محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت چهلم

تو قسمت قبل دیدیم که سلم و تور دیدن ای بابا نبرد رو در رو با منوچهر عین کشتی گرفتن بین مورچه و فیله و اینا فرت و فرت دارن تلفات میدن!و منوچهر هی تاکتیک جنگی به کار میبره و هی جای لشگرو عوض میکنه. اینام عین پت و مت کلشونو میخوارونن و با خودشون میگن«چی شد؟...عه!دشمن کو!عجب غلطی کردیم!ای منوچهر بوووووووق!...» این شد که فرمان عقب نشینی یا«غلط خوردم»خودمون را صادر کردند!اونا تصمیم گرفتن شب که منوچهر و یاراش خوابیدن ،کفتار وار بریزن رو سرشون و با سبک نامردی جنگ را پیروز بشن؛البته این جریان شبیخونو تور در حد یه نظریه ارائه داده و هیچ فکری دربارش نشده اما توی این قسمت قرار ببینیم سلم و تور چه گلی به سر خودشون میزنن!و حالا تقدیم به نگاهتون قسمت چهلم!

 صحنه ای کمیاب از سرشاخ شدن منوچهر و تور
صحنه ای کمیاب از سرشاخ شدن منوچهر و تور


چو از روز رخشنده نیمی برفت/وقتی عصر آن روز رسید

دل هر دو جنگی ز کینه بتفت/اون دوتا وحشی دلشون از کینه قل قل میکرد!

به تدبیر یک با دگر ساختند/ یه تدبیر با هم انجام دادند(شما تدبیر به خرج ندید به نفع تره ها!حالا از من گفتن!)

همه رای بیهوده انداختند/ همش چرت و پرت به هم گفتند(احتمالا اون وسطا یه پتویی و یه منقلی و یه بساط تریاکی پهنه!اقایان خسته نباشین!)

که چون شب شود ما شبیخون کنیم/(تدبیرشون توضیح داده میشود)شب که شد شبیخون میزنیم!(یعنی باورکنید تمام تاکتیک های شبیخون با این جمله به لرزه افتاد!)

همه دشت و هامون پر از خون کنیم/ کل دشت را پر از خون میکنیم(بابا دراکولا! رحم کن بهشون!)

چو کارآگهان آگهی یافتند/ وقتی جاسوس های ایران فهمیدن(وجدانا! بالاغیرتا! میگذاشتید دو ثانیه از اطلاعاتتون محافظت شه!)

دوان زی منوچهر بشتافتند/ رفتند بیش منوچهر

رسیدند پیش منوچهر شاه/ رسیدند جلوی شاه

بگفتند تا برنشاند سپاه/ به شاه گفتندتا به سپاه اماده باش بده

منوچهر بشنید و بگشاد گوش/ شاه گوششون تیز کرد (و جاسوس در گوشش ماجرای شبیخون را گفت)

سوی چاره شد مرد بسیار هوش/ منوچ ای کیو افتاد دنبال چاره

سپه را سراسر به قارن سپرد/ کل سپاه را به قارن داد

کمین‌گاه بگزید سالار گرد/ قارن یه جای استتار خفن پیدا کرد

ببرد از سران نامور سی‌هزار/ و سی هزار نفر تکاور را برد اونجا(اوه اوه اوه!زنده یاد بروسلی علاقه شدیدی به این صحنه داشت!)

دلیران و گردان خنجرگزار/گردان خنجر دار و شجاع

کمین‌گاه را جای شایسته دید/ کمینگاه را مناسب دید و پسند کرد

سواران جنگی و بایسته دی/سوارهای جنگی و شایسته( همشون کمین کردن)

چو شب تیره شد تور با صدهزار/ وقتی شب شد تور با صدهزار نفر(عمیقا دلم واسه ی حماقتش میسوزه!)

بیامد کمربستهٔ کارزار/ خیلی آماده و با عزم راسخ اومد سمت میدون جنگ

شبیخون سگالیده و ساخته/ آماده ی شبیخون و با حال توپ!(با این فکر که الان میره لشکر ایران را قیمه قورمه میکنه)

بپیوسته تیر و کمان آخته/با تیر کمان آتشین اومد(تیر و کمان اتشین مثل همون خمپاره ی ۶۰ امروزی میمونه و اگه جای درست بخوره کار یه لشکر را تمام میکنه!)

چو آمد سپه دید بر جای خویش/(تور)وقتی سپاه ایرانو سرجاش دید(پرسید:«دشمنان عزیز خبر دارین یه دو سه ساعتی از وقت خوابتون گذشته؟! شب تا دیر وقت بیدار موندن اصلا خوب نیست!علاوه بر این گند زدید تو شبیخون پارتیمون!»)

درفش فروزنده بر پای پیش/پرچم ایران روبرویش بود

جز از جنگ و پیکار چاره ندید/راهی جز جنگ پیدا نکرد(الان دیگه شبیخونی در کار نیست نبردی برای حفظ جونه!)

خروش از میان سپه بر کشید/ توی سپاه ولوله شد (حمله!...میزنم صدا غاز بدی...!به اینم میگید شبیخون؟!...)

ز گرد سواران هوا بست میغ/از گرد و غبار سواران ابر تشکیل شد(به قول یه عزیزی...نستجیرو به الله!)

چو برق درخشنده پولاد تیغ/شمشیر ها مثل برق دیده میشد

هوا را تو گفتی همی برفروخت/ هر که ندونه فکر میکنه هوا آتش گرفته

چو الماس روی زمین را بسوخت/ مثل الماس روی زمین آتش گرفت

به مغز اندرون بانگ پولاد خاست/ توی کله ی آدم پر شد از صدا شمشیر(همون تیتراژ مختارنامه را ببینی میفهمی چه وضعی بوده)

به ابر اندرون آتش و باد خاست/باد اتش را تا ابر برد(اتش گر گرفت!بنظر وضعیت جون میده واسه تهیه سیب زمینی تنوری!)

برآرد شاه از کمین گاه سر/ شاه از کمین گاه زد بیرون (اوه اوه اوه خطری شد)

نبد تور را از دو رویه گذر/ تور جایی واسه فرار نداشت(با منوچهر فیس تو فیس میشود)

عنان را بپیچید و برگاشت روی/ تورفرمون اسب را کج کرد که در بره(میخواد بگه غلط خوردم...روش نمیشه!)

برآمد ز لشکر یکی های هوی/ یه داد و غال از لشکر بلند شد

دمان از پس ایدر منوچهر شاه/ پشت سرش منوچهر تاخت(عملیات کبرا دوازده با بازی منوچهر شاه!)

رسید اندر آن نامور کینه خواه/رسید به اون مردک کینه جو

یکی نیزه انداخت بر پشت او/ هدف گیر کرد و شتلق! یه نیزه را پرت کرد سمت کمر تور

نگونسار شد خنجر از مشت او/ و خنجر از دست تور افتادرفت

مرد یا قلبش ایستاد!)

ز زین برگرفتش بکردار باد/ جیک ثانیه از رو زین بلندش کرد

بزد بر زمین داد مردی بداد/ عین طالبی زدش زمین(داش منوچ حرمت میتو نگهدار!)

سرش را هم آنگه ز تن دور کرد/ سرشو کند و تنش را پرت کرد اونور(منوچ الان یه خورده عصبیه وگرنه دلش اندازه گنجیشکه...جون تو!)

دد و دام را از تنش سور کرد/کفتار ها و کرکس ها یک پیش بند زدند و رفتند سراغ تن تور و دلی از عزا درآوردند(و تا صبح بر هفت جد و آباد باعث بانی اش درود فرستادند!)

بیامد به لشکرگه خویش باز/ برگشت سمت قرارگاه لشکر

به دیدار آن لشکر سرفراز/برای دیدن لشکر پیروزش رفت

خب این قسمتم با پیروزی منوچهر به پایان رسید تا جمعه ی بعدی من را همراهی کنید

شاهنامهفردوسیسلم و تورمنوچهرمحمدصادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید