کتاب عشق های خنده دار مجموعه داستانی از میلان کوندرا نویسنده نامدار اهل کشور چک است.
این اثر درباره عشق است؛ نوعی از عشق که کوندرا به آن عشق خندهدار میگوید. کوندرای روشنفکر و هنرمند و خالق رمان «سبکی تحمل ناپذیر هستی (بار هستی)»، در این اثر برخی از مهمترین عقدههای مورد نظر فروید، روانشناس بزرگ را دستچین کرده و با چنان تردستیای آنها را چرخانده است که عمیقترین و تاریکترین علایق انسانی ما را به تصویر میکشد.
*************** دانلود رایگان این کتاب از متا بوک ****************
حکایت عشقهای خندهدار شگفتآور و روشنگرند. دنیای کوندرا در این داستانها پیچیده و پر از استهزا و پارادوکس است و زندگی را بیرحم و تحقیرآمیز و عصبانیکننده نشان میدهد و مهمتر از همه، جبری است که بر فضای آنها حاکم است.
«مارتین توانایی انجام دادن کارهایی را دارد که من تواناییاش را ندارم. او هر زنی را در خیابان متوقف میکند. باید بگویم، در طول سالهای درازی که او را میشناسم، به خوبی از این مهارت او سود بردهام؛ زیرا من هم به اندازهٔ او زنان را دوست دارم، ولی از چنین بیباکی و جسارتی برخوردار نیستم.
از دیگر سو، خطایش اینجا بود که همین عملی کردن ذوق هنرپیشگیاش را فینفسه هدف میدانست. بنابراین، معمولاً بیآنکه تلخیای در کلامش باشد، میگفت مانند بازیکن خط حملهٔ تیم فوتبالی است که بیوقفه و متواضعانه توپها را به همتیمیاش پاس میدهد تا با یک ضربه گل بزند و افتخاری ارزان را درو کند.»
کوندرا در «عشق های خنده دار» قهرمانانش را واکاوی و تحلیل میکند و عریان در برابر خواننده قرار میدهد. او این کار را بی هیچ داوری انجام میدهد. قهرمانان این اثر به طرز غم انگیز و در عین حال مضحکی از شناخت واقعی یکدیگر و ایجاد رابطهی عاطفی مطلوب عاجزند و هرآنچه بینشان باید درونی و جانانه باشد، سطحی و پوشالی است.
چنین تعاملی از تمامی جنبههای متعالی عشق تهی است و آنچه عشق مینامند مسخره و رقّتبار است. در داستانهای این کتاب، انسانها گرفتار موقعیتهایی میشوند که به دست خود خلق کردهاند؛ اما خارج شدن از آن برایشان سخت و بغرنج مینماید. شرایط انسانها را در دست میگیرد و دچار جبر موقعیت میکند.
دختر واقعاً دوست نداشت که در طول سفرشان (مرد جوان همیشه ساعتها بدون توقف رانندگی میکرد) مجبور شود به مرد جوان بگوید که برای لحظهای کنار درختی بایستد. همیشه از اینکه مرد جوان با تعجبی ساختگی از او میپرسید که چرا باید توقف کنند، عصبانی میشد. میدانست که عفتش احمقانه و قدیمی است.
بسیاری از اوقات، سرِ کارش متوجه میشد که دیگران او را به خاطر عفتش مسخره میکنند و عمداً تحریکش میکنند. همیشه از این فکر که سرخ شود، پیشتر سرخ میشد. همیشه دوست داشت مانند اکثر زنان دور و برش با بدنش احساس راحتی کند.
او حتی برای این خود ادراکی، روشی اختراع کرده بود: او با خود تکرار میکرد که هر فردی، در زمان تولدش، یکی از میلیونها بدن ممکن را دریافت میکند، همانطور که ممکن است از میلیونها اتاق یک هتل غولآسا، تنها یکی از آنها را دریافت کند. در این صورت، بدن چیزی شانسی، غیرشخصی، از پیش آماده و عاریهای خواهد بود.
دختر این مسئله را به روشهای مختلف با خود تکرار میکرد؛ ولی هیچگاه نتوانست آن را باور کند. دوگانگی نفس و بدن برای او بیگانه بود. او خیلی با بدنش یکی بود؛ به همین دلیل بود که همیشه برایش مضطرب میشد.
حتی این اضطراب را در رابطه با مرد جوان هم تجربه میکرد؛ مرد جوانی که حالا یک سال بود او را میشناخت و با او شاد بود؛ احتمالاً به این دلیل که مرد جوان هیچگاه نفس دختر را از بدنش جدا نمیکرد و دختر میتوانست تمام و کمال با او زندگی کند. در این اتحاد شادی خاصی وجود داشت؛ اما فاصلهی شادی با بدگمانی زیاد نبود؛ و دختر سرشار از بدگمانی بود.
برای مثال، اغلب فکر میکرد که زنان دیگر (آنهایی که مضطرب نبودند) جذابتر و اغواگرتر هستند؛ و میترسید مرد جوان که این حقیقت را کتمان نمیکرد که چنین زنانی را به خوبی میشناسد
روزی او را به خاطر یکی از آنها ترک کند (این درست است که مرد جوان گفته بود که آنقدر از این دسته زنان داشته که تا آخر عمرش کافی است، اما دختر میدانست که مرد جوان هنوز جوانتر از آنچیزی است که فکرش را میکند).
او میخواست مرد جوان کاملاً به او تعلق داشته باشد و خودش هم کاملاً به مرد جوان؛ اما اغلب فکر میکرد که هرچه تلاش کند چیزهای بیشتری را به مرد جوان عرضه کند، چیزهای بیشتری را از او خواهد گرفت: چیزهای بسیاری هستند که یک عشق سبک و سطحی، به یک فرد میدهد. او از اینکه نمیتوانست جدیت را با سبکسری ترکیب کند، نگران بود.
عشق های خنده دار کتابی خواندنی و جذاب از دستهی کتاب های رمان است. اگر از این کتاب جذاب لذت بردهاید گزینههای دیگری را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم:
منبع : متا بوک