپر عمل میکند را با نور از بین میبرید و بعد با شلیک گلوله آنها را نابود میکنید. با اینکه بازی همانند سایر عناوین شوتر دارای یک آیکون مشخص برای Aim نیست، اما در شلیک دقیق دچار مشکل نخواهید شد زیرا به کمک چراغ قوه میتوانید قسمتی که مورد نظرتان است هدف بگیرید و کاملا علت نبود آن را توجیه میکند.
شاید الان با خودتان بگویید، این مکانیک دو مرحله بازی، روند پیشروی را کند میکند و حتی خستهکننده بنظر میرسد. اگر بخواهید بازی برروی درجه سختی Easy تجربه کنید ممکن است برایتان خستهکننده شود، اما اگر بخواهید برروی Normal و Nightmare بازی را تجربه کنید، مطمئن باشید با با بازی روبهرو خواهید شد که این مکانیک را ستایش میکنید. با وجود منورانداز (Flare Gun) و نارنجک نورزا (Flash Bang Grenade) و وجود سلاحهای دیگر میتواند به تکرار پذیری بازی کمک کنند. ناگفته نماند در طی بعضی مراحل شما یک دویتراگونیست یا یارکمکی به همراه خواهید داشت، که میتوانند کمی بار مقابله با دشمنان را از دوشتان بردارند.
نمیدانم تا چه اندازه از پروسه ساخت بازی Alan Wake اطلاع دارید. اما نکتهای که باید بدانید این است که قرار بوده بازی بصورت Open World باشد. این بازی در زمانی رونمایی شد که تب بازی های جهان باز بسیار داغ بود. اما به دلیل کمبود بودجه و تداخل ژانر بازی با المان های جهان باز این ایده تا حدودی محقق نشد. چون اگر دقت کرده باشید محیط بازی بسیار الکی بزرگ است. ممکن است شما در اوایل بازی برای پیدا کردن آیتم یا برگهای جدید، خلاف مسیراصلی در حال دویدن باشید که در پایان راه متوجه میشوید هیچچیز خاصی در محیط وجود ندارد و ناامید کل راه را به سمت مسیر اصلی بازمیگردید. بارها درطول بازی چنین اتفاقی برایم افتاد و یک مسیر طولانی را تا قله کوه رفتم اما در نهایت چندتا خشاب گیرم آمد.
همچنین شما در بازی قادر خواهید بود که از ماشین استفاده کنید. اتفاق جالبتر این است که با نور بالا زدن و ضربه به تسخیر شدگان میتوانید آنها را نابود کنید. زمانی که شما این قابلیت را بدست میآورید، احساس پوچی گشتن محیط را بیشتر از هرزمان دیگری احساس خواهید کرد. البته از اپیزود سوم به بعد محیط بازی کوچکتر و حس گشت و گذار در آن کمرنگتر خواهد شد و تنها دنبال کردن مسیراصلی بازی هدفتان خواهد شد. درحالی که سازندگان با قرار دادن چند ماموریت فرعی، آیتمهای جذابتر و اضافه کردن درخت سلامت و مهارت، میتوانستند حس ماجراجویی و گشتن در محیط بازی را از پوچی نجات دهند. شاید اگر بازی کاملا بصورت خطی روایت میشد و سعی در القای آزادی عمل مصنوعی نداشت بیشتر از بازی لذت میبردم و اگر استودیو با کمبود بودجه روبهرو نمیشد، بازی حرف بیشتری برای گفتن داشت.

بازی از لحاظ گرافیکی نسبت به اولین نسخه پیشرفت های چشمگیری داشته است و نباید از آنها غافل شد، اما اگر با نگاهی سختگیرانه بررسی کنیم، باید به افت فریم های متعدد بازی هم اشاره کرد. شاید توقع بالایی بنظر برسد اما انتظار داشتم، لحظهای افت فریم را تجربه نکنم. به این دلیل که، بازی جلوههای بصری شاهکاری در برابر نسل هشتم ندارد، پس تنها با دادن یک فریم ثابت میتوانست من را راضی نگه دارد که متاسفانه موفق نشد.
بازی درباره تاریکی است و اکثرا اپیزودها از محیطی روشن شروع میشد و به شب و تاریکی ختم میشدند. فیزیک چراغ قوه بازی در تاریکی حرف های زیادی برای گفتن دارد. مخصوصا زمانی که به جنگل پا میگذارید و سعی میکنید راههای مخفی که با علامت های زرد رنگ مشخص شدهاند پیدا کنید. همچنین سیستم استفاده از منورها در محیطهای تاریک، آن حس امنیتی که قدم به قدم در جهان الن ویک به دنبالش میگردید، پیدا میکنید اما این حس تاابد دوام نمیآورد.

اگر بخواهید بازی را بدون صدا تجربه کنید، بدون شک یکی از طلاییترین عناصر بازی را از دست خواهید داد. از سر و صدای Takenها برای حمله به شما گرفته تا قدم زدن با صدای ترسناک بادی که از میان برگ درختان و رودخانه میوزد.
البته صداپیشه های افسانهای بازی را فراموش نکنید که ثانیه به ثانیه بازی را برای شما خلق میکنند. بخصوص زمانی که الن ویک، با مونولوگ یا تکگویی های عمیق و حس برانگیزی شما را در لحظه نگه میدارد.
تنها ایرادی که میتوان از بخش جلوههای صوتی بازی گرفت، لیپ سینک بازی است. شما بارها در کاتسینها، به وضوح شاهد عقب افتادن تصویر از صدا خواهید بود و اگر از حق نگذریم، کمی دلتان را میزند.
اگر یادتان باشد در بالا به اپیزودی بودن بازی اشاره کردم و جالب است بدانید برای هر اپیزود از بازی یک موسیقی پایانی پخش خواهد شد که داستانی نزدیک به اتفاقات همان اپیزود دارد، این به معنای هنر در قصه گویی است. سم لیک با تک تک المان های بازی، با کاتسینها، با لول دیزاین، با موسیقی و حتی با انتخاب صداپیشهها و بازیگران هم داستان تعریف میکند.

در پایان باید بگویم که این بازی آمده تا داستان بگویید، این بازی میخواهد قدرت داستانگویی مدیوم بازی های ویدئویی را به رخ سینما بکشد. البته ناگفته نماند که این قدرت با بازی های مختلفی از جمله سری بایوشاک، اینساید و غیره به همگان اثبات شده است.
اما زمانی که شما پا به جهان تاریک و سیاه الن ویک میگذارید، مطمئن باشید تجربهای خواهد بود که تا مدتها از آن یاد خواهید کرد.