این سری بی مقدمه اول میریم سراغ اصل مطلب. و بعد میریم سراغ "اصل مطلب تر!". ینی اول یه بخشی از مطالب قبلو شفاف میکنیم. و بعد به چالش اصلی این قسمت میپردازیم.
تو قسمت قبل به یه موضوع اشاره کرده بودم که:
آیا خلاقیت بی انتهاست؟
روی کاغذ آره. روح عملا بی انتهاس پس خلاقیت هم هست.
ولی میخوام بگم نیست! اون مفهوم هرچقدر هم ک بزرگ باشه؛ اگه از ظرفیت اون بستر بزرگتر باشه اصن از فیلتر اولیه ی خلاقیت رد نمیشه. شماا لقمه گنده تر از دهنتو نمیتونی بخوری. اینم همون داستانه!
در راستای اون "ظرفیت" یه نکته لازمه بگم. ما فاصله ی بین درخت هامون اهمیت دارن. همونجوری که اگه به هم زیاد از حد نزدیک باشن؛ عملا جفت درخت ها به اندازه کافی رشد نمیکنن، فاصله ی زیاد بینشون هم نه تنها باعث میشه علف هرز رشد کنه؛ بلکه باعث میشه که ما نتونیم از کلّ ظرفیت مفید اون بستر استفاده کنیم.
بخوام شفاف تر بگم: فاصله ی بین 2تا ایده مهمه! درست تره که ما بلافاصله بعد ازخلق یه ایده، ایده ی جدیدی خلق نکنیم. و درست تره که بینشون هم خیلی فاصله نندازیم. اگه زیادی بهم نزدیک باشن؛ ایده های تولیدی به اندازه کافی بالغ نیستن. از طرفی اگه فاصله ی بین دو خلاقیت پردازی، زیاد از حد بشه؛ تفکر خلاق شروع میکنه به پر کردن اون فاصله ی خالی. و بعضا شاید باعث بشه ک فاصله ی بین دوتا ایده از اون چیزی ک پیشبینی میکردیم، بیشتر بشه.
و اما موضوع اصلیمون:
خب. بنظرم قبل اینکه به ناخودآگاه بپردازیم؛ یه مقدارات کوچیکی به خودآگاه بپردازیم. ما با چیا درگیریم؟
بصورت کلی؛ سیستم خلاق ما برای خلاقیت پردازی تحت تأثیر این 4عامل قرار میگیره (به نوعی توی تفکر لاک پشتی بصورت مفصل بهشون پرداختیم. اینجا فقط بخش مرتبط با خلاقیت رو مدنظر قرار میدیم)
شما مستقل از چیزی هستین که تربیت شدین. ولی تحت تأثیر تربیتتون قرار میگیرین. خواسته یا ناخواسته. سیستم خلاق برپایه ی تربیت؛ یه سری چیزا رو بصورت خودکار پس میزنه. کلا یه بخشی از اون بستر توسط فیلتر تربیت ممکنه نادیده گرفته بشه.
بخوام مصداقی بگم. یه کودک رو تصور کنین که خیلی خوب با Lego بازی میکنه. اطرافیان میبینندش و با کلّی ذوق و شوق بهش میگن "واو چه کودک با استعدادی. تو حتما معمار خوبی میشی". کافیه بذارین چند دقیقه بگذره و از اون کودک بپرسین دوست داره در آینده چیکاره شه. به احتمال بالا جواب خواهید شنید "میخوام معمار شم".
و یکی از دلایلی ک به شخصه بشدت با روند تربیتی غربی مخالفم همینه. یه بخش خلاقیت شخصو ملاک قرار میدن و بر اساس همون کمک میکنن طرف رشد کنه. عملا فرصتی به اون کودک نمیدن که جوانبِ دیگه ی روحشو پیدا کنه و پرورش بده. اونم توی سنّی که ابعاد مختلف شخصیتیِ آدم درحال شکل گیری و شکوفایی اند. خب... ما عملا یه بخش سیستم خلاق کودک رو حذف میکنیم. و احساس هم میکنیم کار واقعا خوبی کردیم. عملا اینجور نیست. ما فقط فرصت شکوفا کردن و رشد کردن ابعاد مختلف سیستم خلاق رو از شخص میگیریم.
فرهنگ بصورت کلی به سه بخش تقسیم میشه:
یه سؤالی که ممکنه پیش بیاد اینه: مردم مگه بخشی از فرهنگ جامعه نیستند؟. و خب... جوابش بصورت کلی میشه آره. ولی بصورت مستقیم تأثیرگذار نیستن.
یکم واضحتر صحبت کنیم: جامعه؛ مجموعه ای از افراد هستش که تشکیل خانواده میدن و اون خانواده ها تصمیم میگیرن در کنار هم زندگی مسالمت آمیز(!) داشته باشن. فلذا جامعه تشکیل میشه. پس بصورت دقیقتر میشه نتیجه گرفت که فرهنگ جامعه از فرهنگ فرد/خانواده مجزّاست ولی روی اون اثرگذاره و ازش اثر میپذیره.
خب. ربط همه ی اینا به خلاقیت چیه؟
اصلا نمیخوام بگم این موضوع بده یا خوبه چون به نوعی توی تمام دنیا هست این موضوع. صحبتم اینه که اصل خلاقیت فراتر از همه ی ایناس. و توی این موارد شکل به خودش میگیره.
یه چالشی که اکثر طراحا باهاش مواجه بودن بحث "پوشش" برای کاراکتر هاییه که برای موارد مرتبط با کشور خودمون و مشتریای داخلی تعریف میشن. خب... تو مجبوری که یه بخشی از سیستم خلاق اتو متمرکز این کنی که اون روند خلاقیت پردازی رو متمرکز کنی روی تطابق "ایده" با "فرهنگ".
درمورد ایگو بصورت مفصل اینجا گفتیم. بصورت خلاصه بگم "مجموعه خصوصیات؛ صفات و دیدگاه هایی که ما رو توی اون لحظه تعریف میکنن". و میتونم بگم ایگو قدرتمند ترین اثر رو روی سیستم خلاق میذاره. خیلی از ایده ها رو خود همین ایگو بصورت ناخواسته رد میکنه. نمونش اون لحظاتیه که ما همه چیزو غیرممکن و تموم شده فرض میکنیم و به تمام پاسخ های مؤثر تفکر خلاق مون "نه" میگیم و وقتی زمان میگذره میبینیم عجب پیشنهادات خوبی رو کنار گذاشتیم...
تأثیر آموزش روی سیستم خلاقیت به دو شکله.
اینا موارد مرتبط با خودآگاهش بود که بنظرم نیاز بود بهشون پرداخته بشه. بریم سروقت ناخودآگاه
قبل تر بصورت مفصل (اینجا و اینجا) به ناخودآگاه پرداختیم. ناخودآگاه بصورت کلی به سه شکل؛ خلاقیت رو کنترل میکنه.
لازمه یچیزو در ابتدا بگم که هدف اینجا فقط و فقط پرداختن به فیلتر هاست. طبیعتا جایگاه اون فیلتر با توجه به یه سری چیزا میتونه خوب یا بد باشه. خروجی خوب بده یا خروجی بد بده. نظر شخصیم اینه ک در عین توجه به این فیلتر ها؛ لازمه که تفکر خلاق رو مستقل از اینا رشد بدیم
قبل تر گفته بودیم که "تولید خلاقیت مخرب" مانع "خلاقیت پردازی مثبت" میشه درسته؟. اینجا میخوام بگم ک حتی به نوعی اونو هم کنترل میکنه. تلاشمو میکنم تا اونجایی ک میتونم روی این موضوع ریز بشم.
سوای اینکه درخت های بیمار، به مرور - در صورت کنترل- باعث قویتر شدن اون زمین میشن؛ اونا روی نسل های بعدی خلاقیت تأثیر میذارن. اگه بخوایم خارج از موضوع بهش نگاه کنیم میشه گفت "تکامل" و اون تکامل کاملا قابل کنترله. یه بخشیشو توی تعاریف درخت میتونیم بپذیریم. یه بخشیشم برمیگرده به اینکه چجوری اون پادزهر و یجورایی اون سمّ رو برای نابود کردن اون درخت مسموم بکار بگیریم و "بخاطر بسپاریم". البته ک استفاده ی بیش از اندازه از اون سمّ، مخربه و ما باید مراقب اون هم باشیم
همه ی ما شنیدیم که میگن "عقل سالم در بدن سالم". میخوام بگم ک "خلاقیتِ سالم در روانِ سالم". سلامت روان شدیدن توی خلاقیت پردازی مؤثره. و به تبع اون سلامت فیزیکی روی سلامت روان تأثیر گذارن. بخوام ریزتر درمورد اثرگذاری سلامت روان روی خلاقیت بگم؛ سلامت روان کمک میکنه که روند خلاقیت پردازی نه تنها پَخش نشه و کم و زیاد نشه؛ بلکه باعث میشه به خلاقیت مخرّب نرسیم.
توی اون قسمتی ک درمورد درخت فکر گفتیم (اینجا) اشاره ای به فضاهای خالی شد. ما باید به ذهنمون فضای خالی بدیم که تفکر خلاق بتونه کاملا مستقل از هرچیزی فعالیت کنه. فضای خالی بیش از حد باعث میشه که تفکر خلاق به سمت خلاقیت مخرب بره. پس لازمه اون مرز رو درمورد خودمون پیدا کنیم.
میتونم بگم ک مهمترین تأثیر رو توی خلاقیت همین فضاهای خالی میذارن. سرنخی ک میتونم بدم در همین حد میگم ک آدمهایی ک سرشون شدیدن شلوغه و پر از کار و مشغولی و ذهنیت و ... هستن رو مقایسه کنیم با یکی ک عملا زندگیش پر از اون خلأ هاست و عملا هیچی نیست. و تلاش کنیم که یه حد تعادل بین این 2تا پیدا کنیم.
خب. اینم از این قسمت. سعی میکنم تو قسمت بعد یه سری راهکارها بدیم که چجوری اون حد ها رو پیدا کنیم. و مهمترین موضوع بخش آخر که خلاقیت مخرب هستش