کمتر کسی هست که دستبهقلم شده باشد (و یا فقط قصد آن را داشته باشد) و دربارهی «نگو، نشان بده» هیچ نشنیده باشد؛ چیزی که فراتر از یک فن نویسندگی است و اگر بگوییم به شکل یک قانون درآمده است، بیراه نگفتهایم. کافی است یک یا دو کتاب نویسندگی را ورق بزنید، یا فقط سری به کارگاههای نویسندگی بزنید تا به صحت این حرف پی ببرید.
این نوشته با تعریفی از «نگو، نشان بده» شروع میشود و با نمونههایی از آن در کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» به پایان میرسد.
برای تعریفی چکیده از این فن، نقل قول پرتکرار آنتون چخوف کافی است که میگفت:
به من نگویید که ماه درخشان است، به من تلالو و درخشندگی نور ماه را در شیشههای شکسته شده نشان بدهید.
در دفاع از این گفتهی چخوف دلیل و برهان فراوان است. اگر استفاده از صفتها و قیدهای تکراری و گاها طولانی، زمانی جوابگو بود و برای خواننده جذابیت داشت، دیگر چنین جایگاهی در نویسندگی ندارد. از طرفی، یکی از زیبایی های یک متن این است که تصویر ملموسی برای مخاطب بسازد و حسی را هر چه محسوستر به او منتقل کند. از طرفی هم، اشاره کردن و رد شدن، اثر بیشتری میگذارد تا اینکه حرفی رک و مستقیم گفته شود. اینها با استفاده از «نگو، نشان بده» است ممکن میشوند.
رابرت مککی در کتاب مشهور خود «داستان» دربارهی این فن میگوید:
هرگز کلمات را به زور در دهان شخصیت نگذارید تا بیننده دربارهی دنیا، گذشته یا فرد اطلاعات بدهد. بلکه صحنههایی واقعی و طبیعی به ما نشان بدهید که در آن آدمها به شیوههای واقعی و طبیعی حرف میزنند و رفتار میکنند اما در آن واحد اطلاعات ضروری را غیر مستقیم انتقال میدهند.
دربارهی «نگو، نشان بده» سطرها نوشتهاند و سخنها گفتهاند، پس به همین چند سطر بسنده میکنم. در ادامه فقط نمونههایی از آن را خواهید خواند، که از کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» اثر بیژن نجدی، نقل کردهام.
بیژن نجدی از نویسندگان باذوق ایرانی بود که با لحن شاعرانه خود نوشتههایی خلق میکرد که انگار جان دارند. هنر او را میتوان در استعارههای قابللمس، تصویرسازیهای بیمانند و جملات پرحس و سراسر شاعرانهی او دید.
«یوزپلنگانی که با من دویدهاند» احتمالا درخشانترین اثر در کارنامهی ادبی بیژن نجدی است و اتفاقا تنها مجموعهی داستان اوست که خودش در زمان حیاتش آن را منتشر کرد. این اثر آن قدری شهرت دارد که در باب آن نقد و بررسی کم ننوشته باشند؛ البته که اینجا هم جای مناسبی برای این کار نیست، پس فقط به سراغ نمونههایی از «نگو، نشان بده» میرویم که از این کتاب نقل شده است.
منابع:
یوزپلنگانی که با من دویدهاند | بیژن نجدی | نشر مرکز
داستان | رابرت مککی | نشر هرمس