ویرگول
ورودثبت نام
maral abbasi
maral abbasi
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

کمی خیالیدن توی این بلبشو زندگی


هوا یواش یواش داره تاریک میشه و ما همچنان داریم قدم میزنیم ...امروز حدود 12کیلومتر پیاده روی کردیم میدونم وقتی برسیم خوابگاه دیگه نمیتونیم روی پاهامون وایسیم ...راهمونو کج میکنیم سمت ارگ کریم خان ...عاشق اونجایی مخصوصا عاشق فالوده هاش ...با اینکه فالوده دوست ندارم ولی قدم زدن تو این هوا رو دوست دارم ...بوی یاس پر شده توی بینیم اخ که من عاشق همین چیزای این شهرم بهار پر از بوی بهار نارنج و پاییز هم پر از بوی یاس ...مگه حس بهتر از این هم داریم؟

-پرست الان چی میچسبه؟

+فالوده

پوکر نگات میکنم و میگم: اهنگ منظورمه

+اها ...رستاک؟

-افرین بر بچه خوش سلیقه ی خودم

نم نم بارون داره به سرو صورتمون میخوره منم رستاک رو پلی میکنم و شروع به راه رفتن میکنیم...یواش یواش پر میشم از حسی که نمیدونم اسمش چیه دستامو میارم جلو موهاتو باز میکنم و میگم: اخه کی کلاغو تو قفس میکنه؟

ضربه محکمی به دستم میزنیو میگی دختره بی حیاتموم موهام ریخت بیرون

میخندم و میگم اخ که چقدر تو باحیایی

داریم از کنار یه ماشین که پارک کرده میگذریم که سقلمه ای به پهلوم میزنی و بهشون اشاره ای میدی...

یکی توی ماشین خوابه و اونیکی هم سرش توی گوشیشه و معلومه خیلی غرق محتوای گوشی شده...

میری سمتون دستاتو باز میکنیو با کف دست سه بار محکم میکوبی به شیشه ماشین... گوشی پسره افتاد و اونیکی هم به شدت از خواب پرید

مهلت عکس العمل بهشون نمیدی و به سرعت شروع میکنی به دویدن منم چند لحظه هنگ میکنم ولی بعدش به سرعت پشت سرت میدوم ...نفسمون بریده ولی تا خود ارگ کریم خان یه کله دویدیم

خودمو میندازم روی نیمکت و میگم: بپر فالوده بگیر

حق به جانب نگام میکنی و میگی:تنهایی برم ؟پاشو پاشو تنبل خانم

لحظاتی بعد در حال فالوده خوردنیم و من برای اولین بار توی کل زندگیم ساکتم و یه ریز حرف نمیزنم ...

+فک نکن نفهمیدم خرج خورد و خوراکت همش با منه

میخندم که ادامه میدی:تا خانم گشنه ش میشه میگه پرست پاشو برمی بیرون بگردیم بعدش هم منو سرکیسه میکنه

بازهم میخندم و میگم:کلک خوب دستمو خوندی

برای چندمین بار به دخترای در حال دوچرخه سواری نگاه میکنم که میگی:مارال جدای از شوخی پول باهام هست اگه میخوای برو دو چرخه بگیرم

نیشمو باز میکنم و دستامو میکوبم رو مانتوم و میگم:پولا همه اینجاس ...خرجمو خو تو میدی

بازهم سکوت میکنم که طالقت نمیاری و میگی :مارال چت شده؟

-هیچ...دلم برای مل مل تنگ شده ...برای همه چیز تنگ شده

با اعتراض میگی:ماراااال ما به خاطر تو زدیم شیراز وگرنه همه اصرار داشتن انتخاب رشته مون همون اهواز باشه

چشمامو گرد میکنم و میگم :من گفتم دلم تنگ شده نگفتم که پشیمونم...

حسن از جلومون رد میشه و میگی :عه حسین بیا برو این دلتنگیت رو کم نمیکنه؟

دستی برای حسین تکون میدم

و رو به تو میگم:بابا دلم فقط یه لحظه تنگ شد ...غلط کردم

نشگونی ازم میگیری و میگی :غلط میکنی دلت تنگ بشه...هفته دیگه بریم خونه؟

و من سرخوش از اینهمه توجه میگم:اگه حسین هم اومد هممون باهم برمیگردیم

میشم پر از حس خوب جوری که دیگه لبخند از رو لبام کنار نمیره و یه صدایی توی قلبم میگه :تو تنها نیستی...

حال خوبتو با من تقسیم کنمسابقه دست اندازخیالیدن
ENTP |maral.abbasi81@yahoo.com|35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید