«ترس، برادر مرگه.»
چندوقت پیش این مقاله رو توی Medium خوندم. به نظرم رسید که احتمالا خوب باشه ترجمهاش کنم. طی خوندن این مقاله ممکنه جملاتی مثل"این که واضحه" و "کاش به همین آسونی بود" رو زیاد به خودتون بگید. توجه نکنید به ذهنتون و سعی کنید رو چیزی که مقاله میخواد بگه تمرکز کنید؛ هرچند تکراری و واضح. امیدوارم مفید باشه.
ممنون از آقای هاوشکی عزیز برای جواب دادن به سوالات من در مورد ترجمهی این پست.
قسمتهای ایتالیک توضیحات اضافی من هستند.
من تو رو نمیشناسم؛ اما میدونم که به اینترنت دسترسی داری و اونقدری وقت داری که این رو بخونی.
واضحه، اما باید بگم اینها-داشتن اینترنت و وقت کافی- دوتا چیز خیلی مهم رو دربارهی تو به من میگند: یک، تو توی اون نیمهای از جمعیت دنیا قرار داری که سروسامان دارند. چون اون نیمهی دیگه هنوز به اینترنت دسترسی ندارند(اینو ببین). و دو، از اونجایی که الان داری این رو میخونی، احتمالا در حال سروکله زدن با یه جور جنگ جدید و مدرن هستی. چون به احتمال قوی مشکلی با نیازهای اولیهات-غذا، مسکن،..- نداری. یک چیز نهچندان واضح و مشخص، باعث شده توی رسیدن به یک زندگی بهتر و شادتر به مشکل بخوری. داری سعی میکنی یک سری دشمن مفهومی و انتزاعی رو شکست بدی: تنبلی، بیحوصلگی، خودناباوری، ایندستاوندست کردن.
بذار اینو بهت بگم: اینها همهاش یک چیز هستند. و فقط یک راه وجود داره تا بتونی این مساله رو حل کنی.
تو نه تنبلی، نه بیحوصله، و نه بیانگیزه. مشکل تو-مشکل همهی ما- ترسیدنه. و بهترین نصیحت موجود برای فائق اومدن به مشکل ترس، شعار دلچسبِ سهکلمهای نایکیه: فقط انجاماش بده.
«انگیزهاش رو ندارم» عمرا جملهی درستی نیست. انگیزهی انجام چیو نداری؟ شغلات؟ اگه اینجوریه، برای بیرون اومدن ازش بیانگیزه نیستی؟ برای همهی اعمال بشر از روز اول تا الان، همیشه یه مشوق وجود داشته؛ حالا چه پول، چه خوشحال بودن، چه آرامش، و چه اینکه اصلا خودت احساس رضایت داشته باشی. شاید انگیزه همیشه اونقدری واضح و مشخص نباشه که حساش کنیم، اما همیشه هست.
اگه از لحظهلحظهی شغلات متنفری، پس یه انگیزه برای ترک کردناش داری. اما هنوز این کار رو نکردی؛ این یعنی یه چیزی اونجا نگهات داشته. انگار یه دلایلی هست که نمیذاره اوضاع رو تغییر بدی. سخته و سعی و کوشش زیادی میطلبه. در نتیجه حتی امتحاناش هم نمیکنی. اما این قضیه یه داستانه؛ نداشتن انگیزه یه داستان دیگه. این یه نشونه است تا کمکات کنه اینجور احساسات رو درک کنی.
یهبار توی Tinder با یه زنی که اسکرام مَستر و فیزیولوژیست بود چت میکردم. توی دانشگاه تجارت(Business school) درس میخوند، اما دوست داشت مد(Fashion) بخونه و یه شرکت خلاقانه برای خودش راه بندازه. خلاصه زن خیلی جالبی بود.
وقتی ازش پرسیدم چرا میای توی این اپ، رایجترین دروغ دنیا رو بهم تحویل داد: «حوصلهام سر رفته». از کجا میدونم این یه دروغه؟ (اینو بخون). دلیلی نداره که حوصلهمون سر بره. این روزها دیگه هیچکس حوصلهاش سر نمیره.
ما فقط تظاهر میکنیم حوصلهمون سر رفته، تا بتونیم روزهامون رو پر کنیم از کارهای بیمعنی؛ از حواسپرتیها، مثل یه چت کوتاه توی Tinder، چون ما میدونیم زیر آرامش هیچ کاری نکردن چه دیوی خوابیده: هراس از وجود داشتن.(توضیح اضافهی من: به نظرم این تیکه یکی از بهترین قسمتهای این پسته. منظورش اینه اگه سرمون رو با اون مزخرفات گرم نکنیم، ذهنمون آزاد میشه. آزاد که بشه به خیلی چیزها فکر میکنه؛ از جمله هدر دادن عمر. در نتیجهی یک ترس و عذاب وجدان شدید میاد سراغمون.)
دانشمند و ریاضیدان بزرگ «بلِز پاسکال» میگه: «همهی مشکلات بشر ریشه در این دارد که او نمیتواند به آرامی و به تنهایی در یک اتاق دوام بیاورد». حوصلهات سر نرفته. فقط میترسی که با افکار توی ذهنات تنها باشی(اینو بخون).
پیش هرکسی ادعا کنی که «حوصلهاش رو ندارم»، سریع بهت میگه: «حوصلهات سر نرفته، تو خودت حوصلهسربری!»، و اینم اضافه میکنه که تو تنبلی. تو یه چیزی میخوای که سرت گرم باشه، یا تماس از طرف یک نفر، یا یه اپلیکیشن 250دلاری با یه برنامهی غذایی اختصاصی.
این هم بیمعنیه. تنبلی هم مثل بیحوصلگی وجود خارجی نداره. همونطور که پروفسور روانشناس «دیوِن پرایس» میگه: «هیچکس رو نمیتونی پیدا کنی که احساس ناتوانی، دلمردگی، و بهدردنخوربودن رو دوست داشته باشه. اگه اعمال یا عکسالعملهای یک نفر رو زیرنظر گرفتید و فقط تنبلی رو در اون مشاهده کردید، جزییات خیلی ریزی از زیر دستتون رد شده.» او در ادامه مینویسه که چیزی که به نظر ما تنبلی یا تیشهبهریشهی خودمون زدن میاد، در اصل یهجور کمبود اعتمادبهنفسه، یک خواستهی برآورده نشده.
بازم میگم؛ این فرق داره با بیانگیزگی، یا یک بیمیلی گنگ و مبهم برای انجام یک کار. این یه مرزبندی نامرئیه که توی ذهنات ساختی و توشون حرکت میکنی؛ بعضیوقتها بدون اینکه حتی تکون بخوری.
تنبلی، بیحوصلگی، ایندستاوندست کردن، همه علائم یک بیماری هستند.
یهبار بابام برام یه ماجرایی رو تعریف کرد: یکی از همکارهاش در راه رفتن به یک قرار کاری بوده. وقتی داشته از یه کامیون سبقت میگرفته، کامیون به سمت لاین ماشیناش منحرف میشه. وقتی میبینه ماشیناش از سمت شاگرد شروع کرده به له شدن، غریزهی حیوانیاش بیدار میشه. یه غرش باستانی که از نیاکانمون به ارث رسیده توی سینهاش میندازه، و با یک دست لوِر دندهی گیرباکس اتوماتیک ماشین رو از هم میشکافه.
این تصویر یک گیرباکس اتوماته:
مسلما اینجا حرف از پیچوندن پیچ رادیوی ماشین نیست. این قدرت عجیب حسیه به نام ترس. ترس باعث میشه کارهایی رو بکنیم که از تصورمون خارجه.
حالا فکر کنید از این نیروی قوی نه برای محیط اطرافمون؛ بلکه علیه ذهن خودمون استفاده کنیم. این چیزیه که وقتی توی یک کشمکش(درونی یا بیرونی) گیر میافتیم، میل به انجام دادناش داریم؛ این منبع باورنکردنی از این نیروی خام رو میگیریم و میریزیماش توی خودمون. به جای اینکه ببینیم هرکسی داره لوِر دندهی ماشیناش رو میشکافه؛ شاهد این هستیم که توی مترو به گوشیاش زل زده، یا با زیادهروی در تماشای تلویزیون ددلاینها(Deadlines) رو به تعویق میاندازه، یا خودش رو درگیر جروبحثهای احمقانه توی شبکههای اجتماعی میکنه. همهی ما از یه چیزی میترسیم؛ فقط واکنشهامون به این ترس متفاوته.
چیزهایی که ازشون میترسی بیشمارند.
میترسی توی سقوط هواپیما جوونمرگ بشی یا توی یه سرقت مسلحانه، یا توی یه حادثهی طبیعی، یا به واسطهی یک انگل تازه کشفشده جونات رو از دست بدی. میترسی تنها بمونی، نه فقط به خاطر هراس از وجود داشتن(Existential Dread)؛ بلکه به این خاطر که فکر میکنی عجیبه و عجیب به نظر میرسی. و اگه پدرومادرت ازت نپرسند چرا توی رابطهای نیستی، دوستانات حتما میپرسند.
میترسی نوشتن کتابات رو شروع کنی، چون فکر میکنی نتیجه نداره. همچنین اما از تلف کردن 10ساعت از وقتات برای تماشای Game of Thrones هم میترسی، مخصوصا الان که کل سریال رو دوبار دیدی. میترسی از این که هیچوقت پولدار نشی، اما نه به اندازهی ترسِ از دست دادن همهی چیزی که همین الاناش داری.
میتونم کل روز رو به نام بردن این ترسها بگذرونم. ترس از شکست، ترس از موفقیت، ترس از احمق به نظر رسیدن، ترسِ از دست دادن چیزی یا کسی، ترس از ترسیدن، ترس از هدر دادن وقت، ترس از به اندازهی کافی خوب نبودن، باهوش نبودن، و جذاب نبودن.
برای مقابله با همهی این ترسها میتونی هر هفته یک کتاب مشاوره بخری، یا به درمانهای ظاهری رو بیاری. یا، میتونی به خودت بیای و درک کنی که همهی این ترسها یک چیز بیشتر نیستند. ترس همون موجودیه که همیشه به ما آزار رسونده، و به این کارش تا ابد ادامه خواهد داد. باید راهی پیدا کنی که علیرغم وجود ترس زندگی خودت رو بکنی.
این سگ تا روزی که زنده باشی به تعقیب کردنات ادامه میده. و حتی بعضی وقتها تو رو میگیره. اما تو نباید دست از ادامه دادن بکشی؛ هیچوقت. روزی که رسیدی به اون نور انتهای تونل، ازت میخوام برگردی و به اون سگ انگشت وسطات رو نشون بدی(بیلاخ خودمون).
بیشتر از این شایستگی صحبت در مورد ترس رو ندارم. من نه تحصیلاتی در زمینهی روانشناسی دارم، و نه حتی بهصورت رسمی نویسندگی رو یاد گرفتم. اما مثل تو همهی عمرم رو با ترس زندگی کردم. و یهجوری تونستم شغل موردعلاقهام رو گیر بیارم، کلی زمان داشته باشم که هرجور بخوام ازش استفاده کنم، و یک احساس رضایت کلی داشته باشم. من هم مشکلات خودم رو دارم که باید از پسشون بربیام، اما به مشکلاتی که هنوز به وجود نیومدند فکر نمیکنم(چو فردا شود فکر فردا کنیم). و نکته همینه دقیقا. سگه رو هی شکست بده، هی شکست بده، و هی شکست بده.
تِم(theme) امسال من «تمرکز» داشتنه(اینو بخون). توی تمام جنبههای زندگیم، سعی میکنم توی اونهایی که واقعا اهمیت دارند بهترین تلاشام رو داشته باشم: پروژهها، افراد، چهجوری وقت و انرژیام رو مدیریت کنم.
و چیزی که بهم کمک کرد دست از مقابله با ترس برندارم، شعارِ یکم رو اعصابِ نایکی بود: فقط انجاماش بده.
چون با وجود اینکه واضح بودناش یکم روی اعصابه، بهطرز غیرقابل بحثی حقیقت محضه. «فقط انجاماش بده»، شعاری نیست که ظاهر قشنگی داشته باشه فقط. بیاهمیت هم نیست که بشه نادیدهاش گرفت. این شعار انگیزهبخش، الهامبخش، محرک، و خود انرژیه.
(فکر میکنم منظورش از واضح و رو اعصاب بودن این شعار، اینه که در ظاهر بیرون از گود نشسته و میگه لنگاش کن. یعنی شاید با خودمون بگیم خب معلومه اگه بشه انجاماش داد، انجاماش میدم، دیگه چه نیازی به این شعار دارم؟)
آدمها متوجه مفهوم عمیق این شعار نمیشند. «اگه اینقدر آسون بود، فکر نمیکنی همه “فقط انجاماش میدادند”؟» نه، نه، نه. اصلا این شعار اینو نمیگه که. یهجورایی این شعار رو مارکوس آئورلیوس 2000سال پیش به خودش گفته: «تو باید زندگیت رو قدمبهقدم بسازی، و راضی باشی؛ اگه هر کدوم از این قدمها در حد ممکن به هدف خودشون رسیدند.» اگه همهی ما فقط روی اون کاری که همین لحظه باید انجاماش بدیم تمرکز کنیم، به %99 از اهدافمون دست پیدا میکنیم.
(در مورد مارکوس آئورلیوس میتونید توی ویکیپدیا بخونید. اونجا نوشته شده که این امپراطور رومی یک فیلسوف رواقی بوده. در مورد رواقیون شاید بد نباشه این پست رو از سایت آقای «قربانی» رو بخونید.)
همینه. وقتی مشغول انجام دادن کارهای الانات باشی، دیگه وقتاش رو نداری که نگران کارهای مربوط به چشمانداز بلندمدتات باشی که در حال حاضر اهمیت ندارند. من نمیگم مثل یه موش توی هزارتو هی اینور و اونور بری. حرف من اینه که با یه پشتکار منظم و یکنواخت، خودت رو درگیر انجام کارهای همین الان بکنی.
استراتژی یعنی داشتن یک رویکرد بلندمدت برای رسیدن به اهداف. استراتژی تشکیل شده از مجموعهای از رفتارها که متعهدی به انجام دادنشون، و یک سری اصول که تحت هیچ شرایطی نباید زیر پا گذاشته بشند.
به کار گرفتن «فقط انجاماش بده» به عنوان یک استراتژی و سیستمعامل زندگیات، یعنی دنبال کردن اهدافی که واقعا بهشون باور داری. اگه فکر میکنی هنر چیزیه که باید به صورت رایگان در دسترس همه باشه، پس اون رو رایگان عرضه کن، و برنامهای بچین که اسپانسر یا کمکهای مالی جذب کنی. اگه به کار غیرحضوری(Remote) باور نداری، پس یه دفتر اجاره کن و فیزیکی کارت رو بکن.
«فقط انجاماش بده» بهترین نصیحت ممکنه، چون تنها نصیحتیه که جواب میده.
وقتی شروع کردم به نوشتن این مقاله، نکتههایی رو توش آوردم که مشخص و واضح بودند: چجوری اهدافمون رو انتخاب کنیم، داشتن یه روتین صبحگاهی، کارا بودن. اما اینها چیزهایی هستند که وقتی آدم خودش انجامشون بده میتونه درکشون کنه.
شاید «فقط انجاماش بده» راهکار بینقصی نباشه، اما حداقل یه سری احساس منفی رو همون اول کار ازت دور میکنه. آره، خودتی و خودت، اما همهی چیزهایی رو که نیاز داری در اختیار داری. ممکنه اشتباهات زیادی ازت سر بزنه، اما از اون جایی که هیچ کسی نیست که جواب سوالاتی رو بده که مخصوص توئه، خودت رو انتخاب کردن و به پیش رفتن نه تنها بهترین کاریه که میتونی بکنی؛ بلکه تنها کاری هم هست که ازت ساخته است.
(توی متن اشارهای شده به واژهی «سیستمعامل». شاید بد نباشه یه توضیحی بدم در موردش. توی بحث نرمافزار، سیستمعامل یک نرمافزاره که بین سختافزار(RAM، CPU، و…)، و نرمافزارهای کاربردی مثل فتوشاپ، آفیس، و… قرار میگیره. سیستمعامل وظیفهی تخصیص و مدیریت منابع یعنی همون سختافزار رو، برای سایر نرمافزارها بر عهده داره. با توجه به این که نویسنده این شعار رو راهحل خیلی خوبی میدونه برای افزایش تمرکز و مدیریت بهتر وقت برای کارهای واقعا مهم؛ تشبیهاش به سیستمعامل نکتهی جالبی بود.)
تاکتیک یعنی انجام یک سری اعمال کوتاه تا میانمدت، برای رسیدن به موفقیت توی استراتژی. استفاده از این تاکتیک-«فقط انجاماش بده»- بهت کمک میکنه مشکلات وقتگیر روزمره نتونند متوقفات کنند، و با تمرکز بالا کاری رو انجام بدی که روش کنترل داری؛ حتی اگه این کار خیلی کوچک باشه.
رییسات از ارائهات خوشاش نیومده؟ مسالهای نیست، دوباره انجاماش بده. مشتری نداری یا کسبوکار فریلنسریات خورده زمین؟ باشه، جمعاش کن و از صفر شروع کن. از تیندر زده شدی؟ خیلیخب، پاکاش کن و سعی کن راههای دیگه رو برای ارتباط با آدمها امتحان کنی. اینجور وقتها هرچی زودتر بتونی اوضاع رو راستوریست کنی بهتره.
یکبار دیگه میگم، این پست نمیگه هیچوقت نباید دست از کار بکشی، یا اون سگه همیشهی همیشه دنبالاته. این پست میخواد بگه وقتی تمرکزت رو بذاری روی جلو رفتن، به موقعاش که لازم باشه اعتمادبهنفس لازم رو خواهی داشت.
تو بیانگیزه نیستی. تو تنبل نیستی. تو بیحوصله نیستی. تو میترسی. همهی ما میترسیم. با این وجود اما هنوز اینجاییم و دووم آوردیم. پس هرروز دوومآوردن رو انتخاب کن، برو جلو.