اگه کرونا تموم بشه چیکار میکنم ؟؟
یا درواقع چیکار دوست دارم بکنم.
دلم میخواد دوباره باهم دیگه توی عروسیا برقصیم...یه عروسی مثل عروسی دایی که نفر اول بریم وسط سالن و درست نفر آخر بیایم بیرون...درسته پادرد حاصل از رقصیدن با کفش پاشنه بلند دردناکه ولی به خاطرهش میارزه
دوست دارم دوباره بریم خونه عمه و توی حیاط به اون بزرگی...وسط مرداد ماه مسجد سلیمان... با شیلنگ آب بیوفتی دنبالم و خیسم کنی.
بازم بعد از ظهر ها که همه توی چرت بعد نهارن
آروم از خونه بابابزرگ جیم بزنیم و بریم توی باغ...بازم تابستونا انار های کوچولو رو جمع کنیم و خشک کنیم...با اینکه میدونیم استفاده ای نداره.
بازم عید که میشه با علی و حسین والیبال بازی کنیم و بعد از برد اونها توپ رو شوت کنیم روی پشت بوم و بگیم:قبول نیست قد شماها بلنده...ما نمیتونیم جلوی اسپک ها بمونیم:)
دوست دارم بازم یه الکلاسیکو دیگه کنار هم باشیم...بازم تو و حسین طرفدار رئال و من و علی هم طرفدار بارسا...هنوزم دلم نمیاد اذیتت کنم وقتی بارسا میبره...اما تو همیشه پدر منو در میاوردی بعد بردن رئال.
یعنی بازم میشه بریم روستا و شب رو روی تخت توی حیاط بخوابیم؟!بازم منتظر بمونیم تا ساعت سه بامداد شه و اون ستاره چشمک زن از بالای دیوار خونه بابابزرگ معلوم شه؟!
دوباره پاییز شده ولی دیگه نمیتونیم بریم توی برگ های زرد و قهوه ای ریخته شده روی زمین دراز بکشیم و عکس بگیریم...هرچند آخرش بابایی سر میرسید و یه عالمه برگ مییریخت روی سرمون...جوری که تا یه سال بعد از توی جیب های لباسامون برگ میزد بیرون...اما الان دیگه حتی نمیتونیم اون برگ هارو لمس کنیم.
دلم میخواد وقتی کرونا رفت...مثل دیوونه ها توی اتاق فروغ بلند بلند و بدون هیچ دلیل خنده داری بخندیم...درست مثل قبل.
دلم میخواد بازهم از توی یخچال مامان بزرگ بستنی برداریم و به ترشی های انار توی کمدش دستبرد بزنیم...اما حتی اگه کرونا بره دیگه مامان بزرگ نیست که غر بزنه.
دلم میخواد بازم بریم مسافرت باهم...بازم هر غریبه ببینمون بپرسه خواهرین؟! تو بگی آره و من بگم نه????
دلم میخواد بازم توی بارون بدون چتر بریم تا مغازه...و بدون اینکه مامانی بفهمه برگردیم خونه...مگه میشه اون تب کردن بعدش رو فراموش کنم؟!?
اصلا میدونی چرا اینقدر دوستت دارم؟!
به تو که میرسم تمام عقل و منطق، دانش و...هرچیزی که دارم رو کنار میزارم و فقط یه دیوونه میمونه ازم که دوست داره خوش بگذرونه
بازم دابسمش های چرت و پرت پر کنیم و تا ساعت ها بهشون بخندیم.
بازم بریم گرون ترین پاساژ شهر...گرون ترین مغازه و الکی قیمت کنیم و بزنیم بیرون...بازم مثل تمام این سه سال گذشته بریم و همون عینک همیشگی و بزنیم به چشمامون و قیمتش رو بپرسیم و در حالی که حتی جاش عوض نشده قیمتش چندین برابر شده رو نگاه کنیم و یه ذره مسخره بازی در بیاریم و بزنیم بیرون.
میدونی چیه؟! میترسم کرونا بره ولی ما اونقدر بزرگ شده باشیم که دیگه از اینکارا لذت نبریم.
میترسم دیگه لذتی توی شب نشینی های چهار نفرمون نمونده باشه.
دیگه پایه نباشیم که وقتی میریم گردش باهم بریم توی رودخونه آب بازی.
یا میترسم وقتی که بیست سالمون شد به قولمون وفا نکنیم و باهم کتاب تهوع رو شروع نکنیم...میترسم اونقدر این بیماری طولانی بشه که چیزی از روابط قبلیمون یادمون نیاد و به این انزوای مسخره عادت کنیم.
خلاصه اینهمه حرف زدن اینه
وقتی کرونا رفت فقط دوست دارم مثل قبل باشم نه یک ذره کمتر نه یک ذره بیشتر.