ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛ قسمت سی و پنجم

آنچه در شاهنامه خوانی گذشت...تو قسمت قبل دیدیم که نقشه سلم و تور بهم ریخت، حالا چرا؟ چون با کلی مهربونی میخواستن خیلی نرم منوچهر را از زیر دست فریدون بکشن بیرون و یه بلیط بدون بازگشت به دیار باقی براش صادر کنن! اما از اونجا که ادم عاقل از یه مار دو بار گزیده نمیشه فریدون هم خوب جوابی تو کاسه شون گذاشت و گفت:«ز تره قرمه سبزی! مگه داریم کسی انقدر پررو، بیاید دردونمو بکشه بعدم که میفهمه دوباره بچه دار شدم میخواد این بچم رو هم بکشه! ببین! منوچو نمیبینی به جز وقتی که جلوی خونه سلم و تور با رفیقاش اعم از قارن رزم زن و شیروی بامرام و...قمه به دست انتظار تیکه پاره کردنتونو میکشن! افتاد؟...

خب پس بزن بریم قسمت سی و پنجم شاهنامه خونی!

دربار منوچهر
دربار منوچهر


از آن تاکنون کین او کس نخواست/(فریدون میگوید)از اون موقعی که ایرجو کشتین کسی کینه نکرد ازتون

که پشت زمانه ندیدیم راست/ و روزگار خوش از (ازغم)ایرج ندیدیم

نه خوب آمدی با دو فرزند خویش/ خوبی به شما دوتا بچم(بخوانید دو مار ضحاک، بخوانید جد هیتلر،بخوانید شیطان تاسمانی!...)نیمده

کجا جنگ را کردمی دست پیش/ کی دیدی من تو جنگ پیش دستی کنم (پیرمرد بدبخت اخر عمری فشارش رفته رو بیست! امون از اولاد ناصالح!)

کنون زان درختی که دشمن بکند/ حالا از درختی که کندید(بزرگوار درباره ایرجش کلمه«درخت» را استفاده میکنه!لابد چندبارم بجای غذا به ایرج کود داده!)

برومند شاخی برآمد بلند/ از همون درخت شاخه ی بزرگی درآمده(اقا چارش اره برقیه!)

بیاید کنون چون هژبر ژیان/ الان میاد جلو مثل شیر(پاکتی؟!)میجنگه

به کین پدر تنگ بسته میان/ برای انتقام باباش کمر به قتلتون بسته(برادران دالتون از ترس خودشونو خیس کردن)

فرستاده آن هول گفتار دید/ فرستاده آن خش صدای فریدون را دید (صدای شرشر اب که بعید میدونم اب بوده باشه، ازش ساتع شد)

نشست منوچهر سالار دید/ و هیبت منوچهر (ملقب به منوچ سیکس پک)را دید

بپژمرد و برخاست لرزان ز جای/ اصلا بنده خدا نزدیک بود قالب تهی کنه با حالت ویبره از جا بلندشد

هم آنگه به زین اندر آورد پای/ همون موقع پرید روی زین اسب(و استارت زد!)

همه بودنیها به روشن روان/هرچی ( زیبایی)افریده شده بود

بدید آن گرانمایه مرد جوان/ توی صورت و بدن ان مرد جوان(منوچهر)دید و در منوچهر چیزیو دید

که با سلم و با تور گردان سپهر/ که فهمید روزگار باسلم و تور کار ناجوری میکنه

نه بس دیر چین اندر آرد بچهر/خیلی زود منوچهر عصبانی میشه(سپس کمربند را میکشه و در هوا میچرخاند و فریاد هل من مبارز میزند!)

بیامد به کردار باد دمان/فرستاده مثل فشنگ حرکت میکنه به سمت توران

سری پر ز پاسخ دلی پرگمان/ توی سرش پر از جواب و سوالات سلم و تور بود ولی نمیدونست بگه یا نه!

ز دیدار چون خاور آمد پدید/ غرب را اینجوری دید که

به هامون کشیده سراپرده دید/ تا دریاچه هامون خیمه زدند(به اصطلاح خودمون چتر شدن که اگه نقشه الف جواب نداد مانند انسان های ما قبل تاریخ حمله ی ناگهانی ببرن و اصلا جای فکر کردن برای فریدون نزارن!)

بیامد به درگاه پرده سرای/ اومد توی درگاه خیمه ی شاهی

به پرده درون بود خاور خدای/ توی خیمه شاه غرب(سلم)بود

یکی خیمهٔ پرنیان ساخته/ یک خیمه ی باکلاسی درست کرده بودن نگو و نپرس(مقاوم دربرابر اتش،بمب هسته ای،سلسله خاندان یعجوج و معجوج،ترامپ،تانک های بلشویک...!)

ستاره زده جای پرداخته/ و با ارایش ستاره جایش را درست کرده بود(خیمه ی ستاره یه چیزی مثل «اتاق فرماندهی کل» توی خیمه ها بوده و ده تا راه واسه در رفتن شاه توشه و اکثرا انقدر تجملاتیه باید شش تا خاور اورد تا طلاها را منتقل کنن و از لحاظ استتار بسیار ،بسیار ضایعه! اونقدر یکی نبوده به این شاها بگه :«لعنتی تو جنگ طلا به چه کارت میاد؟به میخوای به دشمن کارمزد بدی؟»!)

دو شاه دو کشور نشسته به راز/ دو تا شاه(برای بار میلیاردم سلم و تور!) نشسته بودن(سیگار میکشیدن؟نچ نچ نچ!)و یواشکی با هم حرف میزدن

بگفتند کامد فرستاده باز/ گفتند:« عه این کفتر نامه رسونمونم اومد!»

بیامد هم آنگاه سالار بار/همون موقع رئیس دربار(همونی که داد میزنه فلان کس اجازه شرفیابی میخواهند)

فرستاده را برد زی شهریار/ فرستاده را برد پیش شاه

نشستنگهی نو بیاراستند/ یه جای نشستن واسش باز کردند

ز شاه نو آیین خبر خواستند/ و گفتن چه خبر از شاه جدید(یا به قولی چه برایمان اورده ای مارکو؟!)

بجستند هر گونه‌ای آگهی/ریز اطلاعات را از فرستاده پرسیدند

ز دیهیم و از تخت شاهنشهی/و فرستاده هر اطلاعاتی راجب شاهی و تخت شاهی داشت،عرضه کرد

ز شاه آفریدون و از لشکرش/ درباره فریدون و لشکر بزرگش حرف زد

ز گردان جنگی و از کشورش/ و هرچه از گردان های جنگی و کشور (ایران) میدانست گفت

و دیگر ز کردار گردان سپهر/ و درنهایت (به قول ۲۰:۳۰ وی افزود)از کار جهان گفت

که دارد همی بر منوچهر مهر/ که خدا یار منوچهره؛الکی خودتونو خسته نکنین(اقا این چقربازیا فایده نداره اول و اخر باید گردن مبارکو بسپرین به گیوتین!)

بزرگان کدامند و دستور کیست/(سلم و تور پرسیدن)خب الان فرمانده شون کیه و وزیرشون کیه؟

چه مایستشان گنج و گنجور کیست/چقدر مایه و تیله تو دست و بالشونه و خزانه دارشون کیه

فرستاده گفت آنکه روشن بهار/ فرستاده جواب داد: اونی که بهار زیبا را

بدید و ببیند در شهریار/ دیده باشه تو کاخ شاهم میبینه!(یعنی حتی تو زمستان هم تو کاخ بهاره؟خسته نمیشن از تک فصلی؟همش واسه الرژی فین فین نمیکنن؟....مگه میشه؟مگه داریم؟)

بهاری ست خرم در اردیبهشت/ یه بهار خفنی داره تو سومین روز هر ماه(آها یعنی چهارمین روز ماه کاخ دیگه بهار نداره؟ با فصلا چرا شوخی میکنید؟!این چه شوخی سمیه؟)

همه خاک عنبر همه زر خشت/ همه خاکش خوشبو و آجراش طلاس(جون میده واسه سرقت...چیز!لو رفتم!)

سپهر برین کاخ و میدان اوست/ کاخ و حیاطش عینهو بهشت برینه

بهشت برین روی خندان اوست/ بهشت برین توی خنده هاشه

به بالای ایوان او راغ نیست/ دامنه کوه به اندازه ایوان کاخش نیست

به پهنای میدان او باغ نیست/ باغی به بزرگی حیاط خونش نیست(برخی اختلاسگران در صدد زدن رکورد فریدون هستن!اختلاسگر نسبتا تا حدودی مفت خور !خداقوت!)

چو رفتم به نزدیک ایوان فراز/ وقتی به نزدیک برجک کاخ رفتم

سرش با ستاره همی گفت راز/ سر برجک انقدر بلند بود که فکر کنم در گوش ستاره یه حرفایی زد(لابد به ستاره گفته اگه جنگ شد به امپراطور پالپاتین(جنگ ستارگان)بگه با شمشیر های لیزری بیفتند دنبال سلم و تور!)

به یک دست پیل و به یک دست شیر/ تو یه دست شاه افسار فیل و تو اون یکی دستش افسار شیر(شیرم مگه افسار داره؟…)‍ بود.

جهان را به تخت اندر آورده زیر/ جهان را زیر سلطه خودش در اورده

ابر پشت پیلانش بر تخت زر/ و بر روی فیل هایش تخت طلا

ز گوهر همه طوق شیران نر/ همه گوهرهایش وصل شده بود قلاده شیر های نر(چه روش نگهداری جالبیه! طرف تا میاد یه مثقال به دزده تبدیل به ساندویچ خوراک ادم واسه شیر میشه هم واسه شیره سود داره و هم واسه صاحابش و فقط یه اسیب کاملا جزئی واسه دزده داره!)

تبیره زنان پیش پیلان به پای/با زدن ساز جنگی پش فیل ها

ز هر سو خروشیدن کره نای/ و از هر سو صدای ساز جنگی دیگری می آمد (انقدر ساز جنگی داشتن که خدابیامرز بهتوون اگه اون موقع بود هیفده هیجده تا البوم میداد بیرون!)

تو گفتی که میدان بجوشد همی/ تو فکر میکردی حیاط حرکت میکنه و میجوشه و وحشی شده(ررر!اروم باش حیاط...افرین!...)

زمین به آسمان بر خروشد همی/زمین انگار رو اسمون سوار شده بود(هی میگم هندیا این ذوق تخیلشونو از یه جایی اسکی میرن!...نگو از شاهنامه اقتباس میکنن!)

خرامان شدم پیش آن ارجمند/ اروم اروم(اومدم در خونتون!یک شاخه گل...)رفتم پیش اون بزرگوار

یکی تخت پیروزه دیدم بلند/ یه تخت ابی بلند دیدم

نشسته برو شهریاری چو ماه/ یه شاهی شبیه ماه رویش نشسته بود

ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه/ از جنس یاقوت درخشان کلاهی روی سرش بود(لابد یه نوع یاقوتم داریم یاقوت کدر و کثیف و اون رو سر سلم و توره!)

چو کافور موی و چو گلبرگ روی/مو هایش مثل کافور(درخشان) و صورتش مانند گل برگ لطیف(اوخی ناناز کی بودی منوچ)

دل آزرم جوی و زبان چرب‌گوی/ادم با انصاف و چرب زبانیه

جهان را ازو دل به بیم و امید/ کشورهای جهان هم ازش میترسن هم بهش امید دارن(یعنی از یه طرف دشمناش خودشو خیس کردن و دوستاش بهش امید دارن تا به وسیله او کشورشونو بهتر کنن)

تو گفتی مگر زنده شد جمشید/ هرکی ندونه فکر میکنه جمشید زنده شد از بس که شبیه جمشیده(البته جمشید قبل از دیوونگی!)

منوچهر چون زاد سرو بلند/ ان سرو بلند(ایرج خدابیامرز)یه همچین منوچهری را تحویل جامعه داد(خطاب به انهایی که هیچ پخی نشدند!البته بلا نسبت خوانندگان این داستان)

به کردار طهمورث دیوبند/ رفتاری شبیه به طهمورث دیوبند

نشسته بر شاه بر دست راست/ فریدون در سمت راست منوچهر نشسته

تو گویی زبان و دل پادشاست/ هرکی ندونه فکر میکنه فریدون زبان و دل منوچهره!

خب این توصیفات هنوز تموم نشده منتها متن ما اینجا تموم میشه توقسمت بعد بقیه توضیحات و نقشه ی «ب» ی سلم و تور را میخوانیم پس تا جمعه ی بعدی منتظر شاهنامه خوانی باشید...

شاهنامه خوانیسلم تورمنوچهرفردوسیمحمد صادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید