کتاب کوری یک رمان خاص از ژوزه ساراماگو است؛ یک اثر تمثیلی، بیرون از حصار زمان و مکان، یک رمان معترضانه اجتماعی-سیاسی، که آشفتگی اجتماع و انسان های سردرگم را در دایرهی افکار خویش و مناسبات اجتماعی به تصویر می کشد.
خرید نسخه الکترونیک این کتاب از متا بوک
ساراماگو تاکید بر این حقیقت دارد که اعمال انسانی در «موقعیت» معنا میشود و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد. زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است.
در رمان کوری (Blindness) ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) برای شخصیتها اسم انتخاب نکرده است. با این وجود پیچیدگی در رمان ایجاد نشده و خواننده به راحتی میتواند با شخصیتهای رمان ارتباط ذهنی برقرار کند. بازگشتهای زمانی به گذشت و آینده، در خیال شخصیتها از زیباییها و جذابیتهای این اثر است.
ساراماگو در کوری (Ensayo sobre a cegueira)، تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم همراه با تزکیه روح و جسم که تنها راه ضمانت پیدار ماندن هر جامعهای است، به ارمغان آورده است.
کوری در سال ۱۹۹۵ منتشر و ساراماگو به خاطرش برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۸ شد. او دربارهی این رمان میگوید: «این کوری واقعی نیست، تمثیلی است. کورشدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم…»
همچنین ساراماگو کلام پیچیده و چندپهلویش را در دهان تک تک شخصیت های کتاب و مخصوصا در پایان، در دهان زن دکتر گذاشته است: «چرا ما کور شدیم، نمیدانم. شاید روزی بفهمیم. میخواهی عقیده مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمیکنم ما کور شدیم. فکر میکنم ما کور هستیم. کور، اما بینا. کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند»
ژوزه ساراماگو در سال ۱۹۹۲ در پرتغال به دنیا آمد، خانوادهاش ابتدا کشاورز بودند، ولی به خاطر درآمد کم تصمیم به مهاجرت گرفتند. در شهر جدید پدرش پلیس شد، ژوزه بسیار آرام و منظم بود و در دوران مدرسه مدیر و مربیانش او را تحسین میکردند، با ورود به دبیرستان شرایط مالیشان به هم ریخت و مجبور به رفتن مدرسهی فنی به قصد مکانیک شدن شد.
ژوزه ساراماگو بعد از اتمام تحصیلش به عنوان مکانیک مشغول به کار شد و همان سال ازدواج کرد و با تولد فرزند اولش نخستین رمانش به نام پنجره را نیز منتشر کرد.
دو سال بعد به دلایلی از کار اخراج شد، ولی خیلی زود توانست مدیر تولید یک انتشارات بشود و به خاطر کارش با نویسندگان کشورش آشنا شد و از سال ۱۹۹۵ تا ۲۶ سال به کار ترجمه آثار نویسندگانی بزرگ مثل لئو تولستوی پرداخت.
زن دکتر برای آنکه هیچکس به راز حضور او در آنجا مشکوک نشود. مثل هميشه آهسته در گوش شوهرش
گفت:«شاید این مرد هم از بیماران تو باشد. او پیرمردی با سر تاس که دورش موی سفید دارد است که یک چشم بند سیاه زده است. من خوب به یاد دارم که درباره او با من حرف زدی.»
کدام چشمش؟
چشم چپ
پس همان است.
دکتر به وسط راهروی دوردیف تخت رفت و اندکی تن صدایش را بالا برد و گفت:«من می خواهم این مرد را که اکنون به جمع ما پیوسته لمس کنم. خواهش می کنم که او هم به طرف من بیاید تا من هم به طرف او راه بیفتم»
آن دو در وسط راه به هم رسیدند و انگشتانشان به هم خورد و مانند مورچه هایی که شاخکهای خود را ماهرانه برای شناختن همدیگر حرکت می دهند.
همدیگر را لمس کردند. اما دراین باره هیچ اتفاقی نیفتاد و دکتر از او اجازه گرفت و روی صورت پیرمرد دست کشید و بی درنگ چشم بند او را یافت و باتعجب گفت:«شک ندارم؛ این هم تنها کسی است که جایش در اینجا خالی بود. بیماری که چشم بند سیاه داشت.»
پیرمرد سوال کرد:«منظورتان چیست؟ شما کیستید؟»
من دکتر چشم پزشک شما هستم؛ یا بهتر است بگویم بودم. به یاد دارید؟ برای زمان جراحی آب مروارید با شما توافق کرده بودیم.
چطور مرا شناختید؟
در ابتدا از روی صدایتان. صدا بینایی کسی است که قادر به دیدن نیست.
اوه بله؛ صدا. من هم دارم صدایتان را به یاد می آورم. آیا می شود فکرش را کرد دکتر؟ اکنون دیگر احتیاجی به عمل جراحی نیست و اگر درمانی برای این مشکل وجود داشته باشد. هر دوی ما به آن نیاز داریم. دکتر به یاد دارم که به من
گفتید بعد ازعمل جراحی, دنیایی را که در آن زندگی می کردم. دیگر نخواهم شناخت و حالا می فهمم که حق با شما بود!
شما کی کور شدید؟
دیشب.
کوری کتابی خواندنی و جذاب از دستهی کتاب های رمان است. اگر از این کتاب جذاب لذت بردهاید گزینههای دیگری را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم: