ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت سی و سوم

انچه در شاهنامه خوانی گذشت...

تو قسمت قبل دیدیم که فریدون سر جاده تهران - توران(تهران؟جدا از کجا درش اورم؟!) نشسته بود و همه فک و فامیلا و درباریا رو هم جمع کرده بود و خلاصه دسته جمعی به انتظار ایرج نشسته بودند تخمه تناول میکردند(یه چندبار هم از دور شتر و مارمولک و سوسمار دیدن و گفتن:« عه ایرجه اومد...!»بعد با شرم به اشتباهشون پی میبردن!)بعد یهو یه سوار مشکی پوشی با شتر اسپرت شده اومد. شتره هنوز ترمز نکرده بود که این بابا پرید پایین و گفت:« چه نشسته اید که سلم تور بووووق شده کله ایرجو کندن انداختن تو گونی دادن به من(این محتوا فرهنگی میباشد و سعی در ادب برای خوانندگان دارد)»فریدون گفت:«ببند بابا!‌کو؟دروغ میگی!»و وقتی کله ایرجو دید، اونجا بود که پی برد متد های تربیتیش مناسب دو توله خرسش نبوده!سپس سر و صورتش را چنگ زد و انقدر گریه کرد که چشاش سفید شد بعد دعا کرد تا وقتی که انتقام ایرجو نگرفته عزرائيل سراغش نیاد!عزرائيل؟پارتی بازی و این حرفا؟داشتیم؟! بعد یه سر رفت حرومسرا و فهمید ایرج یواشکی رفته با کنیز ازدواج کرده .کنیزه دختر دار شده ،دختر ازدواج کرده، پسر دار شده به یمن پسره چشای فریدون دوباره بینا میشه و پسره بزرگ میشه و اماده لشکرکشی میشه و اینجاست عزرائیل و میکائیل و اسرافیل میان عمر فریدونو تخمین بزنن که امار از دستشون در میره و حالا بزن بریم قسمت سی وسه!

منوچهر
منوچهر


به سلم و به تور آمد این آگهی/خبر به گوش سم و تور میرسه (بنده خدا ها احتمالا اون موقع چای و تیتاب میخوردن یهو پریده تو گلوشون بخشی از این محتوا ریخته توی صورت خبر چین!)

که شد روشن آن تخت شاهنشهی/ و فهمیدن که چراغ شاهی روشن شد

دل هر دو بیدادگر پر نهیب/ اقا راحت بگم مثل سگ ترسیدن!

که اختر همی رفت سوی نشیب/ که چی شد روز روشنشون تاریک شد

نشستند هر دو به اندیشگان/ هر دو نشستند به فکر کردن (یعنی طرف نوه دار شده و نوش میخواد لشکرکشی کنه اینا الان فهمیدن؟! بزرگوار میخوای حلوات رژیمی باشه یا پر روغن؟!)

شده تیره روز جفاپیشگان/ و اون پلیدها روزشون سیاه شد !

یکایک بران رایشان شد درست/فکر کردن و کلی فسفر سوزوندن و فهمیدن کارشون زاره!(این ژرفای ذهنتونو پت و مت داشتن الان زده بودن تو پوز برادران رایت!چقدر نابغه اید! یعنی چجوری فهمیدین بدبخت شدین؟چقدر تحلیل کردید؟!)

کزان روی شان چاره بایست جست/گفتن:«نچ!نمیشه یه حرکتی باید بزنیم!»

که سوی فریدون فرستند کس/ مثلا یکیو بفرستیم پیش فریدون و بگیم جوون بودیم وکمی خام و نیم پز یه غلطی کردیم شما لوطی گری کن و ببخش(جدا با چه ترفندی میخواستن حمله کنن؟!)

به پوزش کجا چاره این بود بس/ دیگه جز غلط خوردن راه نداریم

بجستند از آن انجمن هردوان/ رفتند یکی رو پیدا کردن از اون جمع درباریشون

یکی پاک دل مرد چیره‌زبان/ که زبون باز باشه و دل پاک باشه

بدان مرد باهوش و با رای و شرم/ کسی که باهوش باشه و نظر خوب بده و شرم کنه

بگفتند با لابه بسیار گرم/ قصه را با آب و تاب و اظهار معصومیت خودشون برای یارو تعریف کردند

در گنج خاور گشادند باز/ و درگنج غرب را باز کردند(برای اولین و اخرین بار در تاریخ غربیا از خودشون مایه گذاشتن!)

بدیدند هول نشیب از فراز/ ترسیده بودن از عرش سقوط کنن رو فرش

ز گنج گهر تاج زر خواستند/ و هرچی گنج و طلا بود برداشتند

همی پشت پیلان بیاراستند/ رو پیشت فیل بار زدن (برای پاچه خواری بیشتر رو کپل فیل نوشتن رفیق بی کلک پدر!)

به گردونه‌ها بر چه مشک و عبیر/توی خمره ها تا بیخ مشک و عطر ریختن

چه دیبا و دینار و خز و حریر/ هرچی لباس قشنگ و پول و خز(پوست یه حیوون فلک زده و نگون بختی به نام روباه)و پارچه های نازک

ابا پیل گردونکش و رنگ و بوی/با فیل بارکش و کلی چسان و فسان

ز خاور به ایران نهادند روی/ از غرب به ایران اومدند

هر آنکس که بد بر در شهریار/ هرکسی که قبلا تو دربار شاه بود والان تو دربار سلم تور بود (احتمالا یا خائن بودن یا اسیر)

یکایک فرستادشان یادگار/ برشون گردوند پیش شاه

چو پردخته‌شان شد دل از خواسته/ وقتی با دیدن گنج ها شاه خوشحال شد (به اصطلاح شاه را پختن و اماده مذاکره شده)

فرستاده آمد برآراسته/پیغوم رسون خوشگل کرده و با ارایش...(فکر بدنکنی ها طرف محض خوش تیپی اینکار را کرده) اومد

بدادند نزد فریدون پیام/ به فریدون پیام داد

نخست از جهاندار بردند نام/اول به نام خدا(دوم با عرض تملق و چاپلوسی و کاسه لیسی درگاه...)

که جاوید باد آفریدون گرد/و پایند باد فریدون

همه فرهی ایزد او را سپرد/ که خدا همه فره ایزدی اش را داده به فریدون

سرش سبز باد و تنش ارجمند/ سرش خوشحال باشه و تنش رو فرم(همینجوری فقط پاچه خواری میکنه...اه اه!)

منش برگذشته ز چرخ بلند/ رفتارش پر از رحم و بزرگیه (کم کم داره قضیه را باز میکنه!)

بدان کان دو بدخواه بیدادگر/ بدون که اون دوتا پلید(که صابکار پیغوم رسونه هستند!)

پر از آب دیده ز شرم پدر/ کلی از شرمندگی گریه کردند (البته مقادیری اشک تمساح روانه کردند!)

پشیمان شده داغ دل بر گناه/ اقا راحت بگم شکر خوردن!غلط کردن !بی جا کردن!...داغ عذاب وجدان رو سینه شون داره سنگینی میکنه!(اوه اوه له نشین زیر فشار!)

همی سوی پوزش نمایند راه/ اقا به جان شما غلط کردم از دهنشون نمی افته معذرت میخوان از شما

چه گفتند دانندگان خرد/ چه خوب گفتن اون با عقلا

که هر کس که بد کرد کیفر برد/ که هرکسی کار بد کنه(باید بره تو اتاقش به کارای بدش فکر کنه؟)مجازات میشه

بماند به تیمار و دل پر ز درد/ تو مریضی ودرد مرض پیچ میخوره

چو ما مانده‌ایم ای شه رادمرد/بزرگوار این غلطی بود که ما کردیم الان گیر کردیم(قابل ماسمالی هم نیست متاسفانه!)

نوشته چنین بودمان از بوش/ رو پیشونیمون از اول نوشته بودن قاتل ایرج(اها الان نعوذباالله همه چی را تقصیر خدا انداختند! شیطان همکنون رو به سلم تور میگوید:«اقا مشقای فردا رو میگید؟»)

به رسم بوش اندر آمد روش/ با تقدیر رفتار ادما تشکیل میشه

هژبر جهانسوز و نر اژدها/پسر ناخلف و نر اژدها(تاکید میکنم این الفاظ را برای صاحبکاران خودش بکار میبره!)

ز دام قضا هم نیابد رها/ از دام روزگار نجات پیدا نمیکنه

و دیگر که فرمان ناپاک دیو/ و دیگه شیطان هم بی تاثیر نبود(شیطان در همین لحظه رو به سلم و تور:« به خداوندی خدا اگه چنین کارایی به ذهنم میرسید اسرافیل را کله پا میکردم که دیگه سور نزنه منم تا ابد ملتو از راه بدر کنم!»)

ببرد دل از ترس کیهان خدیو/ و اعتقاد تقوا و معادو... همه اینا رو تکذیب کردن و از خدا نترسیدن

به ما بر چنین خیره شد رای بد/ اینجوری شد که ما این تصمیم بدو گرفتیم

که مغز دو فرزند شد جای بد/ مغز دوتا بچت جای بدی شد

همی چشم داریم از آن تاجور/ امیدمون به نوه اون خدابیامرزه

که بخشایش آرد به ما بر مگر/ که مارو ببخشه

اگر چه بزرگست ما را گناه/ اگرچه که ما غلط خیلی گنده ای مرتکب شدیم

به بی‌دانشی برنهد پیشگاه/ اولا از بس خنگ بودیم اینکارو کردیم(الان یعنی باهوشید یا هنوزم بز جلوتون پروفسوره؟!)

و دیگر بهانه سپهر بلند/ ثانیا بهانه های دیگری هست که میتونم بهتو نبگم و تا خال اسمون میره(فریدون جان مواظب باش یهو دیدی گفتن اصلا خودت بچتو فرستادی پس قاتلش خودتی!)

که گاهی پناهست و گاهی گزند/ و (در ادامه ثانیا)روزگار گاهی با ماست و گاهی بر ما!

سوم دیو کاندر میان چون نوند/ و ثالثا شیطان مثل چی...؟!توی ما رخنه کرد(شیطان برای بار دوم این وسوسه برای قتل تکذیب کرد وی افزود:«عجب الاغی هستی میگم اگه من انقدر باهوش بودم اسرافیل الان زنده نبود)

میان بسته دارد ز بهر گزند/(حالا که قضیه را فهمیدی بدون) نوه ات میخواد حمله کنه

اگر پادشا را سر از کین ما/ اگه پادشاه دست از کینه ما

شود پاک و روشن شود دین ما/بردارد ما دیگه ادمای خوبی میشیم

خب این قسمتم با التماس های سلم و تور به وسیله پیغام رسان به پایان رسید

سلم تورشاهنامهفردوسیمحمد صادق مختاریمنوچهر
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید