متا بوک
متا بوک
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

معرفی و دانلود کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات?

کتاب پنج قدم فاصله به قلم ریچل لیپینکت و میکی داتری و توبیاس ایاکونیس، قصۀ عاشقانه‌ی دو جوان بیمار را به تصویر می‌کشد که هنگام معالجه بیماری‌شان، دلباخته‌ی هم می‌شوند.

پنج قدم فاصله (Five feet apart) رمان عاشقانه‌ای است که هر شخصی را می‌تواند شیفته‌ی خود کند. داستان در آن واحد که موضوعی عاشقانه را نقل می‌کند به بحث ناخوشایند و غمناک بیماری خاص نیز می‌پردازد که ممکن است تعداد زیادی از افراد بطور حقیقی از آن رنج ببرند

و این موضوع هنگامی سبب آزردگی خاطر بیشتری می‌شود که که افراد دچار عارضه‌ای به نام عشق شوند. عشقی که هیچگاه نتوانند به آن برسند.

استلا و ویل، هر دو با بیماری فیبروز کیستیک دست و پنجه نرم می‌کنند که یک بیماری دستگاه تنفسی است که زمینه عفونت‌های مختلف باکتریایی را در بدن ایجاد می‌کند. این زوج با یک مشکل مواجهند و آن این است که آن‌ها نباید یکدیگر را لمس کنند زیرا یکی از آن‌ها بیماری دیگری علاوه بر فیبروز کیستیک دارد که منتقل می‌شود.

پیشنهاد ویژه متا بوک : دانلود رایگان کتاب پنج قدم فاصله?

معرفی ریچل لیپینکات

ریچل لیپینکات یک زن نویسنده‌ی بسیار جوان است. او که در سال  ۱۹۹۴ در فیلادلفیا به دنیا آمده است تا سال ۲۰۱۸ کاملاً گمنام بود تا اینکه رمان پنج قدم فاصله ناگهان زندگی او را تغییر داد و او را به یک نویسنده‌ی بسیار پرفروش تبدیل کرد. او تصمیم داشت در رشته‌ی پزشکی درس بخواند؛

اما شرکت در یک کلاس ادبیات برای جوانان مسیر زندگی او را تغییر داد. او پس از کتاب اولش کتاب‌های «تمام این مدت»، «فهرست شانس» و «او دختر را می‌گیرد» را هم نوشته است. لیپینکات با همسر و دخترش در پنسیلوانیا زندگی می‌کند و به فکر نگارش کتاب بعدی است.

https://vrgl.ir/PmJmI

بخشی از کتاب پنج قدم فاصله

صدایی از دوردست می‌گوید: «وقتشه پاشی عزیزم.»

صدای مادرم است، نزدیک‌تر می‌شود. درست از کنارم.

نفس عمیقی می‌کشم. دنیا دوباره جلوی چشمم می‌آید. هنوز سردرگم هستم. پلک می‌زنم و صورتش را می‌بینم. پدرم هم کنارش ایستاده.

زنده‌ام. از پسش برآمدم.

«این هم زیبای خفته‌ی من» این را می‌گوید و من بی‌حال چشمانم را می‌مالم. می‌دانم همین‌الان از خواب بلند شده‌ام؛ ولی خیلی خسته‌ام.

پدرم می‌پرسد: «حالت چطوره؟» و من خواب‌آلوده ناله‌ای می‌کنم به هردویشان لبخند می‌زنم.

کسی در می‌زند و جلوی در را باز می‌کند و با ویلچری وارد می‌شود تا مرا به اتاقم ببرد و به تختم. خدا را شکر!

دستم را مانند کسی که بخواهد تاکسی بگیرد در هوا تکان می‌دهم و با صدای بلند می‌گویم: «میشه من رو سوار کنین؟»

جولی می‌خندد و پدرم کمک می‌کند از تخت پایین بیایم و روی ویلچر بنشینم. هر مسکنی که به من داده‌اند خیلی قوی بوده. حتی نمی‌توانم صورتم را حس کنم، چه برسد به لوله‌ی گاسترونومی‌ام.

پدرم می‌گوید: ‌ «می‌آییم و بهت سر می‌زنیم» و به هردوی آن‌ها شستم را به نشانه‌ی پیروزی نشان می‌دهم.

صبر کن ببینم.

ما؟ ما می‌آییم و بهت سر می‌زنیم؟ چشمانم را می‌مالم و با صدای ضعیفی می‌گویم: «من توی یه دنیای دیگه چشم باز کردم؟»

منبع : متا بوک

کتابرمانمعرفی کتابرمان خارجیکتاب خوانی
فروشگاه آنلاین کتاب الکترونیک | https://mtbook.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید