ریچل لیپینکات رماننویس پرفروش نیویورک تایمز و نویسندهی کتابهایی چون «تمام این مدت» و «پنج قدم فاصله» است. اقتباس سینمایی جاستین بالدونی از پنج قدم فاصله موجب شد تا نام لیپینکات به عنوان نویسنده و رماننویس در سطح گستردهای مطرح شود.
او در پنجم دسامبر 1994 در فیلادلفیا به دنیا آمده است. او در پنسیلوانیا، جایی که هماکنون نیز در آن ساکن است، بزرگ شده است. ریچل لیپینکات در سال 2013 از مدرسه فارغالتحصیل شد.
ابتدا، برای ادامهی تحصیلات خود، رشتهی پزشکی در دانشگاه پیتسبورگ را انتخاب کرد، اما آن را به نویسندگی انگلیسی تغییر داد. او در کلاسی که «نویسندگی ادبی جوانان» نام داشت و توسط رماننویس مشهور، شیوون ووین، تدریس میشد شرکت کرد و همین کلاس بود که همهچیز را برای او تغییر داد. ریچل لیپینکات در سال 2017 فارغالتحصیل شد.
ریچل لیپینکات در سال 2018 رمان «پنج قدم فاصله» را منتشر کرد. این کتاب بیش از یک میلیون نسخه به فروش رسید و به مدت 60 هفته، در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز باقی ماند. ریچل لیپینکات در سال 2020، رمان «تمام این مدت» را منتشر کرد که آن رمان نیز به یکی از کتابهای پرفروش نیویورک تایمز تبدیل شد. «فهرست شانس»، اولین رمانی که لیپینکات آن را بهتنهایی نوشته، در سال 2021 منتشر شده است.
پیشنهاد ویژه : خرید کتاب های ریچل لیپینکات با تخفیف ویژه
کتاب تمام این مدت (All This Time): کایل و کیمبرلی در تمام طول دبیرستان، زوجی عالی بودند تا اینکه در شب فارغالتحصیلی، کیمبرلی از کایل جدا میشود و تمام دنیای کایل به معنای واقعی کلمه بههم میریزد: ماشین آنها تصادف میکند، کایل با آسیب مغزی به هوش میآید و وقتی چشم باز میکند، با دنیایی مواجه میشود که انگار همهچیز در آن تغییر کرده است؛
کیمبرلی دیگر زنده نیست و کایل نمیتواند کسی را پیدا کند که حرفهای او را بفهمد. زندگی برای او به همین منوال میگذرد تا یک روز با مارلی ملاقات میکند…
کتاب پنج قدم فاصله (Five Feet Apart): استلا دوست دارد همهچیز را تحت کنترل خودش داشته باشد. حتی اگر ریههای بیمار او وادارش کرده باشند تا بیشتر عمرش را در بیمارستان بگذراند و درگیر دارو و درمان باشد. او باید خودش را از هر کسی یا هر چیزی که ممکن است موجب بروز عفونت در بدنش شود و امکان پیوند ریه را از او سلب کند، دور نگه دارد.
او باید از همه ـ بدون هیچ استثنایی ـ حدود پنج قدم فاصله داشته باشد و در همین حال است که ویل را ملاقات میکند. پنج قدم فاصله عاشقانهای آرام، غمانگیز و جذاب است.
صدایی از دوردست میگوید: «وقتشه پاشی عزیزم.»
صدای مادرم است، نزدیکتر میشود. درست از کنارم.
نفس عمیقی میکشم. دنیا دوباره جلوی چشمم میآید. هنوز سردرگم هستم. پلک میزنم و صورتش را میبینم. پدرم هم کنارش ایستاده. زندهام. از پسش برآمدم.
کتاب فهرست شانس (The Lucky List): امیلی و مادرش همیشه خوششانس بودند تا اینکه روزگار از آنان روی برگرداند و خوششانسی آنها با ابتلای مادر به سرطان و تسلیم شدن او در برابر این بیماری به اتمام رسید. از آن به بعد، دیگر چیزی نبود که بتواند امیلی را خوشحال کند. تابستان است؛ تابستانِ قبل از آخرین سال تحصیلی امیلی و انگار اوضاع مدام بدتر میشود.
پدرش در حال فروختن خانهای است که امیلی در آن بزرگ شده و کلی خاطره از آن خانه و مادرش دارد. پدرش اما میخواهد تمام وسایل مادر را دور بیندازد و بهزودی دیگر چیزی نخواهد ماند تا یاد مادر را در خاطر امیلی زنده کند.
دوستانش نیز از او دور هستند و تنها کسی که میتواند با او صحبت کند بلیک است که حتی بهخوبی او را نمیشناسد. آنها در حال جمعآوری وسایل مادر امیلی هستند که فهرستی را پیدا میکنند و این تازه آغاز ماجراست.