محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت بیست و یکم

آنچه گذشت...

خب تو قسمت قبل دیدیم که فریدون واقعا دیگه از شر ضحاک خلاص شد و خلاصه تاجگذاری و کرد و کلی مراسم جشن و ختنه سورون بر گزار شد...جان؟آها! فردوسی از اتاق فرمان میگه ختنه سورون نداشتیم!

و این قسمت قرار بریم سراغ فرانک مادر فریدون...پس کش تنبان سفت کنید که قراره سر بخورید تو داستان پر از گنج رسیدن خبر پادشاهی فریدون به ننش!...و حالا فارسی زبون ها این هم قسمت بیست و یکم! دارارم!

 فرانک و فریدون
فرانک و فریدون

فریدون چو شد بر جهان کامگار/فریدون وقتی دنیا به کامش چرخید

ندانست جز خویشتن شهریار/ کسیو جز خودش پادشاه ندونست!(بزرگوار حاوی ۹۹/۹درصد غرور خالص هستن!)

به رسم کیان تاج و تخت مهی/با شیوه شاهان تاجگذاری کرد

بیاراست با کاخ شاهنشهی/ و کاخو آزین بست و ترگل و برگل کرد

به روز خجسته سر مهرماه/در روز خوش یومن :اول مهرماه(باز آمد بوی گند مدرسه...!)

به سر بر نهاد آن کیانی کلاه/تاج را روی سرش گذاشت

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی/ روزگار خوش و خرم شد

گرفتند هر کس ره ایزدی/ هرکی که بود راه خداپرستی را گرفت(اصلا مورد داشتیم طرف رخت خوابشو آورده بود آتشکده! چند تا ذغال هم نذر زرتشت کرده بود!)

دل از داوریها بپرداختند/دلشون را از قضاوت پاک کردند(یعنی گمان بدی را که داشتن دیلیت کردن!)

به آیین یکی جشن نو ساختند/ به این مناسبت(پادشاهی فریدون) یه بخور بخور حسابی راه انداختن( که هفت پشت فریدون سورچرون شدن!)

نشستند فرزانگان شادکام/دانشمندان با شادی نشستند

گرفتند هر یک ز یاقوت جام/ هر کدوم یه لیوان یاقوت و جواهر گرفتند(فقط اشکالش اینه که برخی از دوستان ندید پدید فکر کردن یاقوت ژله است...اینه که چند تا آمبولانس را خبر کردند! و چند تا قبر بهشون هدیه دادن!)

می روشن و چهرهٔ شاه نو/شراب تازه بود و شاه هم جدید بود(کلا مملکتو ری استارت فکتوری کردن!)

جهان نو ز داد و سر ماه نو/ جهان دوباره شروع شد و ماه هم از سر شروع شد(عجب! گردش ماه هم دست اینا بوده!اونوقت میگن ایران باستان تکنولوژی نبوده!)

بفرمود تا آتش افروختند/ دستور داد تا آتیش روشن کنند(فریدون!سیگار میکشی؟ نچ نچ نچ!)

همه عنبر و زعفران سوختند/ و کلی عنبر(عطری که از تو دل و رود نهنگ می کندن!)و زعفران را سوزاندن(آقا!به فکر منابع کشور نیستید به فکر جیبتون باشین! یه مولوکول زعفرون هزار تومنه! چرا رحم نمیکنید؟!)

پرستیدن مهرگان دین اوست/پرستیدن ماه و ستاره و خورشید(کلا هرچیز نور دار حتی چراغ قوه!)دین فریدونه

تن آسانی و خوردن آیین اوست/ مدل زندگیش هم بر پایه بخور بخور و سفرای گرون و حال دادن به تن و آفتاب گرفتن و ایناس!

اگر یادگارست ازو ماه مهر/اگه ماه مهر از فریدون یادگار مونده(یعنی لابد تقسیم بندی ماه یا اسمش با فریدون بوده)

بکوش و به رنج ایچ منمای چهر/ تلاش کن و هیچ وقت اخم نکن(فکر کنم فردوسی هم مشکلات ما و مدرسه را میدونه!)

ورا بد جهان سالیان پانصد/پانصد سال شاه بود(بیا تو قسمتای جمشید ملکه انگلیسو چش کردم مرد! الان کیو مثال بزنم بفهمی این بنده خدا تازه یک پنجم نوح پادشاه بوده هنوز اول جوونیشه یه پنج شش سال مونده تا فسیل شه!)

نیفکند یک روز بنیاد بد/ یه روز هم کار بد نکرد(احتمالا مامانش گفته بوده هر روز اگه بچه خوبی باشه بهت بستی میدم!)

خب بازم باس ایست بدم چون فردوسی نصیحت جدید(که نه حالتش جدیده)داره

جهان چون برو بر نماند ای پسر/جهان اگه واسه فریدون نموند آی پسر(یه پرس چلوکباب واسه اقا بیار!)

تو نیز آز مپرست و انده مخور/ تو هم حرص نزن و غم نخور(دنیا دو روزه!غم مخور!)

نماند چنین دان جهان برکسی/اینو بدون (نوشابه برای سلامتی ضرر داره؟)که هیچ کی تو جهان نمیمونه

درو شادکامی نیابی بسی/ و تو دنیا شادی را پیدا نمیکنی!(شادی ما بهمون پیتزاس کجای کاری؟!)

فرانک نه آگاه بد زین نهان/ فرانک روحش هم خبر نداشت

که فرزند او شاه شد بر جهان/ که بچش فریدون شاه شده(عجب نا لوتی بوده فریدون!بدبختیشو ننش کشیده خوشی شو این چشیده!اوه! عجب شعری گفتم!فردوسی بیا جلوم لونگ بنداز!!!)

ز ضحاک شد تخت شاهی تهی/تخت شاهی از ضحاک خالی شد (و تا نصفه از فریدون پرش کردن!)

سرآمد برو روزگار مهی/ روزگار خوش بختی ضحاک سر اومد

حالا ادامه داستان...

پس آگاهی آمد ز فرخ پسر/ فریدون خبر داد

به مادر که فرزند شد تاجور/ به مادرش که ننه شاه شدم(خسته نباشی بعد پونصد سال اطلاع رسانی کردی میخواستی هفتصد سال دیگم صبر میکردی بنظرت خیلی زود خبر ندادی؟!)

نیایش کنان شد سر و تن بشست/فرانک هی صلوات میفرستاد و حموم کرد(این بخش اگه فیلم بود سانسور میشد!)

به پیش جهانداور آمد نخست/اول اومد پیش فریدون

نهاد آن سرش پست بر خاک بر‌/تعظیم کرد(فریدون خجالت نمیکشه ننه پیرش با آرتروز با تعظیم کنه ؟حیف اون شیر پر چربی ننت به زور چپوند تو حلقت!)

همی خواند نفرین به ضحاک بر/هی بر ضحاک و زیرخاکی های ضحاک و جد وآبادش(و دیگر دست اندر کاران!)نفرین کرد

همی آفرین خواند بر کردگار/هی خدا را شکر کرد

برآن شادمان گردش روزگار/ توی اون روزگار شاد و خرم

وزان پس کسی را که بودش نیاز/ از اون به بعد هرکی را لازم داشت

همی داشت روز بد خویش راز/یه سوت میزد طرف عین سگ هاسکی جلوش سبز میشد و میگفت در خدمتم قربان!

نهانش نوا کرد و کس را نگفت/رازش را پنهان کرد و به کسی نگفت

همان راز او داشت اندر نهفت/ همون رازی که همیشه پنهان کرده بو

یکی هفته زین گونه بخشید چیز/یه هفته چنون سورچرونی میکرد

چنان شد که درویش نشناخت نیز/ که کسی فرق اونو با درویش(فقیر، گدا ،گشنه!)نمی فهمید

دگر هفته مر بزم را کرد ساز/ یه هفته دیگه چنان فرانک پارتی راه مینداخت و

مهانی که بودند گردن فراز/ کله گنده ها را دعوت میکرد

بیاراست چون بوستان خان خویش/ و خونه و باغش را خوشگل میکرد

مهان را همه کرد مهمان خویش/ بزرگان را مهمان خودش کرده بود

وزان پس همه گنج آراسته/و از اون به بعد با گنج ها (اینجا میشه طلا جواهر زینتی )خودشو خوشگل میکرد(تا چشم همه ی عروس ها و خوار شوهر هاش در بیاد!)

فراز آوریده نهان خواسته/یواشکی گنج ها رو بیرون می آورد(یعنی قشنگ عقده پونصد سال گذشته را روی خزانه کشور خالی کرد!)

همان گنجها راگشادن گرفت/ همه گنج ها رو باز کرد

نهاده همه رای دادن گرفت/از همه نظرخواهی کرد(میخواسته ببینه پولو چجوری خرج کنه!امون از پولداری!)

گشادن در گنج را گاه دید/ یعضی وقتا میرفت در گنج ها رو باز میکنم(بیشتر از هفتاد هشتاد کیلو الماسم بر نمیداشت جون تو!)

درم خوار شد چون پسر شاه دید/درم(واحد پول اونموقع) بی ارزش شد وقتی دید پسرش شاهه(یعنی شاه بودن بچش نسبت به اون پولا ۱۰۰۰به ۱بود!)

همان جامه و گوهر شاهوار/ (لیست چیزایی که بود ایناس)لباس و گوهر شاه پسند

همان اسپ تازی به زرین عذار/ و اسب عرب با زرین عذار(لگام طلایی اسب؛امیدوارم این پست به عباس بوعذار نرسه!وگرنه از طرف مافیای فوتبال تبدیل به توپ چل تیکه میشم!)

همان جوشن و خود و زوپین و تیغ/ و زره و کلاه خود و نیزه و شمشیر

کلاه و کمر هم نبودش دریغ/هیچی هم از کلاه و کمر بند کم نداشت(هیچ دیگه بگو ذرات خانه هسته ای تو مشتش بود!)

همه خواسته بر شتر بار کرد/همه گنج ها را بار شتر کرد(شتر اونموقع حکم ماشین ضد گلوله الانو داشته!)

دل پاک سوی جهاندار کرد/ با دل پاک به فریدون رو کرد

فرستاد نزدیک فرزند چیز/پیش بچش این شترا رو فرستاد

زبانی پر از آفرین داشت نیز/ همراه با نامه فدایت شوم!

چو آن خواسته دید شاه زمین/ وقتی فریدون گنج ها را دید(برق از سرش پرید؟)

بپذرفت و بر مام کرد آفرین/ قبول کرد و به مامانش گفت:«آفرین، خوشم اومد، زنده بمونی یه چی میشی!»

قبول دارم، قبول، دوستان از الفاض رکیک استفاده نکنید زشته میدونم داستان نبود ولی چه بخواید چه نخواید حداقل سی چل درصد شاهنامه داستان نیست! یعنی مثل داستان مانع نداره پند آموزه...اما بعضیاش مثل این که خوندیم داستانش مقدمه ی داستان دیگری است...عجیبه نه؟...فردوسیه دیگه فقط ببیست بیت از بخشش مادر فریدون نوشته تا تعداد ابیات رند بشه ۶۰هزارتا! حالا از این داستانای بی سر و ته زیاده ولی در کل حکیم سخن بوده دیگه اون بنده خدام فقط تبدیل کننده بوده از نثر به نظم برید یقه چهار نویسنده شاهنامه ابومنصوری را بگیرید(البته اگه تو برزخ آشنا داشته باشید وگرنه اونا الان کفن ندارن که قبر داشته باشن! به طور کلی پودر شدن زیر خروار ها خاک!)خب تا قسمت بعدی من را دنبال کنید خدا یار و نگهدار شما.

شاهنامهفریدونفرانکفردوسیمحمدصادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید