ویرگول
ورودثبت نام
کریپتون
کریپتون
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

داستان عاشقانه عایشه و ملامحمد...!

ابتدا متن را خوانده و بعد از آن به موسیقی گوش دهید و هنگام گوش دادن، چشمانتان را ببندید.

در زمان فرمانروایی تیموریان در هَرات، مردم از اقصی نقاط قلمرو در ایام نوروز به مسجد کبود در مزار شریف می‌آمدند و دولت، خرج عروسی جوانانی که در مزار شریف عروسی می‌کردند را می‌پرداخت. در آن دوران مدارس متعددی در این شهر تأسیس شد و شاگردان در این مدارس به تحصیل علوم و فنون مختلف می‌پرداختند. یکی از طلاب مدرسه به نام ملامحمد همه روزه از محل سرحدیره تا چشمه قلمفور پیاده طی می‌نمود و صرف و نحو حفظ می‌کرد، ساعتی در کنار چشمه استراحت می‌کرد و شکرانه به جای می‌آورد.

روزی از روزها جمعی از دختران سرحدیره با عایشه که دختر یکی از افسرانِ مقربِ دربارِ تیموریان بود، غرض گرفتن آب از چشمه قلمفور می‌رفتند. ملامحمد هم که آماده رفتن به مدرسه‌ بود، در کنار چشمه شروع به وضو گرفتن کرد که ناگهان باد تندی وزیدن گرفت و روسری عایشه را از سرش پراند و باد آن را نزدیک پای ملامحمد آورد. عایشه خواست تا روسری‌اش را بگیرد که در همین اثنا چشم ملامحمد به عایشه می‌افتد و هر دو دلباخته هم می‌گردند. بعد از این ماجرا، ملامحمد و عایشه عاشق و دلباخته یکدیگر می‌شوند. ملامحمد صرف و نحو را کنار می‌گذارد و به فکر ازدواج با عایشه می‌شود و او را از خانواده‌اش خواستگاری می‌نماید، چون ملامحمد طلبه بی‌بضاعتی می‌باشد، پدر عایشه با این ازدواج مخالفت می‌کند.

این دو عاشق دلباخته نذر می‌کنند، که اگر ازدواجشان سر بگیرد، در ایام میلهٔ گل سرخ به مزار شریف رفته و مدتی را در آرامگاه علی بن ابی طالب خادمی کنند. عایشه همواره با دختران سرحدیره در بین عصر و شام به چشمه قلمفور غرض گرفتن آب می‌رفت و در جمع آن‌ها با سوز و درد این آهنگ را با خود زمزمه می‌کرد:

بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان

سَیلِ گُلِ لاله‌زار وا وا دلبرجان

به دربار سخی‌جان گله دارم

یخن پاره ز دست تو نگارم

پس از مرگم بیایی بر مزارم

مدامم در دعا در انتظارم

بیا که بریم به مزار ملاممدجان

سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

به تن کردی گلم رَختِ سیاه را

کنم تعریف یار بی‌وفا را

به دنیا مه اگه غمخوار ندارم

بگیرم دامن شیر خدا را

بیا که بریم به مزار ملاممدجان

سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

بیا زیارت کنیم شیر خدا را

به چشم مالیم همان قلف طلا را

مه دعا می‌کنم آمین بگوین

خدا کامیاب کنه هر دوی ما را

بیا که بریم به مزار ملاممدجان

سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

اتفاقاً در همین اثنا امیر علیشیر نوائی، وزیر دانشمند عصر تیموری با عده‌ای از همراهان خود از آنجا می‌گذشت و در نزدیکی چشمه آوازخوانی عایشه را شنید، توقف نموده و آهنگ را از دور سراپا شنید، با فراست و نکته‌دانی دریافت که در خواندن این سرود فلسفه‌ای نهفته‌است. امیر پس از شنیدن آهنگ نزد عایشه آمد و با ملایمت و مهربانی از او پرسید که دخترم راست بگو، ملامحمدجان کیست و چرا در آهنگِ صدای تو دردی نهفته‌است؟ عایشه ابتدا از حیا پاسخی نداد و سکوت اختیار کرد؛ ولی امیر علیشیر با شیوهٔ پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک خواهد کرد. سپس عایشه ماجرای عاشقانهٔ خود را مفصل به امیر حکایت نموده و افزود که ملامحمد از جمله طلاب مدرسهٔ شما است. فردای آنروز امیر شخصاً به خانه پدر عایشه رفت و به‌عنوان پدر ملامحمد از عایشه خواستگاری نمود، پدر عایشه که وضع را چنین دید، به احترام شخص امیر به این وصلت راضی گردید. امیر این دو دلباخته را آنطور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد، درآنجا عروسی نمودند و مدتی را در مسجد کبود به صفت خادم ایفای وظیفه کردند.


به گمان برخی از اهالی آن خطّه، مزار شریف مرقد اصلی و بارگاه علی بن ابی طالب است اما بنا به روایات دقیق‌تر و
محکم‌تر و اعتقاد بسیاری از مسلمانان محل دفن ایشان در نجف عراق قرار دارد.



عایشهملاممدجانمزارشریفداستان عاشقانهچشمه
این ره عشق است راه عقل نیست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید