یکی بود یکی نبود
هم زمان با اینکه دو تا خواهر نامادری سیندرلا بشور و بساب میکردند و زیر لبی به جد در آن جد سیندرلا بد و بیراه می گفتند سیندرلا خانم که توی قصر آواز میخواند و…(شرمنده محتوای نوشته در چارچوب اسلامی است از گفتن بعضی حرکات ناشایست خودداری میکنم).مادر سیندرلا و دخترهایش تصمیم گرفتند هر جور شده از سیندرلا انتقام بگیرند. آنها به این فکر افتادند که پیش
جادوگر شهر از بروند تا از او بخواهند که سیندرلا را طلسم بدجوری بکند تا او ادب شود!جادوگر شهر از توی یک جای خیلی….خیلی دور توی عمیق ترین دریا زندگی میکرد و شهردار شهر جادوگر شهر شده بود البته مهم جادوگری و جادو شناسی هم بود و دیگر کار های بد انجام نمیداد!
از قضیه دور نشویم مادر سیندرلا و دخترهایش از شرق تا غرب و از غرب تا جنوب را طی کردند تا به دریای موت الموجود رسیدند که در آن جادوگر شهر پدید آمده بود دریای موت الموجود دریایی بود که هر جانوری با هر جثه و هرسنی را ناپدید میکرد!هیچ کس نمیداند چه می شدند اما ناپدید میشدند و جادو گر شهری ها با جادوی پلید دریای موت الموجود را خنثی می کردند.
نامادری سیندرلا و دخترهایش که قبلا با جادوگر شهر از ملاقاتشان هماهنگ کرده بودند و هزینه را پرداخته بودند به دریای موت الموجود گفتند:«
آهای آهای دریا
بی آزاریم ماها
حضورمون را
میدونن جادوگرا
میخوام برم شهر اونا»
موت الموجود به طرز عجیبی خودش را شکاف داد و جادوگر شهر معلوم شد.
بعد بت پرس و جو جای جادوگر از را پیدا کرد و مسئله را گفت.جادوگر چند ماده عجیب غریب داد و گفت اینها یه جوری توی حلقش بچپون!
نامادری سیندرلا به قصد مهمانی به قصر سیندرلا اینا رفت و چاق سلامتی کرد خلاصه یکجوری نقش ادم معصوم را بازی در آورد که خدا بیامرز چارلی چاپلین باید شاگردی اش را می کرد!بعد هم رفت آشپز خانه و توی غذا از اون ماده های عجیب ریخت. ناهار که شد همه غذا کشیدند و خوردند اما مادر سیندرلا چیزی نخورد تا مبادا یک وقت سرش بلا بیاید و با بهانه اینکه سیر است خوردن سیندرلا را تماشا میکرد.غذای سیندرلا تمام شد اما هیچ اتفاقی نیفتاد!
با خودش گفت لابد اثرش را بعد نشان میدهد اما نه!او سه روز توی غذا ماده های جادویی چیزی نمیخورد و فقط به سیندرلا نگاه میکرد در صحت و سلامت راست راست راه میرود!روز سوم عصر از گرسنگی شتابان در آشپز خانه را باز کرد و اولین چیزی را که دم دستش بود خورد!و آن چیز همان ماده جادویی بود!او به شکل یک الاغ در آمد و کسی نفهمید! همه فکر کردند نامادری سیندرلا از چیزی ناراحت شده و رفته ووقتی الاغ را دیدند خواستند از قصر بیرون کنند اما سیندرلا دلش نیامد که او را بیرون کنند سه سال الاغ(نامادری اش)را خودش غذا داد بیرون بر اما اجازه نداد کسی سوارش شود چون متوجه هوش زیاد نسبت به الاغ های دیگر شده بود پس از سه سال به طور ناگهانی نامادری اش در حالی که قشو میشد به حالت اولیه برگشت!
و همان موقع خبر رسید جادوگر شهر از به دست یکی از جادوگر به صورت تصادفی کشته شده و تمامی سحر ها باطل میشود. سیندرلا فهمید که هوش زیاد الاغ به خاطر این بود که نامادری اش است!
نامادری با شرمندگی قضیه را تعریف کرد و گفت که پشیمان است و میخواهد با پدر و خواهر های سیندرلا زندگی کند سیندرلا هم قبول کرد و به خوبی و خوشی زندگی کردند