محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت دوازدهم

آنچه گذشت...

تو قسمت قبل دیدیم که آشپز به حرف ارمایل و گرمایل گوش داد و به جای مغز دوتا جوون از مغز یک جوون و گوسفند استفاده کرد و ضحاک هم عین گاو زائو فقط خورد و اصلا نفهمید کدوم سر آدمه و کدوم سر گوسفند! بعد هم تو پنت هاوس کاخ خوابیده بود که کابوس مرگش را دید و عربده کشید! شلوارش را هم زرد و خیس کرد(ترکیب وحشتناکیه!)

وحالا در این قسمت میخوایم حکمت اون خواب خوفناک را ببینیم...آی ملت خواب بیدار شید!...اصغر؟...پاشو!

و این شما و این قسمت دوازدهم!

 خواب ضحاک در شاهنامه خطی
خواب ضحاک در شاهنامه خطی


چنین گفت ضحاک را ارنواز/ارنواز به ضحاک گفت

که شاها چه بودت نگویی به راز/ که شاه چی خواب دیدی که مثل راز پنهون میکنی؟

که خفته به آرام در خان خویش/ مثل بره خوابیده بودی

بر این سان بترسیدی از جان خویش/اینجوری زرتت قمصور شد!و از مردنت ترسیدی؟

زمین هفت کشور به فرمان تو است/هفت تا کشور زیر دستت ان

دد و دام و مردم به پیمان تو است/ وحشی و اهلی و مردم زیر نظرتن

به خورشید رویان جهاندار گفت/ ضحاک به زناش گفت

که چونین شگفتی بشاید نهفت/که این اتفاق بهتره سربه مهر بمونه(میترسه جلو زناش خیط بشه!)

که گر از من این داستان بشنوید/ که اگه این داستانو از من بشنوید

شودتان دل از جان من ناامید/ دیگه از زنده موندن من ناامید میشید

به شاه گرانمایه گفت ارنواز/ارنواز به شاه گفت

که بر ما بباید گشادنت راز/ که باید به ما بگی چی شده( دمپایی را به نشانه تهدید بالا نگه داشته!)

توانیم کردن مگر چاره‌ای/مگه چاره ای هم داریم؟( چه بگی چه نگی دیگه داره تاریخ مصرفت به عنوان شوهر میگذره!)

که بی‌چاره‌ای نیست پتیاره‌ای/که هیچ بدبختی نیست که چاره نداشته باشه

سپهبد گشاد آن نهان از نهفت/ضحاک رازشو برملا کرد

همه خواب یک یک بدیشان بگفت/ و خوابشو واو به واو تعریف کرد(زناشم داشتن با چشمای از حدقه بیرون زده پف فیل میخوردن!)

چنین گفت با نامور ماهروی/ارنواز بهش گفت

که مگذار این را ره چاره جوی/ ببین این خوابو ول نکن! دنبال چاره اش برو

نگین زمانه سر تخت تو است/که تو جواهر روزگار هستی(اره جون عمت!)

جهان روشن از نامور بخت تو است/ جهان از شانس خوب تو روشن شده(یکی تو خوش شانسی یکی پینوکیو!)

تو داری جهان زیر انگشتری/تو زیر انگشترت جهان را میچرخونی(یعنی خیلی شاه قدرتمندی هستی)

دد و مردم و مرغ و دیو و پری/از سگ و شغال تا مردم و مرغ و غول و جن و پری همه زیر ذره بینت هستن!

ز هر کشوری گِرد کن مهتران/ از هر کشورچندتا آدم والا مقام و کله گنده رو جمع کن

از اخترشناسان و افسونگران/از ستارشناسا و جادوگرا گلچین کن

سخن سربه‌سر موبدان را بگوی/هر چی میدونی به موبدان(آخوند زرتشتی) بگو

پژوهش کن و راستی بازجوی/ تحقیق کن و حقیقتو پیدا کن (کمر شرلوک هلمز از این جمله شکست!)

نگه کن که هوش تو بر دست کیست/ نگاه کن کی جونتو میخواد بگیره

ز مردم شمار ار ز دیو و پریست/ از مردم بگیر تا دیو و پری

چو دانسته شد چاره ساز آن زمان/ وقتی فهمیدی کار کیه اونموقع نقشه بکش!(زن نیست که!الگوی هیتلره!)

به خیره مترس از بد بدگمان/ از آسیب بدنظر نترس(بر چشم بد لعنت بشمر!)

شه پر منش را خوش آمد سخن/ضحاک از این حرف خوشش اومد(یحتمل عین اسب خندید! و احسنت احسنت گفت)

که آن سرو سیمین برافگند بن/ که ارنواز (سرو سیمین)گفت

جهان از شب تیره چون پرّ زاغ/دنیا از شب سیاه قیری

همانگه سر از کوه بر زد چراغ/همون موقع از سمت کوه خورشید خانم آمد بالا

تو گفتی که بر گنبد لاژورد/جوری که فکر میکردی تو آسمون(گنبد لاژورد: تو ستاره شناسی اونموقع منظومه شمسی و کهکشان ها یک گنبد تصور میشد!)

بگسترد خورشید یاقوت زرد/خورشید مثل یاقوت زرد دنیا را روشن کرد

سپهبد به هر جا که بد موبدی/ضحاک هرجا که موبدی بود

سخن دان و بیداردل بخردی/ و سخنران و فیلسوف و با عقلی بود

ز کشور به نزدیک خویش آورید/از کشورای دیگه اورد پیش خودش آورد(یعنی گفت یا میای یا باید بیای!بله حق انتخاب گذاشت!)

بگفت آن جگر خسته خوابی که دید/ ضحاک جگر خسته(یعنی حال بد!)خوابی که دید را گفت

نهانی سخن کردشان آشکار/ یواشکی بهشون گفت

ز نیک و بد و گردش روزگار/ که از بدی و خوبی و چرخش روزگار

که بر من زمانه کی آید بسر/کی من میمیرم(مردنم درد داره؟ اوخ میشم؟من هنوز جوونم!)

که را باشد این تاج و تخت و کمر/بعد من کی این شاهی را در دست میگیره

گر این راز با من بباید گشاد/این رازو یا به من میگین

و گر سر به خواری بباید نهاد/ یا اینکه سرتونو میبرم(و باهاش توپ بولینگ درست میکنم!)

لب موبدان خشک و رخساره تر/(موبد ها هم که انتظار این برخورد و این خوابو نداشتن)لبشون از ترس خشک شد و عرق سرد میریختند (و ذکر یا زرتشت و یا زرتشت میگفتند!)

زبان پر ز گفتار با یکدیگر/ خلاصه باهم حرف زدن که آقاجان بگیم...؟

که گر بودنی باز گوییم راست/ که اگه راستشو بگیم چی میشه؟

به جانست پیکار و جان بی‌بهاست/ که اگه بگیم انگار با جون خودمون جنگیدیم و جانمون رو مفت مفت میدیم دست ضحاک(ضحاکم بی اعصاب یجوری میزنه که مغزمون از دماغمون پرت شه بیرون!)

و گر نشنود بودنی‌ها درست/و اگه راستو بهش نگیم

بباید هم اکنون ز جان دست شست/همین الان باید یه قطعه قبر دوبلکس تو بهشت زرتشت بخریم!

سه روز اندر این کار شد روزگار/ سه روز با این چه کنم چه کنم گذشت

سخن کس نیارست کرد آشکار/ کسی قضیه را لو نداد

به روز چهارم برآشفت شاه/ روز چهارم شاه عصبی شد (انگار قرص اعصابش تموم شده بود!)

بر آن موبدان نماینده راه/ به اون موبد های راهنمایی کننده گفت

که گر زنده‌تان دار باید بسود/که یا باید دارتون بزنم

و گر بودنی‌ها بباید نمود/ یا میگید ببینم معنی خوابم چیه(برزرگوار مثل دفعه قبل حق انتخاب داد!)

همه موبدان سرفگنده نگون/ همه ی موبدا فقط فرشو نگاه میکردن و عین بچه ای که با توپ زده شیشه اتاق ناظمو اورده پایین ناراحت و ساکت بودن

پر از هول دل، دیدگان پر ز خون/دلشون پر از ترس چشمشون پر از خون

از آن نامداران بسیار هوش/ از اون نابغه های مشهور

یکی بود بینادل و تیزگوش/ یه مرد با بصیرت و حرفشنو بود

خردمند و بیدار و زیرک به نام/باعقل و هوشیار و اسمش زیرک بود

کز آن موبدان او زدی پیش گام/ که از همه موبدا اون جلوتر زده بود(شیر پدر نان مادرحلالت جهان پهلوان!..جان؟ اشتباه شد شیر مادر نان پدر حلالت جهان موبد!)

دلش تنگ‌تر گشت و ناباک شد/دلش تنگ تر شد (سایز شکمش کم شد؟)و بی ترس شد

گشاده زبان پیش ضحاک شد/(تو تخم چشم ضحاک نگاه کرد) وپیش ضحاک بلبل زبون شد(اووو!چه غلطا!)

بدو گفت پردخته کن سر ز باد/بهش گفت اوهوی! مغرورالدوله!باد غرور کلتو فیست خالی کن بابا!

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد/ که از مادر نزاییده کسی که از مرگ فرار کنه

جهاندار پیش از تو بسیار بود/شاه و سلطان قبل تو فت و فراوون بود

که تخت مهی را سزاوار بود/که شایسته شاهی هم باشه

فراوان غم و شادمانی شمرد/کلی غم و شادی داشت

برفت و جهان دیگری را سپرد/ مرد و جهان رو سپرد به بعدیش!

اگر بارهٔ آهنینی به پای/ اگه از آهنم باشی

سپهرت بساید نمانی به جای/ روزگار یه کاری میکنه نابود شی!(خیلی زبونش تند نیست با شاه؟)

کسی را بود زین سپس تخت تو/یه کی هم بعد از تو میاد

به خاک اندر آرد سر و بخت تو/ میزده دهنت را...چیز!...چوب تو استینت میکنه!

کجا نام او آفریدون بود/ که اسمش آقا فریدونه

زمین را سپهری همایون بود/شایسته پادشاهی رو زمینه!

هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد/ که هنوز از ننش زاده نشده

نیامد گه پرسش و سرد باد/هنوز موقع بدبختیت نرسیده

چو او زاید از مادر پرهنر/ اما وقتی از مادر پر هنرش متولد بشه

به سان درختی شود بارور/ عین هو درخت پر میوه میشه(منظور کمالات و هنر و ورزش و ایناس!)

به مردی رسد بر کشد سر به ماه/یه مردی بشه سر به ماه میکشه

کمر جوید و تاج و تخت و کلاه/ فرت میاد دنبال تاج و تخت

به بالا شود چون یکی سرو برز/ قدبلند و قوی میشه

به گردن برآرد ز پولاد گرز/ یک گرز فولادی میزاره رو گردنش(طرف لاتیش خیلی پره ها!)

زند بر سرت گرزهٔ گاوسار/ یه ضربه ناز و خوشگل و قدرتی میزنه تو کلت(که به شلیل بگی ذلیل!)

بگیردت زار و ببنددت خوار/ میگیردت و با حقارت بسته بندی اکسپرست میکنه

بدو گفت ضحاک ناپاک دین/ضحاک بی دین(که از ترس ناخون هایش تا ریشه خورده بود)گفت

چرا بنددم از منش چیست کین/ چرا منو بسته بندی میکنه مگه چه پدرکشتگی باهام داره؟

دلاور بدو گفت گر بخردی/دلاور(موبد) بهش گفت اگه تو کلت دوزار عقل باشه

کسی بی‌بهانه نسازد بدی/ میفهمی که کسی از سر تنوع و حال و حول بهت بدی نمیکنه

برآید به دست تو هوش پدرش/ تو باباشو میکشی(پس واقعا پدرکشتگی داشته!)

از آن درد گردد پر از کینه سرش/ از این زخمی که به (روح لطیفش) میزنی سرش پر از کینه میشه (ظاهرا روحش از لطیفی در میاد و عین آهن سفت میشه!)

یکی گاو برمایه خواهد بدن/یه گاوی بنام برمایه به دنیا میاد!

جهانجوی را دایه خواهد بدن/ که دایه ی فریدونه

تبه گردد آن هم به دست تو بر/ اونم تو میکشی(مصداق بارز دشمنی با سازمان محیط زیست!)

بدین کین کِشد گرزهٔ گاوسر/با این انگیزه ها گرزه گاو شکل با خودش میاره(احتمالا بخاطر یاد گاوش بوده!)

چو بشنید ضحاک بگشاد گوش/وقتی ضحاک اینو شنید

ز تخت اندر افتاد و ز او رفت هوش/ از تخت افتاد و بیهوش شد(یکی زنگ بزنه اورژانس...آقا آب قند بیارید...این زرتش قمصور شد!)

گرانمایه از پیش تخت بلند/گرانقدر از کنار تخت بزرگ

بتابید روی از نهیب گزند/ عین میگ میگ در رفت تا از مهلکه نجات بیابه( بزرگوار فهمید اگه بمونه از گوشاش دمکونی درست میکنن!)

چو آمد دل نامور بازجای/وقتی حال ضحاک خوب شد

به تخت کیان اندر آورد پای/از تخت پادشاهی پاشد!

به جستن فریدون به گرد جهان/ تو کل جهان دنبال فریدون(فری گاوسر!)گشت

همی باز جست آشکار و نهان/و هر سوراخ سنبه ای بود را گشت

نه آرام بودش نه خواب و نه خورد/ هی قرص های ضد افسردگی را مثل اسمارتیز میداد بالا نه غذا میخورد نه میخوابید

شده روز روشن بر او لاژورد/ روز روشن واسش تیره و تار شده بود(و هی بر گور پدر پدر سوخته فریدون تف میکرد!)

خب این قسمتم با به خاک رفتن ضحاک و تعبیر خوابش به پایان رسید نکته اخلاقی اینه که ضحاک با اون ضحاک بودنش

داره نابود میشه و ظلم تو این دنیا نمیمونه و بار کج به مقصد نمیرسه!


ضحاکقسمت دوازدهمشاهنامه خوانیمحمدصادق مختاریفردوسی
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید