
حالت Flow، که نخستینبار توسط میهالی چیکسنتمیهالی (دانشگاه شیکاگو) معرفی شد، به وضعیتی گفته میشود که فرد در آن با تمرکز بالا، لذت درونی و احساس کنترل کامل مشغول انجام یک فعالیت میشود. کوچینگ، بهویژه در حوزه تحول فردی، نقشی مهم در کمک به مراجع برای ورود و ماندن در این حالت دارد. این مقاله رابطه بین کوچینگ و Flow را با تکیه بر یافتههای روانشناسی مثبت و نظریههای علمی بررسی میکند.
چیکسنتمیهالی Flow را «تجربه غرقهگی ذهنی» مینامد. در این حالت:
زمان حسّ خود را از دست میدهد
تمرکز مثل یک لیزر عمل میکند
فرد از درون انگیزه میگیرد، نه از بیرون
مهارت و چالش با هم در تعادل هستند
توجه کاملاً در لحظه حال لنگر انداخته است
Flow زمانی رخ میدهد که چالشها نه خیلی سخت باشند نه خیلی ساده. مثل یک بازی که آن قدر ساده نیست که حوصلهات سر برود و آن قدر سخت نیست که بترسی شکست بخوری.
حالت Flow نه فقط لذتبخش است، بلکه یادگیری، خلاقیت، عملکرد و رضایت از زندگی را هم افزایش میدهد.
کوچینگ فرایندی ساختارمند و مشارکتی است که به مراجع کمک میکند:
وضوح فکری پیدا کند
اهدافش را تعریف کند
موانع ذهنی را بشناسد
مهارتهای جدید بسازد
و مهمتر از همه، مسیر رشد را تجربه کند نه تحمل
کوچینگ در اصل به فرد کمک میکند به «نسخه بالاتر خودش» دسترسی پیدا کند و مسیر تمرکز، انگیزه و اقدام پایدار را بسازد.
کوچینگ و Flow هر دو بر یک محور میچرخند: فعال کردن تواناییهای درونی و تبدیل فشار به رشد.
برای ورود به Flow، فرد باید بداند چه میخواهد.
در کوچینگ، کوچ دقیقاً همین کار را انجام میدهد:
هدفهای مبهم شفاف میشوند، مثل شیشهای که بخار از رویش برداشته شود.
Flow وقتی رخ میدهد که چالش کمی بالاتر از سطح مهارت فعلی باشد.
کوچینگ دقیقاً همین فضا را میسازد:
چالش به اندازهای تنظیم میشود که رشد ایجاد کند، نه اضطراب.
در Flow، مغز از بازخورد سریع انرژی میگیرد.
کوچینگ با سوالهای حرفهای، تمرینها و آینهسازی ذهنی، همین بازخورد را فراهم میکند.
وقتی فرد بداند چرا کاری را انجام میدهد، انگیزه درونی فعال میشود.
انگیزه درونی بهترین دروازه Flow است.
کوچینگ به فرد کمک میکند:
کار را تکهتکه کند
اهداف کوتاهمدت بسازد
نقطه شروع راحت پیدا کند
در نتیجه، مغز از «درهمریختگی» وارد «تمرکز» میشود.
با بررسی باورهای محدودکننده، ترسها، تعلل و کمالگرایی، کوچینگ ذهن را سبک میکند.
Flow فقط در ذهنهای آزاد اتفاق میافتد.
کوچها اغلب با تمرینهایی مثل:
توجه به تنفس
تثبیت نقطه تمرکز
طراحی روتینهای پیشکاری
به فرد کمک میکنند وارد Now شوند.
Flow فرزند لحظه حال است.
مغز وقتی حس کند جلو میرود، سوخت بیشتری تولید میکند.
کوچها با بازخورد دقیق، این حس را تقویت میکنند.
جالب اینجاست که خود کوچ هم میتواند وارد Flow شود.
یک کوچ در Flow:
گوش دادن عمیقتری دارد
سوالها نرم و روان از دل گفتگو بیرون میآیند
شهود قویتر میشود
کار جلسه طبیعی، بدون فشار و با کیفیت بالاتر جریان پیدا میکند
این همان لحظهای است که کوچ نه در حال «اداره کردن جلسه» بلکه در حال «زندگی کردن جلسه» است.
مراجع کاری را انتخاب میکند که:
از حد توان فعلی اش ۱۰ درصد سختتر باشد
این بهترین نقطه شروع Flow است.
قبل از شروع جلسه یا کار:
2 دقیقه تنفس
نوشتن هدف جلسه
تعیین یک چالش کوچک
این سه مرحله تونل ورود به Flow هستند.
هر پروژهای را به یک بلوک کوچک ۱۵ دقیقهای تقسیم کنید.
Flow معمولا در دقیقه 7 تا 12 روشن میشود.
کوچینگ و Flow رابطهای مستقیم، طبیعی و تقویتکننده دارند.
کوچینگ ذهن را آماده، سبک و متمرکز میکند.
Flow کیفیت یادگیری و عملکرد را چند برابر میکند.
وقتی کوچ و مراجع هر دو وارد Flow شوند، جلسه کوچینگ به جای یک گفتگو، به یک مسیر تجربهای تبدیل میشود.
جایی که رشد نهتنها اتفاق میافتد، بلکه حس میشود.