ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی ؛قسمت پانزدهم

توی قسمت قبل همونطور که بهتون گفتم فریدون اومد واسه دعوا بچه محل ها را جمع کرد و قمه و تیزی و پنجه بکس تخس کرد بین همه و راه افتادن تا دهن ضحاک را…مورد عنایت قرار بدن! مادر فریدونم نصیحتش کرد که عزیزم این فکر و خیال های پیروزی بر ضحاک را بریز دور ضحاک سرفه کنه سپاهش گارد جنگ جهانی را میگیرن! اونوقت تو یه ذره بچه که نه میدونی جنگ چیه و کلا مخت از هفت دولت ازاده میخوای بری جلو ضحاک مثل مختار بگی« هل من مبارز؟!»

او هم تنبونش را تا جناق سینه بالا کشید و گفت:«ننه من میرم جنگ!» و او شهر به شهر را گذشت و رسید به بغداد! و حالا بریم ببینیم این جنگ به کجا میرسه...پولدار و فقیر و پیر و جوون و زن و مرد پیشکشی به شما...قسمت پانزدهم!

گذشتن از رود دجله شاهنامه طهماسبی
گذشتن از رود دجله شاهنامه طهماسبی


چو آمد به نزدیک اروندرود/ وقتی فریدون به اروند رود نزدیک شد

فرستاد زی رودبانان درود/ ناخدا با فریدون چاخ سلامتی کرد

بران رودبان گفت پیروز شاه/ فریدون به ناخدا گفت

که کشتی برافگن هم اکنون به راه/ دادا کشتیو اتیش کن میخوایم همین الان بریم!

مرا با سپاهم بدان سو رسان/ من و سپاهمو برسون اونور رود

از اینها کسی را بدین سو ممان/ کسی ههم اگه دنیالمون بود نرسونش به این سمت(یعنی خوشم میاد پل های پشت سرشو منهدم میکنه!)

بدان تا گذر یابم از روی آب/ تا من بتونم راحت …

به کشتی و زورق هم اندر شتاب/ با کشتی سپاه رد شم

نیاورد کشتی نگهبان رود/ ناخدا گفت:نچ نچ!اصن راه نداره جون تو!

نیامد بگفت فریدون فرود/ و حرف فریدون را گوش نداد(ناخدای بد!)

چنین داد پاسخ که شاه جهان/ اینجور جواب داد که ضحاک

چنین گفت با من سخن در نهان/ یواشکی به من گفته

که مگذار یک پشه را تا نخست/ اجازه نده پشه رد بشه

جوازی بیابی و مهری درست/ تا اول مجوز عبور صادر بشه و مجوز بدن(اون موقع هم کاغذ بازی بوده؟حضرت عباسی انتظار نداشتم!)

فریدون چو بشنید شد خشمناک/ فریدون وقتی شنید عصبانی شد(فکر کنم اون لحظه دلش میخواسته ناخدا را تاکسی درمی کنه!)

از آن ژرف دریا نیامدش باک/ از اون رود عمیق نترسید(با خودش گفت فوقش سی متر عمقه که این هیچی! خرچسونه و این چیزام هست که هیجان کاره فشار اب سنگ را سورخ میکنه که این هم نوعی ماساژ طبیعیه!)

هم آنگه میان کیانی ببست/ کشش تنبان شاهنشاهی را سفت کرد

بران بارهٔ تیزتک بر نشست/ بر روی اسبش نشست

سرش تیز شد کینه و جنگ را/ باز از کینه عصبی شد

به آب اندر افگند گلرنگ را/ گلرنگو(شامپو بچه منظور نیست اسم اسبشه!) انداخت تو اب(مگه قایق موتوریه؟)

ببستند یارانش یکسر کمر/ یارهاشم تنبون ها را سفت کردند و راه افتادند

همیدون به دریا نهادند سر/همان موقع که رفتن تو اب

بر آن باد پایان با آفرین/برای فریدون پایان خوشی را آرزومندم(چاکر شما فردوسی)

به آب اندرون غرقه کردند زین/زین اسبو گرفتند

به خشکی رسیدند سر کینه جوی/ و به خشکی رسیدند

به بیت‌المقدس نهادند روی/ به سمت بیت المقدس(در فلسطین امروزی اینم من باید بگم؟!)

که بر پهلوانی زبان راندند/ که در زبان پهلوی

همی کنگ دژهودجش خواندند/ کنگ دژهودجش خوانده میشه(چطور این کلمه رو اختراع کردین اساتید؟ اونوقت میگن چینی سخته!)

بتازی کنون خانهٔ پاک دان/ به عربی میشه خانه ی پاک

برآورده ایوان ضحاک دان/ الان این مکان خونه ضحاکه(نه الان!الان ۵هزار سال پیش!)

چو از دشت نزدیک شهر آمدند/ وقتی از سمت دشت نزدیک شهر رسیدن

کزان شهر جوینده بهر آمدند/ و برای خواسته اشان(سر ضحاک) به ان شهر امدند

ز یک میل کرد آفریدون نگاه/ از یک میل(همون مایله!انگلیسیا واحد اندازه گیری هم از ما کش رفتن! کجاست ان مهد تمدن؟!) اقا فریدون نگاه کرد

یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه/ یه کاخی دید که تو شهر بود(اشتباه نشه کاخ تو شهر نبود شهر تو کاخ بود!منم هنگ کردم!کاخ…شهر؟نمنه؟!)

فروزنده چون مشتری بر سپهر/درخشان و بزرگ مثل مشتری تو منظومه شمسی

همه جای شادی و آرام و مهر/ همه چی توش گل و بلبل بود(آخر نفهمیدم ملت از شاهی ضحاک شاکی ان یا راضی ان؟)

که ایوانش برتر ز کیوان نمود/ که پنت هوسش از مریخ بلندتر و بزرگتر بود

که گفتی ستاره بخواهد بسود/ جوری که ستاره بهش مالیده(واقعا بعضی از ستاره ها بد رانندگی میکنن!) و نور ستاره را گرفته!

بدانست کان خانهٔ اژدهاست/ فریدون فهمید که این خانه اژدها(ضحاک) است(قضیه چیه این همه از صلح و آرامش گفت ؟ضحاک واقعا بده یا آب توبه رو سرش ریخته خوب شده؟!)

که جای بزرگی و جای بهاست/که (کاخ ضحاک) جای بزرگی و قیمتی هست و سر نبش و خوش ساخته پارکینگم داره!

به یارانش گفت آنکه بر تیره خاک/به یاراش گفت اون کسی که از خاک تاریک

برآرد چنین بر ز جای از مغاک/ یه همچی ملکی دست و پا کنه

بترسم همی زانکه با او جهان/میترسم که با دنیا قرار و مدار داشته باشه

مگر راز دارد یکی در نهان/ ممکنه یه راز داشته باشه(یعنی جادو و جنبلی بلد باشه لشکر زامبی هارو احضار با اجنه بریزن رو سر فریدون سیر کتکش کنن…!)

بیاید که ما را بدین جای تنگ/ ممکنه اوضاع برامون قاراش میش بشه

شتابیدن آید به روز درنگ/ و روز صبر و فکر با بی فکری تصمیم بگیریم

بگفت و به گرز گران دست برد/ این را گفت گرز سنگین را ور داشت

عنان بارهٔ تیزتک را سپرد / رفت روی اسب نشست استارت زد و از دنده یک یه ضرب رفت رو پنج و تخته گازو گرفت!

تو گفتی یکی آتشستی درست/جوری که میگی اتش داره…

که پیش نگهبان ایوان برست/ به سمت نگهبان کاخ میره(ظاهرا اسبه روغن سوزی داره!)

گران گرز برداشت از پیش زین/ گرز سنگینو از روی زین برداشت

تو گفتی همی بر نوردد زمین/ تو فکر میکنی زمین را مثل کوه داره مینورده(یعنی با سرعت به جلو میره!)

کس از روزبانان بدر بر نماند/ نگهبان ها دوتا پا داشتن شش تا دیگه قرض کردن ده در رو انگار اصن نگهبان و اسکورتی واسه کاخ نبوده

فریدون جهان آفرین را بخواند/ فریدون بسم الله گفت

به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ/ با اسب به سمت کاخ بزرگ رفت

جهان ناسپرده جوان سترگ/ رها از دنیا بود اون جوان قدرتمند(چه میکنه این بازیکن!)

طلسمی که ضحاک سازیده بود/طلسمی که ضحاک درست کرده بود(با عرق سگ مرده و چشم قورباغه اندونزیایی و پر کفتر عاشق)

سرش به آسمان برفرازیده بود/ کامل کاخ را تا خال اسمون در برگرفته بود(یعنی بزرگوار پدافند ضد هوایی داشت!)

فریدون ز بالا فرود آورید/ فریدون از بالا عین لاک پشتان نینجا ملق زنان امد پایین و با زانو فرود امد(فرود قهرمانانه)

که آن جز به نام جهاندار دید/که تنها ضعف پدافند ضحاک نام خدا بود که فریدون گفت و تمامی مراکز دفاعی کاخ را جر داد!

وزان جادوان کاندر ایوان بدند/ و اون جادوگرا که تو کاخ بودن

همه نامور نره دیوان بدند/همه از نره غول های مشهور و از خوبای جادوگرا بودن

سرانشان به گرز گران کرد پست/ سرشونو با گرز تبدیل به میز ناهارخوری کرد(اونام کرفس! فقط سرشونو می اوردن و میگفتن جون مادرت اروم بزن فریدون هم کل جلوبندی سر و صورتشان کامپلیت میاورد پایین!)

بعله!...دیدین این قسمت چه خفن و به قول فینگیلی فرنگی ها ارتیستیک بود! نه خدایی حال کردی!

بروسلی هم اینجور پیش بینی نمیکرد و چنان بزن بزنی بود که نصفش مونده واسه قسمت بعد! یعنی ننه فریدون اگه استراتژی بچشو میدونست اجاق زیر غذا را کم میکرد با دو ماهیتابه عین مرحومه مغفوره سوسانو قیافه جادوگر ها را تبدیل تابلوی عبور ممنوع میکرد به همین برکت!(کدوم برکت؟) ولی حیف شد این خانم در صحنه نبرد نبود!

خب این قسمتم تموم شد تا قسمت بعد خداحافظ شما!

قسمت پانزدهمشاهنامه خوانیفردوسیفریدونمحمدصادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید