پایان اخلاق، پایان اجتماع است
دکتر مقصود فراستخواه (جامعه شناس)
یک پرسش جدی در مباحث اخلاق پژوهی این است که جهان چقدر برای اخلاقی بودن، اخلاقی زیستن و اخلاقی ماندن انسان با او همکاری می کند؟ پاسخ به این سوال مناقشه آمیز است. در بحث کنونی می کوشم، این پرسش را مساله مند کنم. نظام های اجتماعی در تاریخ اکنون ما برای اخلاقی زیستن چندان کمکی نمی کنند. سخن از امتناع اخلاق نمی کنم، بلکه عسرت اخلاق در جامعه ایران را حس می کنم. انسان موجودی زیستی، روانی، شناختی و اجتماعی است. در نتیجه اخلاق به یک سپهر و زیست بوم نیاز دارد و ادامه زندگی انسان است. اگر چرخه های معیوب در زندگی انسان ریشه دوانده باشد، کار اخلاق زار است. نظم اخلاقی جامعه منوط به یک نظم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و حکمرانی معقول است. بنابراین اخلاق منطق نهادی دارد. همچنین اخلاقی بودن به درصدی از هوش عاطفی نیازمند است، یعنی این درک که دیگری ابزار من نیست. بنابراین اخلاق نوعی یادگیری اجتماعی است و مستلزم عقلانیت اجتماعی است. یعنی اخلاق نیاز به یک حکمت اجتماعی دارد. وقتی آن حکمت اجتماعی مخدوش شود و دروغ به مثابه یک صنعت شود، اخلاق غیرممکن می شود. چند تحقیق مشترک من و دانشجویانم نشان داده که الان در جامعه ایران یک صنعت دروغ وجود دارد، یعنی دروغ به صورت کالا تقاضا و عرضه دارد. بنابراین اخلاق و نااخلاق یک برساخت اجتماعی است، اگرچه امر اخلاق به امر اجتماعی فروکاستنی نیست. همچنان که اخلاق را نمی توان به امر روانی یا شناختی صرف تقلیل داد، شواهد زیادی وجود دارد که جامعه ایران به شکل اجتماعی غیراخلاقی می شود. بی جهت نیست که افلاطون مباحث تربیتی را در کتاب های جمهور و قوانین دنبال می کند و ارسطو در دو بخش پایانی کتاب سیاست به اخلاق می پردازد. در اخلاق پژوهی بحثی تحت عنوان بخت اخلاقی (moral luck) پدید آمده که متفکرانی چون ویلیامز و نیگل در این زمینه سخن گفته اند. این متفکران معتقدند که عوامل تاریخی، فرهنگی، موقعیتی می تواند بخت اخلاقی انسان ها را کم یا زیاد کند. وقتی بخت اخلاقی کم باشد، شوق اخلاقی زیستن انسان کم می شود. این نظریه می گوید در جامعه ایران یک بیش قضاوت در مورد اخلاق وجود دارد، یعنی خیلی انتظار داریم که مردم اخلاقی باشند. یعنی اگر در قدیم نصیحه الملوک داشتیم، الان این ملوک هستند که می خواهند با نصیحت مردم را اخلاقی کنند. این نظریه می گوید بخت اخلاقی ظرفیتی دارد و باید در اخلاق واقع گرا بود. مگر اخلاق به معنای غمخواری بشر نیست؟ واعظان اخلاق غیر متعظ که ما را نصیحت می کنید، گویی غم مردم را نمی خورند. اخلاقی بودن تراژیک و دراماتیک است. اخلاق موکول به یک نیکبختی اجتماعی است و نیکبختی اجتماعی ما پرمناقشه است. بی خود نیست که ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی از ائودایمونیا (سعادت و نیک بخشی) سخن می گوید. بخشی از نیک بخشی موکول به اجتماع و حکمرانی و نظام حقوقی و تاریخ و جغرافیاست.
تاریخ ما طوری است که مردم خوداثربخشی ندارند، در حالی که حس خوداثربخشی اساس اخلاق است. اینکه انسان حس فاعلیت نداشته باشد، او را از نظر اخلاقی فلج می کند. در جامعه ایران خستگی عاطفی وجود دارد. با خستگی عاطفی شور و شوق اخلاقی سخت می شود. در جامعه ای که ضعف یا تعارض های هنجاری وجود دارد، به سادگی نمی توان یک شهروند اخلاقی بود. همچنین شرایطی وجود دارد که افراد به سمت خودمداری سوق داده می شوند.
احساس ابهام اجتماعی و نابرابری در جامعه ما وجود دارد و اینها از موانع اجتماعی اخلاقی زیستن است. فقدان اعتماد از دیگر معضلات اجتماعی اخلاقی زیستن است. اینجاست که دورکیم در تداوم بحث اخلاق فردی کانت از وجدان جمعی برای اخلاق سخن می گوید. همچنین مارکس در مقام یک جامعه شناس بحث های اخلاقی مهمی دارد. او می گوید مردم نسبت به شرایط اقتصادی بیگانه شده اند و این بیگانگی اجتماعی مانع اخلاقی است. او تاکید دارد که احساس بیگانگی و بی قدرتی مانع اخلاقی زیستن است. بنابراین کسی که می گوید با وجود شرایط نامساعد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باید اخلاقی زیست، سخن زیبایی می گوید، اما در درازمدت و در مقیاس بزرگ این نصیحت و تذکر نتیجه نمی دهد. وقتی شرایط اجتماعی نامساعد است، حس ترومایی در انسان ها پدید می آید و خود را به مثابه قربانی در نظر می گیرند. این نگرش سهم مهلک اخلاق در ایران است. الان همه جا به ساختارها ارجاع می دهند، زیرا حس ترومایی و قربانی بودن در همه وجود دارد. این حس ترومایی ویرانگر شکوفایی اخلاقی است. اما باید به محدودیت های نظریه بخت اخلاقی که گونه ای صورت مفهومی بخشیدن به این درک قربانی بودن است نیز توجه کرد. نظریه ای که می خواهد درک عامیانه مردم را تسکین بدهد، محل بحث است. یعنی این نظریه می تواند تنش اخلاقی را در انسان پایان ببرد و مسوولیت شخصی را در سایه بگذارد و استدلال اخلاقی را ضعیف کند. پایان اخلاق نیز پایان اجتماع است.