مقدمه
در یک روز گرم تابستان در پی یک مضاربه ی فکری میان همکاران در دانشگاه شریف، نکته ای که سالهاست توسط برخی سیاستمداران داخلی به عنوان یک راهبرد نو در روابط ایران و آمریکا قابل بررسی (یا پیاده سازی) است، مجددا مطرح شد. صورت مساله ساده است: چرا ایران نمیتواند در چهارچوبی "متعادل"، رابطه ی خود با آمریکا را با حفظ منافع ملی تنظیم کند؟ مشخصا، در مقایسه با کشورهایی مثل کره جنوبی، مالزی، ترکیه یا حتی چین، روشهایی که رابطه ی خصمانه را به رابطه ای برمبنای منافع مشترک تعریف کند، در راستای منافع ملی است و باید در اولویت قرار گیرد.
پیش از ابراز نظرات شخصی، لازم است که عرض کنم که این نظرات متعلق به یک نویسنده در حوزه ی برق و الکترونیک علاقمند به مسایل روابط بین الملل است نه یک متخصص این حوزه. مطالعات من در این سالها محدود به تحلیلهایی که در رسانه های داخلی مطالعه میکنم باضافه ی چند ژورنال معتبر و تخصصی در این حوزه است. (CFR.ORG و www.foreignaffairs.com)
در وهله ی اول باید اعتراف کنم که اینجانب تا همین چندسال پیش، تعامل میان دو کشور را نه تنها واقع بینانه بلکه عملگرایانه میدیدم. اما در گذار زمان و با جمع بندی تجربیاتی در دو دهه ی اخیر بدست آمد، عملگرایانه بودن این رویکرد را قابل نقد میدانم و آنرا به رویکردی ایده آل گرایانه نزدیک تر میبینم. برخی از تحلیلهایی که در این نوشته عرض میشود، مبتنی بر بازنگری دوباره ی برخی رویدادهایی است که چند سالی از آن میگذرد. در وهله ی دوم به این نکته اشاره میکنم که در شرایط کنونی، از نظر نگارنده، داشتن یک رابطه ی کم تنش، با آمریکا شرط لازم برای توسعه ی هر کشوری هست. اما به شرطی که ساختارهای درونی خود را اصلاح کرده باشد. من فکر میکنم مشکلات ساختاری در اقتصاد و سیاست داخلی کشور بیش از رابطه ی با آمریکا دارای اولویت است.
به اعتقاد نویسنده، بعضی از متغیرهایی که در رابطه ی میان ایران و آمریکا موثر است ریشه ای ساختاری دارد و تا زمانی که این ساختارها برقرار باشد، این متغیرها پر رنگ و طبعا امکان کاهش تنش ها را کم میکند. در این نوشته، ابتدا به بازخوانی روابط ایران و آمریکا در نزدیک به یک قرن گذشته میپردازم و سعی میکنم برخی از متغیرهای ساختاری کلیدی در روابط ایران و آمریکا را استخراج کنم. در بخش دوم، به بررسی روابط چند کشور مختلف با آمریکا در طی یکصدسال اخیر تغییرات عمده داشته خواهم پرداخت و مقایسه ای کوتاه خواهم کرد. در بخش آخر نیز، جمع بندی و نتیجه گیری میکنم.
بازخوانی تاریخ روابط ایران و آمریکا
شاید اولین نقطه ای که روابط میان آمریکا به شکل جدی تعریف شد، موضع گیری آمریکا در تبادلات انرژی و نفت ایران با انگلستان بود. این موضع گیریهای مبتنی بر منافع آمریکا برای کنترل منابع انرژی ایران به شکل جدی تری در کودتای 28 مرداد 1332 نمایان شد و برای سالهای بعد سایه ی سلطه ی آمریکا بر ایران در همین راستا تعریف شد. باید به این نکته اشاره کرد که تا همین سالهای اخیر، آمریکا وارد کننده ی انرژی بوده و برای رشد خود نیازمند تسلط بر بازارهای انرژی بوده است. مساله ی انرژی اولین متغیر تعریف کننده ی رابطه ی ایران و آمریکا بود.
در سالهای از 1332 به بعد، با قوی تر شدن نقش شوروی در کشورهای منطقه (مصر، ترکیه، افغانستان و ...) نگرانی آمریکا از مسایل انرژی به مسایل سیاسی نیز کشیده شد و یکی دیگر از ابعاد رابطه ی آمریکا با حکومت ایران در راستای مهار آزادی های مدنی برای پیشگیری از رشد گرایشهای چپ (حزب توده) جدی تر شد. تسلط شوروی به کانال ارتباطی ایران برای دسترسی به آبهای گرم، میتوانست مزیت جدی به شوروی به عنوان رقیب آمریکا به او بدهد. بستر نفوذ شوروی در ایران مبتنی بر پذیرش یا عدم پذیرش گفتمان تمدنی ضد لیبرال بلوک شرق بود. این نیز متغیر دومی بود که رابطه ی ایران و آمریکا اثر گذار بود.
در سالهای شکل گیری اسراییل، پارامتر دیگری که در روابط ایران و آمریکا تاثیر داشته و دارد و روندی فزاینده نیز دارد مساله ی اسراییل است. در واقع امنیت اسراییل و رشد آن پارامتر تعیین کننده ی دیگری در تعریف روابط ایران و آمریکا داشته است. در دورانی که اسراییل به تنهایی در برابر اعراب سر از خاک بیرون آورد، ضرورت جدی برای حمایت از آن توسط ایران وجود داشت. سرکوب گفتمانهای ضد اسراییلی و حمایت از فرقه های همسو با اسراییل (از جمله بهاییت) و جهت دهی منابع ملی به این فرقه ها یکی دیگر از مسایلی بود که در روابط آمریکا و ایران در قبل از انقلاب اسلامی اهمیت داشت. این نیز متغیر سومی بود که در این روابط اثر گذار بوده است: اسراییل.
پس از انقلاب اسلامی، به دلیل سوابقی که بر شمرده شد، روابط میان کشور در جریاناتی تیره تر شد، اما متغیر های موثر در تعریف روابط دو کشور (انتظارات آمریکا از ایران) برای چند دهه تغییرات جزیی داشت. در واقع ایجاد روابط حسنه با آمریکا منوط به در نظر گرفتن این سه متغیر در راستای منافع آمریکا قابل انجام بود: انرژی، سرکوب گفتمانهای تمدنی منطقه ای مغایر با تفکر لیبرال، اسراییل.
علاوه بر موارد فوق، طبیعت دیگری نیز بر روابط دو کشور حاکم بوده است. در تمامی این سالها، کشوری که نسبت به ایجاد کنش در مقابل دیگری اقدام "فعال" کرده است، عمدتا ایالات متحده بوده است. بغیر از تسخیر سفارت آمریکا و قطع روابط دو کشور که توسط ایران انجام شد، تمام رویدادهایی که در روابط ایران و آمریکا اهمیت داشته است، توسط آمریکایی ها "فعالانه" انجام شده است. از جریان مک فارلین گرفته تا حمله به هواپیمای مسافری ایرانی، غرق کردن کشتی های ایران، اعمال تحریمها از زمان کلینتون به این سو، تعیین ایران به عنوان محور شرارت، حمایت از منافقین، ایجاد و تامین مالی شبکه های رسانه ای معاند، ایجاد پایگاه های نظامی در منطقه و حضور ناوها در خلیج فارس و شهادت سردار سلیمانی ... در تمامی این رویدادها عملگر "فعال" آمریکایی ها بودند و در تمامی آنها، هدف آمریکایی ها عمدتا براندازی نظام جمهوری اسلامی (Subversion Policy) بوده است. به عبارت دیگر اینطور نبوده است که ایران عملهایی برای تقابل با آمریکا گرفته باشد، این آمریکا است که فعالانه نوع رابطه و سیاستگذاری فعال خود رادر تعریف رابطه میان دو کشور پیاده سازی کرده است. در آینده خواهیم دید که سیاست آمریکا در برابر سایر کشورها نیز "فعال" است.
پس از انقلاب، در چند برهه کوتاه منافع آمریکا با ایران همراستا شد. ولی به دلیل آنکه متغیرهای اساسی که گفته شد، (انرژی، تفکرات ضد لیبرال، اسراییل) که طبیعت بلند مدت تری دارند همراستایی کافی نداشتند، این همراستایی ها مقطعی بود و در طبیعت روابط دو کشور اثر جدی نداشت. در زمان جنگ ایران و عراق، جریان مک فارلین (فروش سلاح به ایران در قبال آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان) یا مثلا در اشغال افغانستان و مبارزه با طالبان، کمک های اطلاعاتی ایران و مشاوره های مربوطه برای مدت کوتاهی دو کشور را همسو هم قرار داد.
اما از فرازهای مهم تاریخ دو کشور، برهه ی دیگری است که رویکردی مبتنی بر احترام متقابل توسط آمریکا، باز هم به شکل فعال توسط آمریکا، ابراز شد. این تغییر علنی در سیاست آمریکا در نوروز 1388 توسط اوباما اعلام شد. پس از آنکه دولتمردان آمریکا به این نتیجه رسیدند که براندازی نظام اسلامی نا ممکن است، واژگان زیر که از زبان اوباما بیرون آمد، تغییر سیاستهای بلندمدت و بنیادین ایالات متحده در مورد ایران را (با وجود تعارضات جدی در متغیرها) نوید میداد:
One year ago, I chose this occasion to speak directly to the people and leaders of the Islamic Republic of Iran, and to offer a new chapter of engagement on the basis of mutual interests and mutual respect. I did so with no illusions. For three decades, the United States and Iran have been alienated from one another. Iran’s leaders have sought their own legitimacy through hostility to America. And we continue to have serious differences on many issues.
I said, last year, that the choice for a better future was in the hands of Iran’s leaders. That remains true today. Together with the international community, the United States acknowledges your right to peaceful nuclear energy – we insist only that you adhere to the same responsibilities that apply to other nations. We are familiar with your grievances from the past – we have our own grievances as well, but we are prepared to move forward. We know what you’re against; now tell us what you’re for. {LINK}
در واقع با دستیابی ایران به یک موقعیت بی نظیر از لحاظ اقتدار منطقه ای در نوروز 88، فضای فکری در آمریکا به سویی رفت که -به ناچار- فصل جدیدی مبتنی بر "تعامل" با ایران که منجر به پذیرش ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای در میان مدت است، ایجاد شود (وضعیت detente مشابه آنچه میان شوروی و آمریکا در دهه 1970 ایجاد شد.) اما متاسفانه، اتفاقاتی که در خرداد 88 رخ داد، امیدهای آمریکایی ها را برای سیاستهای براندازی مجددا تحریک کرد. دقیقا بعد از وقایع 88، پروژه ی ایجاد اجماع جهانی جهت "انزوای" ایران و تحریمهای بین المللی توسط آمریکا کلید خورد. به اعتقاد من، هزینه ای که دو کاندیدای ریاست جمهوری 88 به ملت ایران وارد کردند بیش از حد تصور است. رویدادهای 88 منجر به بازگشت آمریکا به پارادایم براندازی بجای پارادایم تعامل (Engagement) شد. در واقع تحریمهای جهانی بر علیه ایران با هدف "براندازی" توسط آمریکا طراحی و پیاده سازی شد و تا امروز ادامه دارد.
تا به اینجا، جمع بندی من از تاریخ رابطه ی ایران و آمریکا به شکل زیر است:
روابط آمریکا و چین
در مورد رابطه ی آمریکا و چین که به مدت 25 سال (پس از جنگ جهانی دوم) خصمانه بود، با تغییر رفتار آمریکا توسط ریچارد نیکسون آغاز شد (ابتدای دهه 70). (مشابه الگوی بالا سیاست فعال توسط آمریکا اتخاذ شد و نه چین.) این سیاست در پی توازن قوا با شوروی، و شکاف در میانه ی بلوک شرق، شکل گرفت و چند سال پس از آن بود که آمریکا به این نتیجه رسید که براندازی چین ناممکن یا پر هزینه است ( چین در اواسط دهه 1960 به تسلیحات هسته ای دست پیدا کرده بود) و بهترین کار مهار شوروی از طریق عدم تقابل محدود با چین بود. با از بین رفتن تهدید شوروی (و روسیه) و البته با رشد چین در سطح بین الملل، سیاست آمریکا در قبال چین نیز در حال تغییر است و چالش جدیدی برای آمریکا به وجود آمده است و آنهم مهار چین قبل از آنکه به یک ابرقدرت تبدیل شود.
روابط کره ی جنوبی و ویتنام با آمریکا
تعیین نوع این روابط نیز توسط امریکا اتخاذ شده است و اتخاذ این سیاستها بر اساس توازن قوا با کشورهای همسایه (مشخصا کره شمالی و چین) کاملا قابل توجیه است. در واقع این کره جنوبی و ویتنام نبودند که رابطه ی خود با آمریکا را تغییر دادند، این سیاست آمریکا بود که طی چند دهه پایگاه هایی را در منطقه ی آسیای جنوب شرقی از طریق این کشورها تثبیت کند. تثبیت نفوذ آمریکا در کشورهای کوچک، برای مهار رقبای بین المللی امریکا، مستلزم ایجاد کودتا ها و انقلابهای رنگی و حذف فیزیکی و ترور و ... در این کشورها است که گاه و بیگاه آنرا میشنویم.
جمع بندی
در مورد روابط ایران با آمریکا، با کمرنگ شدن مساله ی انرژی برای آمریکا (بخاطر آمدن انرژی های تجدید پذیر و هسته ای و ورود بازیگران بزرگی مثل عربستان) و همچنین کاهش اهمیت متغیر دوم (توسعه ی تهدیدهای گفتمان تمدنی منطقه ای غیر لیبرال) در دو دهه ی گذشته تکلیف دو متغیر از متغیرهای کلیدی و ساختاری رابطه ی ایران و آمریکا روشن است. آنچه باقی مانده است، متغیر سوم یعنی مساله ی اسراییل است. در واقع مذاکره ی واقعی میان ایران و آمریکا نباید بر روی مساله ی هسته ای، موشکی یا امثالهم باشد، مهم ترین چالش ایران با آمریکا بر روی مساله ی اسراییل است. در واقع اگر این مساله حل نشود، نمیتوان انتظار رابطه ی پایدار و معنا داری میان دو کشور داشت. در صورت عدم حل مساله ی اسراییل، چالش میان دو کشور از عناوین هسته ای به مساله ی موشکی یا حقوق بشر و امثالهم منتقل میشود.
به بیان دیگر، نظام اسلامی ایران، در صورتیکه "مهار" نشود یا (مثل شوروی) با فشارهای اقتصادی و سیاسی به سمت فروپاشی یا تجزیه سوق داده نشود، به دلیل منابع، موقعیت ژِوپلیتیکی و جمعیتی خاصی که دارد، ذاتا میتواند قدرت برتری نسبت به اسراییل پیدا کند. این یک چالش اساسی برای سیاستهای بلندمدت آمریکا در منطقه است. دقیقا به همین دلیل است که کشورهای دیگر منطقه مثل مصر و ترکیه نیز با وجود روابط سیاسی غیر خصمانه با آمریکا هرگز "مجاز" به رشد اقتصادی بیش از اندازه ی خاصی نمیشوند و کودتا یا تغییرات ساختاری اساسی یا مشکلات اقتصادی که از بیرون تحمیل میشود، آنها را در بر میگیرد. حتی شرط آمریکا برای توسعه ی اساسی در عربستان و امارات، تغییر رفتار آنها در مقابل اسراییل بوده است. و دقیقا به همین دلیل است که بازگشایی روابط با ایران مانند بازگشایی روابط با ویتنام و کره جنوبی نیست، چون ایران ظرفیتهای یک قدرت منطقه ای به مراتب بزرگتر از اسراییل را دارد.
بنظر میرسد از دو راه کلی میتوان در تصمیم گیری دولتمردان آمریکایی در خصوص اتخاذ سیاستهای پایدار نسبت به ایران تغییر ایجاد کرد:
1- تغییر رویکرد ایران نسبت به اسراییل (مثلا تغییر رویکرد به همان رویکردی که ایران در مقابل مسلمانان غرب چین و ایالت سینکیانگ دارد.) که البته این تغییر رویکرد تا مدت کوتاهی آثار مثبت برای ایران خواهد داشت. اما لزوما منجر به رشد و توسعه ی اساسی نمیشود همانطور که در مورد مصر یا ترکیه که با اسراییل رابطه ی سیاسی دارند، دخالتهای امریکا منجر به محدودیت در توسعه و رشد میشود (مشابه کودتا 28 مرداد.) نقد در رابطه اسراییل را به این نوشته وا می گذارم. همینطور در مورد میزان نفوذ اسراییل در بخش سیاست خارجی منطقه ای ایالات متحده که موضوعی است مفصل و علی حده.
2- تثبیت اقتدار ایران در منطقه (کم اثر کردن تحریمها در اقتصاد کشور، دستیابی به تسلیحات پیشرفته و ...) و رسیدن به موقعیتی نزدیک به آنچه که در نوروز 88 بودیم. (یا همان موقعیتی که چین در سال 1972 داشت.) در این مدل، ما باید با برتری نظامی امنیتی نسبت به اسراییل آنرا وادار به صلحی پایدار کنیم یا هزینه ی حمایت از توسعه طلبی آن توسط آمریکا را بی اندازه افزایش دهیم. همانطور که صدام وقتی واقعا قطع نامه را پذیرفت که هزینه های مقابله با ایران برایش غیرقابل تحمل شد. در حال حاضر آمریکا توان اینکه، برای بار دوم، در راستای منافع اسراییل خود را در گیر یک جنگ تمام عیار در منطقه کند ندارد. خروج آمریکا از منطقه به منزله ی افزایش هزینه های امنیتی اسراییل، و احتمال سازشی میان مدت خواهد بود. (عمیقا معتقدم که جنگ آمریکا با عراق و صدام حسین توسط طراحی شبکه ی اسراییلی در سازمانهای جاسوسی و نظامی آمریکا بود. صدام حسین بزرگترین تهدید برای اسراییل بود.) در واقع در این روش گرمای آتش را باید اسراییل حس کند، تا در یک "مذاکره ی غیر مستقیم" با اسراییل، او تن به صلح داده و به آمریکا مجوز رفع تحریم را بدهد.
با توجه به موارد فوق در کوتاه مدت، در بازگشت به برجام نیز بنظرم میرسد مدل های مبتنی بر بی اعتمادی و مکانیزمهای بازگشت سریع به وضعیت کنونی و حرکت به سمت کاهش تنش و چهارچوبهای "کم در مقابل کم" میتواند در کوتاه مدت مورد توجه قرار گیرد. هرچه باشد ترامپ پشت در کاخ سفید نشسته است و باید از ظرفیت کنونی که در آن اجماع جهانی علیه ایران شکسته شده حداکثر استفاده را کرد.
چند نکته ی دیگر نیز به نظر من میرسد:
الف) بعضا عنوان میشود در نظام سیاسی دو حزبی آمریکا رویکردهای متفاوتی نسبت به ایران وجود دارد. باید توجه داشت که ممکن است که روشها برای مهار یا براندازی ایران میان دوحزب متفاوت باشد اما در چهار دهه ی اخیر سه متغیر فوق اساس تعیین سیاست آمریکا نسبت به ایران را ترسیم کرده است. برای همین ورود به هر گونه معاهده و ایجاد رابطه با آمریکا تا زمانی که مسایل اساسی که گفته شد تا حد قابل قبولی حل و فصل نشود، منجر به معاهده ای شکننده خواهد شد. مشاهده ی سخنان وندی شرمن در این ویدیو جالب توجه است، دولت دموکرات بایدن حتی ترور شهید سلیمانی را قانونی میداند! این نکته ای است که در دولتهای یازدهم و دوازدهم به آن توجه نشد. اما نکته ای که میتوان به آن اشاره کرد این است که میتوان از همین منافذ کوچک و ناپایدار که از اختلاف میان دوحزب هم هست به خوبی استفاده کرد و تا حدی شرایط کشور را بهبود بخشید اما روابط غیرخصمانه به شکل پایدار بعید است با اتکاء به رویکردهای روشی در حزبها ایجاد شود.
ب) پس از برجام، از دیدگاه آمریکا، برای مهار ایران سیاست "کم در مقابل کم" جواب نمیدهد. یعنی امید به اینکه تعهدات بخشی (مثلا در حوزه ی هسته ای) در مقابل گشایش بخشی (از تحریمها) میتواند منجر به یک وضعیت باثبات شود، امیدی غیر واقع بینانه است. به درستی، به دلیل ظرفیتهای ایران (موقعیت ژوپلیتیکی، منابع و جمعیت)، هرگونه گشایش در رابطه با ایران از سوی آمریکا، منحصرا به قدرتمند تر شدن ایران (نسبت به اسراییل) کمک میکند و همین برای بی ثباتی منطقه ای کافی است و برای همین توافقات "کم در مقابل کم" به ناچار ناپایدار هستند. مگر اینکه حوزه ی هسته ای (یا موشکی) به قدری به ظرفیت تسلیحاتی و طبعا به اقتدار ایران کمک کند که گزینه ی 2 را محتمل سازد.
ج) خروج از NPT و حرکت به سمت ایجاد ظرفیت تولید تسلیحات هسته ای به عنوان یک گزینه ی جدی پس از خروج آمریکا از برجام مطرح بود. رفتن به سمت این گزینه که کشورهایی مثل هند، پاکستان و برزیل به سمت آن رفتند ممکن است در نگاه اول جذاب باشد و به واقع محاسنی هم دارد، اما در واقع تهدیدهایی را هم به همراه دارد. حرکت به سمت تسلیحات هسته ای توازن قدرت در منطقه را به شدت به هم میزند. سیاست قدرتهای بزرگ (به دلایلی که خارج از این گفتار است) در تعارض با تغییر توازن قدرت به سمت ایران هستند (حتی در مورد چین و روسیه.) برای همین حرکت به این سمت هزینه های مضاعفی را میتواند به همراه داشته باشد و باید با دقت مطالعه و طراحی شود.
د) تاریخ بشر سرشار از تغییرات و تحولاتی است که غیر قابل پیش بینی است. افول قدرتهای بزرگ و امپراتوری های عظیم در تاریخ کم سابقه نیست. برای همین میتوان به آینده خوش بین بود. ترامپیسم آمریکایی نماد تحولی بزرگ در آمریکا است. من آنرا به فال نیک میگیرم.