اگر از من بپرسند بدترین بیماری دنیا چیست؟ می گویم افسردگی
ما آدم ها بیمارانی که بیماری شان در ظاهر قابل مشاهده است را بیمار می دانیم. هوایشان را داریم. دلمان برایشان می سوزد و سعی می کنیم اگر کمکی از ما ساخته است کمک کنیم
اما بیماران روحی و روانی ظاهرا خوب هستند. پس هر چه می گویند و هر کاری می کنند اشتباه است. و به اصطلاح دیوانه بازی در می آورند. قدر نعمت های زندگی که خدا به آنها داده را نمی دانند و خودشان باید به خودشان کمک کنند!
و از میان آن بیماری های روحی "افسردگی" است که انگار با جدیت تمام به آدم می گوید دنیا بیخودترین جای دنیاست و تمام تلاشها، خوشی ها، انگیزه ها، رفتارها و گفتارها مضخرف است.
در یک کلام حوصله هیچ کاری نداشتن
بدون انگیزه زندگی کردن
و بی تفاوت بودن نسبت به تمام آنچه برای خیلیا جالب است، ترسناک است، هیجان انگیز است و غمگین است و یا هر حسی که همه می گویند هست...آدم افسرده انگار از زاویه ای کاملا متفاوت به دنیا نگاه می کند.
شاید در دلش تاسف بخورد به حال این همه آدم احمق که بخاطر هیچ و پوچ اینقدر خودشان را می کشند.
اما قسمت دردناک این بیماری جایی است که از آنجا که لذتی نمیبری، زمان انگار با چسب سرجایش چسبیده است
شاید دوست داشته باشی فقط بخوابی
اما بالاخره گشنه می شوی، کثیف می شوی، یا به پول احتیاج پیدا می کنی و ... اما دوست نداری و انگیزه ای نداری که حتی تکانی به خودت بدهی
اینجاست که به این فکر میفتد که "مردن" چقدر می تواند دلچسب باشد. انگار دقیقا همانی است که می خواهد. فقط خواب
بدون تلاش برای زنده ماندن
بدون نیاز به انجام دادن کارهایی که به نظرش خیلی مسخره است.
و چقدر خطرناک است از نظر آنهایی که سالمن و او را بیمار میشناسند اگر بین این تصمیم تا عملش وقفه ای نیفتد
"خودکشی"
از نظر یک بیمار افسره این کار منطقی ترین کار ممکن است و همین دلیل برای اینکه این بیماری را به عنوان بدترین بیماری دنیا بشناسم کافی است.
خیلی حس بدی است که وزنه ای همیشگی همراهت باشد و به تو از بی فایده بودن تمام کارها، بی اثر بودن خوبی، بد بودن دنیا و آدمها بگوید و اجازه ندهد حتی در آرامش نفس بکشی
حواسمان به افراد افسرده بیشتر از تمام بیمارهای دنیا باشد
آنها سخت ترین عذاب را می کشند بدون آنکه در ظاهر چیزی دیده شود.
و به ناگاه و بدون هیچ برنامه قبلی تصمیمات خطرناکی میگیرند.
آنها را دریابید.