محمدرضا محمدی
محمدرضا محمدی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

بعد از مدتی مدید . . .

خیلی وقت است که ننوشته‌ام. می‌خواهم تقصیر را بیندازم گردن دانشگاه و خوابگاه و دوستان. اما می‌دانم که تقصیر خودم بوده است. اولویتم نوشتن نبوده که ننوشته‌ام. البته این را بگویم که نوشتن‌های صبحگاهی (البته گاهی ظهرگاهی، عصرگاهی و در پاره‌ای از اوقات شبانگاهی) ترک نشده است. اولین دفتر هم رو به اتمام است. تا به حال نشده بود کاری را با این سماجت انجام دهم. واقعا نمی‌دانم چه شد که این کار تا الآن ادامه پیدا کرده است. بیش از چهار ماه است که دارم می‌نویسم. روز‌هایی که نمی‌نویسم ذهنم مانند کاروانسراست. البته کاروانسرایی که کسی از آن بیرون نمی‌رود. مهمان‌های دیشب هستند، تازه امروز هم کلی مهمان وارد آن می‌شود. مهمان‌ها محترم باشند یا غیر محترم، زشت باشند یا زیبا، ترجیح می‌دهم که خیلیشان نباشند. اینطور بهتر می‌توانم فکر کنم.

بگذریم. مهم این است که الآن دارم می‌نویسم.

و اما کمی از حال و هوای این روز‌هایم بگویم. چند وقتی است که بواسطه‌ی حضور محمدرضا شعبانعلی در زندگی‌ام تغییرات خیلی زیادی کرده‌ام. او مرا نمی‌شناسد. من هم حتی یک بار هم او را ندیده‌ام. چه برسد حرفی با او زده باشم یا اینکه با اون همنشین شده باشم. اما حضورش پررنگ‌تر از خیلی از آدم‌هایی است که هر روز می‌بینمشان. الآن در وضعیتی هستم که به خاطر آینده‌ام انتخاب کرده‌ام که خیلی از لذت‌ها را نداشته باشم و خیلی از احساسات را هم سرکوب کنم. نمی‌دانم اگر نوشته‌های محمدرضا نبود می‌توانستم یا نه؟ وقتی نوشته‌هایش را می‌خوانم، تبعات خیلی از کارهایم برایم مشخص می‌شود و خیلی‌ جاها باعث شده، یکه نخورم. خلاصه که خیلی خوشحالم که لاقل الآن می‌توانم بگویم یک الگو در زندگی‌ام دارم.

فعلا مطلب دیگری که قابل گفتن باشد ندارم. در ذهن دارم دوباره بیشتر بنویسم. تلاشم را می‌کنم :)

خوابگاهمحمدرضا‌شعبانعلیشعبانعلیمتمم
وبسایت من: www.mrmohammadi.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید