موضوع چی بود؟ آها داشتیم لاک بازی میکردیم
علت اینکه لاک پشت و در مجموع "لاک" رو برا این موضوع انتخاب کردم تا حد زیادی مشخصه. لاک چیزیه ک همه میبینن. همه متوجهش میشن.
لاک پشت ها تا یچیزی میشه پشت لاکشون کاملا مخفی میشن. پس کافیه فقط یکم تحریکشون کنی.
تو این قسمت درمورد اثرات لاک بر جامعه گفتیم. این قسمت یکم متفاوت تر میشیم. یه موضوع مهم و بعد نتیجش
صحبت امروزمون درمورد تفکر لاک پشتی نیست. ینی هست ولی بیشتر مرتبطه باهاش. میخوایم به یه موضوع مهم بپردازیم: ایگو یا منیّت و نقش آن در تئوری تفکر لاک پشتی
قبل توضیح خود ایگو لازمه یچیز گفته بشه
این موضوع از نظریه فروید منشا میگیره.
فروید میگه شخصیت انسان ها شامل 3 تا چیزه که تو منابع مختلف با عناوین متفاوت ازش نام میبرن مثل
اید. ایگو. سوپرایگو
نهاد. من. فرامن
نهاد. خود. فراخود
که همه اینا در مجموع یک چیز هستن
نهاد همون غرایز ما هستند که ناهشیار اند و فقط در پی اصل لذته "من" نیمه هشیاره و بر اساس اصل واقیعت هست و سعی می کنه بین نهاد و فراخود تعادل برقرار کنه و فراخود که هشیار و - به زبان ساده - همون وجدانه و میگه باید به طرز درستی به نیاز ها جواب داد.
با تشکر از خانم عاطفه موسوی بابت راهنمایی برای این متن
ایگو یا منیّت مرز بین چیزیه ک واقعا هستید و چیزی که فکر میکنین هستین.
اینا توصیفاتی از شما تو اون لحظه هستن. ایگو دقیقا همیناس. چیزی که شما رو تو لحظه تعریف میکنه. تعریف شما از "من" تو هر لحظه متفاوته. پس ایگو طی زمان - ممکنه که نه. قطعا - تغییر میکنه. ولی خود واقعیمون تغییری نمیکنه. میخوام یچیز مهم رو بگم:
"پیشرفت ما به میزان نزدیک تر شدن ما به خودآگاهی و مَنِ واقعی وابسته اس. هرچی شناخت بیشتر؛ رشد و تعالی بیشتر"
الآن یه سؤال پیش میاد: مَن چه کسی هستم؟
خب... دقیقا این سؤال خودتون هستین
خودآگاهی - شناخت خود و آرامش درون - و روح چیزی هستن که خودِ واقعی ما رو تشکیل میدن. بهترین زمانی که میتونیم اون خودِ واقعی رو درک کنیم زمانی هستش که توسط - بهش اصطلاحا میگن مراقبه یا مدیتیشن یا خیلی چیزای دیگه - خودمونو از تمام این الفاظ جدا میکنیم. چیزی ک همیشه همراه ماست ولی بخاطر مشاغل و درگیری های مختلف و و و... ازش دور میشیم.
ایگو از اساس بد نیست. یه ابزاره. یجور تعریف که شما باهاش خودآگاهی رو تو واقعیت و دنیای واقعی (حداقل این دنیا) تعریف میکنی. ولی نکته اینجاس: شما اون عبارات نیستین. اون عبارات هستند که شما رو میسازن. شما مستقل از اون عبارات هستین.
ایگو ی خوب وقتی هستش که شما از اون عبارات و الفاظ برای رسیدن به خودآگاهی استفاده کنین.
یه مثال کوچیک میزنم: شما عصبانی میشین. تو اون لحظه تعریف ایگو از شما میشه "من عصبانی هستم". بیاین با این ایگو یکم بازی کنیم
و موارد اینچنینی ک ایگو رو به شناخت درونی و آرامش درون میرسونن.
گاهی هم باعث میشه ک ما از الفاظ برای حمله به الفاظ استفاده کنیم. برای مثال؛ یکی به شما میگه خیلی خنگی! در حقیقت ایگو یِ اون شخص شمارو خنگ میبینه.
شما میاین تو خلوت با خودتون صحبت میکنین: من واقعا خنگم؟ چرا بهم گفت خنگ؟ چه چیزی باعث شد اون لحظه خنگ بنظر بیام؟ چجوری اینجور بنظر نیام؟ و درصورتی ک قالب-مند باشه این صحبت ها کمک میکنه شناخت درونی کاملتر/اصلاح بشه
ایگو ی بد دقیقا زمانیه ک شما خودتون رو این الفاظ بدونین(آشناس نه؟). شایدد شنیده باشین که ایگو یک سراب است. میخوام اینو تا حدی تغییر بدم
ایگو؛ ظرف آبی هستش که شما هربار قسمتی از خودِ آگاه رو داخلش میریزین و به خودتون/بقیه نشون میدین. ممکنه اون ظرف بشکنه؛ ممکنه خورد بشه، ممکنه حتی یه ظرف جدید بدست بیارین. ولی خود آگاه تغییری نمیکنه.
مشکل اینجاس که ما به ایگو بچسبیم. بگیم من همینم ک هستم. برای مدت طولانی به یه ظرف بچسبیم.
یه سؤال کوچیک: شما کی هستین؟
شاید بگین: من حامد 23سالمه. طراح Ui/Ux و طراح برند با محوریت پرسنال برندینگ؛ مجرد و اهل اصفهان هستم و ببر سفید رو خیلی دوست دارم(چه معرفی ای کردم این وسط خودمو!).
با دیدگاه بالا بهش نگاه کنین: من الآن اینا هستم. شاید مدتی دیگه یجور دیگه باشم. پس؟
""این من نیستم. این تعریف فعلیِ من از خودِ آگاه ام در شرایط فعلی است""
بهتر بگیم. یه داستان درموردِ من. این، من نیست!.
ایگو تو بعد منفی اش بشدت خطرناک میشه. وقتی پایِ "مَن" بیاد وسط؛ تا حد زیادی همه چی متفاوت میشه. وقتی شما اون "من" رو بعنوان یه شخص میبینین
حتی یه عبارت جالبتر: "من" خیلی دوستت دارم(یا یجور دیگه، تو مالِ من هستی).
"من رو از میان بردارید". به روش های مختلف - که اینجا خیلی مفصل میشه توضیحش -.
ضعفی که تو علمِ نوین هست دقیقا همینجاس. علم نوین شما رو از دو بعد دیگه کاملا جدا میکنه و درگیر Ego-ایگو میکنه. میگه این شما هستید.
و دقیقا بخاطر همینه ک تهِ خیلی از افکار به پوچیِ خاصی میرسیم: "به هیچ جا وصل نیست!"
و شاید یکی از مهمترین وظایف دین/مذهب (البته مذاهب الهی/ابراهیمی) همینه. شما رو از دام ایگو جدا میکنه و اتصال خیلی محکمی بین خودِ آگاه - روح - و خود متعالی - آفریدگار/چشمه/دریا/هرچی... - ایجاد میکنه.
در نهایت یادتون باشه: "تمامِ خرابی ها به دستِ من اتفاق می افته"
ما گفتیم ایگو میاد و من رو در قالب واژه ها تعریف میکنه. لاک دقیقا از همین واژه ها تشکیل شده. واژه ها و تفکراتی که ما مدت ها بهشون میچسبیم و ازشون متعصبانه و سرسختانه دفاع میکنیم. نمیپذیریم ممکنه اشتباه باشن و حتی به اشتباه بودنشون فکرم نمیکنیم.
میشه گفت لاک؛ سفت شده و سرسخت شده ی دیدگاه های ایگو درمورد من هستش. ماهیت ایگو از تفکرات و احساسات اون لحظه میاد. لاک میاد بهشون شکل میده و بهش یکم چاشنی تعصب و تفکرات - بعضا اشتباه - میزنه و میگه این تویی. بخاطر همینه ک میگم هیچ لاک پشتی لاک خودشو نمیبینه. کاملا درسته. این خودشه. طبق دیدگاه های ایگو، تو خودتو نمیبینی؛ برچسب های خودتو میبینی.
بازخورد های شخصیتی ای که ما در قالب ایگو میگیریم در چهارچوبِ تئوریِ تفکرِ لاک پشتی بصورت پازل های تکمیل کننده ی شکل کلّیِ لاک تعریف میشن. مجموعِ این رفتار ها لاک رو میسازه. و بهش قدرت و حس خودبرتر بینی و یجور غرور کاذب میده. چون پایِ من وسطه. ایگو اونقدر درگیر من میشه که دیگران رو تا حد زیادی نادیده میگیره. اونقدر میگه من که تو کنار میری مگه وقتی که به نفع من باشه
همه چی جور در میاد نه؟ :)