صب به صب کفشای فرماندرو واکس بزنم؟ 6 ماه شیفت شب به بیابون بی آب و علف نگاه کنم؟ دوسال از بهترین سالای عمرمو تو سربازی حروم کنم؟
من سربازی نمیرم!
این جملات رایج پسرهاست وقتی با پدیده ای به نام سربازی مواجه میشن؛ پدیده ای که در اون وقتی به سن 18 سال میرسند باید دو سال و به صورت مستمر در خدمت نظام وظیفه باشند تا وظیفشون رو در قبال کشوری که درش زاده شدن اجرا کنند.
پسرها و خانواده ها اما از سالها پیش برای این بازه دوساله برنامه ریزی میکنند و بچشون رو اواخر راهنمایی و اوایل دبیرستان به نزدیک ترین بسیج محلشون ارسال میکنند تا پسر خانواده با لابی گری برای گرفتن زود هنگام کارت فعال و شرکت در چند ایست و بازرسی شبانه سریعتر به فرم مولا 5 برسند و 6 ماه ناقابل از دوسال رو به همراه آموزشی کم کنند.
بعد از کنکور به دنبال مدرک اشتغال به تحصیل نزدیک ترین دانشگاه آزاد محل سکونت میرن تا 4 سال وقت داشته باشند به دنبال فوری ترین دلیل برای گرفتن کارت معافیت برگردند و در این بین یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت!
از خوردن الکل طبی برای گرفتن نمره 10 در آزمون تست چشم در حالی که عاجزانه به دکتر میگوید: استاد میشه 9/75 رو 10 بدین؟ تا نرفتن به سربازی تا فرتوت شدن پدر خانواده؛ از اضافه وزن 50 کیلویی تا سوء تغذیه و کم وزنی 30 کیلویی؛ از عرق کف دست تا صاف بودن کف پا و... همه و همه برنامه ریزی های چندین و چند ساله یک پسر و خانواده اش برای یک بازه حداکثر دوساله با حقوق و بیمه و مزایاست؛ چیزی که در جامعه برای یک یک صندلی های کارمندی (با لحن منظور خوانده شود) با مزایای مشابه دعواست و تنها دلیل دوست نداشتن آن از پیش تعیین شدنش و نقش نداشتن فرد در انتخاب این برهه دوساله از زندگی خویش است.
در واقع او صرفا درباره ماهیت حقیقی این قسمت از زندگیش آگاه شده و برایش تلاش میکند در حالی که هنوز نمیداند وقتی که از کودکی اورا به مدرسه فرستادند تا کورکورانه جدول مندلیف را حفظ کند و ساعتهای بیهوده بر سر کلاس های زبان بنشیند تا تست های گرامر را درست بزند بی آن که کلمه ای انگلیسی یاد بگیرد، چون جامعه این چنین گفته که سواد خوب است و آدمی که دیپلم ندارد سواد ندارد، بی اختیار در پادگانی که جامعه برای او ساخته بود 12 سال زندگی کرده.
وقتی 4 سال از جوانی اش را در حال التماس این استاد و آن استاد برای قبولی واحد مربوطه بوده و کجدار و مریز لیسانس مهندسی اش را از دوردوز آباد سفلی می گیرد چون عرف جامعه میگوید بدون لیسانس به تو زن نمیدهم در پادگان جامعه کفش های مسئول آموزش را واکس میزده.
وقتی زن گرفته است چون عرف به او میگوید که جوان عزب بنیه فساد در جامعه است و اگر میخواهی پیش ما بمانی باید تجرد را کنار بگذاری و به تاهل متعهد بشوی در یکی دیگر از پادگان های جامعه در استان های مرزی کشور عرف شیفت شبش را تکمیل میکند.
به اندازه یک عمر مثال هست برای گفتن از آدم هایی که برای دوسال از زندگیشان سالها طرح و برنامه دارند و هزاران ریاضت و سختی را متحمل میشوند تا سربازی اجباری را با کمترین استهلاک بگذرانند اما برای سالها زندگیشان برنامه ای جز جامعه پذیری ندارند و وقتی عرف دهان باز میکند که 70 سالگی وقت مردن است و همه در این سن میمیرند پس تو هم بمیر دیگر کارت اتمام خدمتش از پادگان اجتماع را گرفته است و دیگر عمری برای مثال زدن باقی نیست...
انا لله و انا الیه راجعون!