مارک منسون در کتاب اوضاع خیلی خراب است از آنچه میگوید که در حال نابودی است.
منسن که پیشتر کتاب پرفروش «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» را نگاشته، این بار به اضطرابات زیرپوستی و مبهمی که در زندگی مدرن شایع است، میپردازد و با توصیف ماهرانهی این اضطراب نشان میدهد که تلاش جنونآمیز افراد برای رسیدن به شادی ماندگار، تنها سبب کاهش شادی در وجود آنها میشود!
مارک منسون (Mark Manson) که با قلم تند، تیز، طنز و جالب خود تبدیل به نویسندهی متفاوتی در بین نویسندگان عرصهی توسعهی فردی شده، با همین لحن و زبانش توانسته است تا کتاب قبلیاش را در مدت کوتاهی در سراسر دنیا میلیونها نسخه بفروشد.
اکنون او در کتاب جدیدش با عنوان اوضاع خیلی خراب است! کتابی دربارهی امید (Everything is f*cked: a book about hope) به فجایع بیشماری در دنیای مدرن که در حال وقوع هستند مانند: گرم شدن زمین، شکست دولتها، رکود اقتصادی، نارضایتی دائمی مردم، نمود آن در شبکههای اجتماعی و … مینگرد.
– مهم نیست زندگیتان تا چه اندازه خوب باشد یا بد. رنج همیشه هست و بالاخره مهارپذیر خواهد بود.
– به جای بمبارانکردنِ ذهن عاطفی با واقعیتها و منطق، با این شروع کن که از او بپرسی چه احساسی دارد.
– از دیدِ نیچه عشق به سرنوشت یعنی تمام زندگی و تجربهها را بیقیدوشرط بپذیرید: تمام فرازونشیبها، معناها و پوچیها. یعنی عاشقِ رنجتان باشید و آنرا بپذیرید.
– تحملِ رنج در فرهنگِ ما در حال کمشدن است و نهتنها این کمشدن برای ما شادیِ بیشتری در پی ندارد، بلکه شکنندگیِ عاطفیِ بیشتری هم ایجاد میکند. برای همین است که به نظر میرسد همهچیز به فنا رفته!
– شما و تمام کسانی که دوستشان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آنهم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست.
– هر وقت با ناملایمات روبهرو میشویم، روانِ ما خردهروایتهایی میسازد. اینها قصههاییست که خودمان ابداع میکنیم تا روایتگرِ قبل و بعدِ ماجرا باشند. ما باید همواره این روایتهای امید را زنده نگه داریم، حتی اگر غیرمنطقی و مخرب باشند؛ چراکه آنها تنها نیروی ثباتسازیای هستند که از ذهنِ ما در برابر حقیقتِ ناخوشایند حفاظت میکنند.
مارک منسن (Mark Manson) یکی از مبارزانِ مثبتاندیشی است و برخلاف بسیاری از نویسندگان کتابهای موفقیت که انسان را به ندیدن حقایق و مثبتاندیشی بدون عمل دعوت میکنند، سعی میکند حقایق را بازگو کند.
منسن در سال ۱۹۸۴ در تگزاس به دنیا آمد و در رشته روابط و تجارت بینالملل تحصیل کرد. او کتابهای بسیاری نوشته که اکثر آنها جزو پرفروشترینهای نیویورکتایمز هستند و مجموعا بیش از ۱۳ میلیون نسخه از آنها فروش رفته است.
او بعد از نوشتن کتاب «هنر ظریف بیخیالی» به شهرت فراوانی در سطح جهان دست پیدا کرد و سریع توانست نظر مخاطبان را به قلم خود جلب کند. او با زبانی تند و انتقادی و در عین حال صمیمانه مینویسد و از زاویهای متفاوت، به اتفاقات پیرامون مینگرد.
«اولینباری که آیزاک نیوتن سیلی خورد، وسط مزرعهای ایستاده بود. عمویش داشت به او توضیح میداد که چرا گندم باید در ردیفهای اریب کاشته شود، اما آیزاک گوش نمیکرد. او به خورشید خیره شده بود و به این فکر میکرد که نور از چه تشکیل شده است.
او فقط پسربچهای هفتساله بود.
عمویش با پشت دست چنان سیلیای به او زد که حسِ خویشتنداریِ آیزاک موقتاً روی زمینی که بدنش روی آن افتاده بود، تکهتکه شد. او هر گونه حس انسجام شخصی را از دست داد و درحالیکه پارههای روحش مجدداً کنار هم قرار میگرفتند، مثل تکهای مخفی در خاک باقی ماند و برای همیشه در آنجا رها شد.
پدر آیزاک قبل از تولد او مُرده بود، و کمی بعد مادرش او را ترک کرده بود تا با مرد پیر و ثروتمندی از روستای کناری ازدواج کند. درنتیجه آیزاک سالهای شکلگیریِ هویتش را در دستبهدستشدن بین عموها، عموزادهها و پدربزرگ و مادربزرگ گذراند.
هیچکس واقعاً او را نمیخواست و بیشترشان نمیدانستند چطور از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنند. او سربار بود و معمولاً محبت نمیدید.
عموی آیزاک یک مستِ بیسواد بود، اما بلد بود پرچینها و ردیفهای مزرعه را بشمرد.
این تنها مهارتِ فکریِ او بود و احتمالاً برای همین بود که این کار را بیش از حد نیازش انجام میداد. آیزاک معمولاً در این ردیفشماریها با عمویش همراه میشد، چون این تنها وقتی بود که عمویش به او توجه نشان میداد، و او مثل آب در کویر، جذب کوچکترین توجهی میشد.
بعداً معلوم شد که آن پسرک اعجوبه است. او در هشتسالگی میتوانست مقدار خوراک موردنیاز گوسفندها و خوکها را برای فصل بعد پیشبینی کند و در نهسالگی میتوانست بهصورت ذهنی محاسبات مربوط به هکتارهای گندم، جو و سیبزمینی را انجام دهد.
آیزاک در دهسالگی به این نتیجه رسید که کشاورزی کار احمقانهایست و درعوض توجهش را به محاسبهٔ خطِ سیرِ دقیقِ خورشید در فصلهای مختلف معطوف کرد. عمویش به خط سیر دقیق خورشید اهمیتی نمیداد، چون این چیزها برایش آب و نان نمیشد، لااقل نه مستقیماً. بنابراین باز هم آیزاک را کتک میزد.»
کتاب اوضاع خیلی خراب است کتابی خواندنی و جذاب از دستهی کتاب های روانشناسی است. اگر از این کتاب جذاب لذت بردهاید گزینههای دیگری از مارک منسون را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم:
منبع: متا بوک