ویرگول
ورودثبت نام
محمدرضا کمالی اردکانی
محمدرضا کمالی اردکانی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

دغدغه های کارآفرینی یک جوان بلند پرواز | شروعِ صفر


سلام؛

من محمدرضام و تقریبا یک فصل زیبا تا پر شدن پیمونه 29 سالگیم مونده. آدم بسیار بلند پروازی هستم و مثل خیلی از جوونا دلم میخواد سوار بر موشکی بشم که منو ببره یه جای خفن. جایی که خیلی از همسن و سالام دلشون میخواد باشن و خیلی ها هم قبل از من رسیدن و دارن میوه تلاششون رو نوش جون میکنن :))). تقریبا این مسیر سریع و آسانسوری به نظر میاد :))) اما فقط به نظر میاد ;) ...

چند وقتیه تصمیم گرفتم تا 35 سالگی #کارآفرین صاحب مال و مکنت بشم و اثر ارزشمندی از خودم روی این کره خاکی به جا بذارم و تقریبا سه سالی هست درگیر پروژه جذابی (البته به نظر خودم و اینکه این پروژه چی هست رو بعدا خواهم گفت) هستم که تا الانش هم خیلی برام چالش برانگیز بوده ولی مطمئنم آخرش منو به همه رویاهام میرسونه. منتهی تو این مسیر یه "اگر" مهم وجود داره و اون اگر هم چیزی نیست جز پیشروی و دست نکشیدن...

واقعیتش تا این ثانیه نمیدونم تهش قراره به #هدف بلند پروازانم برسم یا شکست بخورم ولی اینو میدونم که الان تو این لحظه تو مسیرم ...

به نظر من خیلی از آدمای این کره خاکی یه کتاب گویا با داستانهای جذاب و شنیدنی از زندگی، کار، موفقیت، شکست و ... درباره خودشون و اطرافیانشون هستن. داستان هایی که ممکنه تو بعضی از قسمت ها برای ما هم آشنا باشه و تجربشون کرده باشیم و یا شایدم بشینیم و اشتباهاتشون، ضعف هاشون و شرایطشون رو قضاوت کنیم...

برای همین منم از امروز ( 1 مهر 99 ) تصمیم گرفتم بخشی از #داستان زندگیم رو تعریف کنم و یه جا توی ابرها به اشتراک بذارم.... و بخوام از دغدغه ها و نگرانی هام، تلاش ها، موفقیت ها، شکست ها، سرخوردگی ها و نا امیدی ها و خلاصه چیزایی که تو این مسیر پر سنگلاخ برای رسیدن به هدفم تجربه کردم و خواهم کرد رو بگم...

شاید برای ثبت در دفتر زندگانی. شایدم این حرفام یه وقتی یه جایی تو این دنیای گردالی به درد یکی خورد... خدا رو چه دیدی...

شروعِ صفر؛ آغاز داستان تجربه های شخصی منه... ساده، واقعی و بی تکلف...

ادامــــــــــه دارد...


کارآفرینتلاشموفقیتشکستداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید