دیروز یه کشف جدیدی کردم!
من و اصغر وجمشید و پدرام و بهادر دوستیم و از بچگی باهم بزرگ شدیم.کلی توی کوچه ها بازی میکردیم و تو سر و کول هم میزدیم. مدرسه که میرفتیم همیشه یکیمون باید خوراکی میخرید برای بقیه و این بصورت چرحشی میچرخید.بزرگتر که شدیم و به دبیرستان که رسیدیم محمود و عابد و موسی هم به جمع ما اضافه شدن و ما شدیم تیم فوتبال محله. روزهای خوبی رو میگذروندیم و همیشه خوشی و غم باهم بودیم.
بزرگتر که شدیم عابد با خواهر من ازدواج کرد ، اصغر با خواهر عابد ، پدرام با خواهر موسی و جمشید با خواهر بهادر.سر محمود موند بی کلاه! بهش هی میگفتم دست بجونبونه اما عین خیالش نبود که نبود.
خلاصه تیم فوتبال محله ی ما تبدیل شدن به یک خانواده ی بزرگ. سالها گذشت و هر کدوم از هم تیمی ها برای خودشون کس و کاری شدن.عابد فرماندار شد،اصغر شهردار،پدرام فرمانده پلیس آگاهی، جمشید معلم،بهادر تاجر،محمود لباس فروش شد و موسی هم ریاست بانک مرکزی. من تنها موندم که کاره ای نشدم و رفتم خارج از کشور.
بعد مدتی که برای عقده گشایی و تازه کردن دید و بازدید به کشور برگشتم همه دوستا رو جمع کردم تا یک پروژه ی بزرگ توی شهرمون راه بندازم.
با موسی که موضوع پروژه رو مطرح کردم گفت که من مشکل مالیت رو حل میکنم اما باید جاهم داشته باشی. برای همین ارجاعم داد به اصغر. اصغر گفت از طرف من اووووووووکییییییه ولی پدرامم باید تایید کنه.
پدرام گفت نمیشه عابد قانون گذاشته که اینکار رو انجام ندیم.ولی رگ خواب عابد توی دست بهادره.
رفتم دنبال بهادر. لابد میپرسین چرا به خود عابد نگفتم. راستش چندباری درخواست ملاقات دادم بهش اما وقتش پر بود. بهادر گفت که بابا عابد چرت و پرت زیاد میگه ولش کن تو برو کارت رو راه بنداز 70درصد کارت هم به اسم من میزنی. با کلی چونه زدن 70 رو کردم 40 درصد.
تاییدیه رو از بهادر گرفتم و رفتم پیش پدرام و اونم اوکی کرد و رفتم پیش موسی. موسی 2 میلیارد رو برامون 20 میلیارد کرد و 12 میلیاردش رو خودش برداشت و 6 میلیارد رو گفت بدم به اصغر و زمین بگیرم. گفتم این کار جرم نیست؟ پدرام بفهمه بیچاره میشیم. گفت پدرام و عابد زمان بچگی هم عددی نبودن که الان باشن. بخوان حرفی بزنن تمام گندکاریاشونو رو میکنم. گفتمش یعنی چه؟ ماها دوستیم این حرفا درست نیست.خندید گفت اره نگران نباش.
6 میلیارد رو بردم پیش اصغر و 20 هکتار زمین خواستم. گفت افرین به موسی که شیرینی منم فرستاده من 40 هکتار زمین میزنم 20 تاش برای من باقیش برای تو. گفتم اینکار جرم نیست؟ گفت جرم؟ من خودم قانونم داداش جرم چیه. گفتم عابد و پدرام اگه بفهمن چی؟ گفت اونا خودشون خیلی خوردن ازینا. بعدم قانونو مگه کی نوشته؟ ما هم تیمی ها باهم نوشتیم. حالا یه موقعی یه چرت و پرتی یکیمون گفته دیگه اونو که برای خودمون نبوده. اونا مال مردمه.
خلاصه با تمام این ماجراها ما شروع کردیم به کارهای اولیه ی پروژه. همون اولهای کار دیدم یه عده ای امدن اعتراض کردن. جلو که رفتم جمشید و محمود رو شناختم. لیدر معترضان بودن. ماجرا رو برام تعریف کردن که این زمین ها رو بزور از چنگ مردم در اوردن و دادن به اصغر. تعجب کردم و گفتم چشم من پیگیری میکنم. از اصغر که پرسیدم خنده ی بلندی کرد گفت جمشید و محمود؟ دوتا گوجه پلاسیده چه میفهمن که امدن واسه من اعتراضات راه انداختن. الان درستش میکنم. زنگ زد به پدرام.
من رفتم خونه که خبر رسید جمشید تیر خورده و فوت شده و محمود هم بازداشت شده به جرم اختلاس. با پدرام تماس گرفتم که ماجرا چی بوده اینا که دوستامون بودن. گفت دوستی کدومه بابا مشتی دزد و فاسد بودن کلی زمین و پول سر همین پروژه ی تو بالا کشیدن. بعد گفتن عابد بوده. ادم فاسد رو باید کشت. یکیشونو کشتیم حالا نوبت دومیه تا درس عبرت بشه برای بقیه. گفتم اخه به چه جرمی؟ شما خودتون که اینکارا رو کردین بعد دوتا بیگناه رو میخواین بکشین؟ عصبانی شد گفت حرف اضافی بزنی توهم به عنوان شریکشون میکنم تو زندون.
اونجا بود که فهمیدم پول چیکار که نمیکنه. فهمیدم چرا بعضیا هرچی میدزدن و هرچی میخورن و هرچی میکشن و هرچی اعتراض میشنون عین خیالشون نیست و هنوز که هنوزه توی چشمت نگاه میکنن و دروغ میگن.
قانون رو خودشون نوشتن. مثل دوران بچگی که میگفتیم عابد گفته امروز بازی نکنیم و بقیه میگفتن عابد شکر خورده و میرفتن بازی میکردن، الانم همینجوره. وقتی عابد گفته این گناهه و خلافه و جرمه، تیم ما که میدونست که واقعیت نداره و عابد گفته اینا رو سر همین عین خیالشون نیست که کسی کشته بشه یا کسی بدبخت بشه. چون باورشون شده بود که این حرف عابده و چرت و پرت گفته عابد!
منم مجبورم سکوت کنم و چیزی نگم هرجور باشه عابد دامادمونه!