سلام دوستان
خب قرار شده بود که کتاب هایی که خوندیم و دوست داشتیم رو معرفی کنیم و اگه شد یه خاطره هر چند کوچیک درباره اونها بگیم
همیشه وقتی قراره یه کتاب معرفی کنم این کتاب اولیشه
فقط خدا میدونه وقتی توی کتاب فروشی دیدمش چقدر ذوق کردم و با اینکه بعدش رفتیم مهمونی من کل مهمونی داشتم کتاب میخوندم ولی مگه میشد ازش دل کند؟
خدا میدونه چقدر برای هانس ناراحت شدم و چقدر به ماری فحش دادم ولی اخرش خوشحال شدم از رفتن ماری ... به قول طرفدارای سریال ها نمیتونم اسپویل کنم ولی بدونین یه پایان فوق العاده قشنگ و بی نظیر داره .
اینو هم با عقاید یک دلقک باهم خریدم ...میتونم به جرئت بگم تنها کتابی بود که بدون ماجرای عاشقانه منو تهش کشوند ولی دلم برای پیرمرد بیچاره سوخت.
یه چیز جالب ...ارنست موقع نوشتن این کتاب با اینکه فرسنگ ها از دریا فاصله داشت چندین بار حالش بهم خورده و وقتی میبرنش پیش پزشک. پزشک میگه علائم دریازدگی داره
تنها حرفی که میتونم در باره ی این کتاب بزنم فوق العاده است
اینو مامانم برام خریده بود من که هنوز سنم قد نداده ولی مامانی همیشه میگه :سه بار این کتابو خوندم هر ده سال یه بار هر بار انگار یه ادم جدید داره یه کتاب جدید رو میخونه
خلاصه اینکه خانوادگی عاشق این کتابیم
اصلا مگه میشه ایرانی باشی و این شعر حافظ رو نشنیده باشی
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
میتونم به جرئت بگم زندگی برای کسایی که با حافظ اشنا هستن بدون دیوان حافظ خیلی سخت میگذره
حافظ همیشه هست ...توی سختی ها ناراحتی ها دلهره ها ...هیچوقت هم دروغ نمیگه
گاهی که اشعار عاشقانه ی حافظ رو میخونم دلم میخواد عاشق بشم :))))(از بس که قشنگ شعر گفته)
وقتی دیدمش توی کتاب فروشی با اکراه خریدمش ولی وقتی خوندمش تا یه هفته توی خونه راه میرفتم و یادش که می افتادم هار هار میخندم قسمت باحالش اینجاست که درباره ی مرد های ایرانیه
چقد این خارجیا قشنگ درباره ی ما طنز مینویسن و ما خبر نداشتیم
خیلیا میگن این از هزار و یک شب هم بهتره ولی قضاوت با شما
راوی بازم یه زنه که مارو میبره به کوچه های پر پیچ و خم تاریخ
بازم داستان یه دلقک غمگین دیگه ولی این داستانش زمین تا اسمون با هانس فرق داره این جوئین پلینه . بر عکس هانس جوئین پلین یکیو داره که سخت عاشقشه
اولین کتاب از یه نویسنده ی خارجیه که من خوندم و باعث شد عاشق ویکتور بشم
هنوزم یادمه سه روز خونه مامان بزرگم بودم و این سه روز من از خونه اصلا نزدم بیرون و فقط و فقط این کتابو خوندم اونقدر غرقش شده بودم که نزدیک بود توی گرمای تابستون خوزستان برم زیر پتو از بس که ویکتور فضای یخ زده اونجا رو قشنگ توصیف کرده بود
و اخرش چنان هیجان زده شدم که حد نداشت
قشنگی داستان اونجا که پیرمرد فیلسوف میگه:
زیبایی عشق شما به خاطر اینه که عشق بین یه مرد زشت و یه دختر نابیناست
نمیخواستم پستم طولانی بشه ولی شد ...خیلی کتاب ها هستن که معرفی شون نکردم ولی فوق العاده هستن ولی سعی کردم اونایی که یادم بود رو بنویسم