کتاب رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید، تشکیل شده از 9 داستان کوتاه از 7 نویسنده روس. قبل از شروع هر داستان از یک نویسنده، در قالب یک تا دو صفحه توضیحاتی در مورد نویسنده، سابقه نویسندگی و معرفی چند اثر از او ارائه شده است.
نام داستانها به ترتیب دختر بخارا، حیوان وحشی، پالتوی سیاه، زن آدمکش، حادثه خانوادگی، نیکا، رفتیم بیرون سیگار بکشیم هفده سال طول کشید، وان گوک و آدمکش و دوست کوچکش به ترتیب آثار لودمیلا اولتسکایا، لودمیلا اولتسکایا، لودمیلا پتروشفسکایا، دینا روبینا، آندری گلاسیموف، ویکتور پلوین، میخائیل یلیزاروف، میخائیل یلیزاروف و زاخار پریلپین است.
اما نظر من پیرامون کتاب به دستهبندی زیر تقسیم میشود:
اول) آشنایی با ادبیات روس: با توجه به اینکه از چند نویسنده داستان ارائه شده است، شما علاوه بر آشنایی با قلم این ادبیات، حتی توانایی در انتخاب نویسنده موردعلاقه خود در آن ادبیات را هم خواهید داشت. برای مثال، خود من در زمان مطالعه کتاب صرفاً به دو داستان خیلی زیاد علاقهمند شدم و نام نویسنده و کتبی که قبل از شروع داستان به آن اشاره شده بود را بهعنوان کتبی که در آینده مطالعه کنم، یادداشت کردم.
دوم) توانمند شدن در پیشنهاد کتاب یا نویسنده: یکی از علاقهمندیهای شخصی من توانمند شدن در پیشنهاد کتب در زمانی که با سؤال "چه کتابی پیشنهاد میدی برای خواندن یا هدیه دادن" هست. لازمه اصلی این موضوع گستره اطلاعات شما و شناخت انواع کتب، سبکها، ژانرها، نویسندهها و ... هست که با یک گپ و گفت کوتاه موفق به ارائه یک پیشنهاد شوید. این را هم اضافه کنم که صرفاً ارائه پیشنهاد مهم نیست، کتابخوان شدن یا ادامهدار شدن مطالعه فرد پیشنهاد گیرنده مهم است. با این توضیحات شما در این کتاب با یک تیر 7 نشانه را زدهاید. با قلم و سبک نگارش و فضای ذهنی 7 نویسنده از ادبیات روس آشنا شدهاید.
سوم) اهل نوشتن هستید: اگر اهل داستاننویسی هم باشید که این کتاب با فضاسازیهای عالی که در داستانهای مختلف دارد، نگاه و ایدههای خوبی را برای شما ایجاد میکند.
در پایان به این نکته اشاره کنم که اصلاً انتظار ادبیات فاخر و شاهکار روس را از این کتاب نداشته باشید. نه اینکه بگویم کتاب خوبی نبود، صرفاً بدون هیچگونه پیشداوری و قضاوتی نسبت به پیشینه روس به سراغ مطالعه این کتاب بروید. البته که این نکته کلی است و برای هر کتابی که انتخاب میکنید باید اینگونه باشد.
چند جمله از کتاب هم در آخر اضافه کنم (از سایت کافه بوک):
از داستان زن آدمکش از دینا روبینا
اشک ریختن من برای عمو میشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود، ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هرچند خیلی خوب میدانیم، حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند.
چه سعادتی است که گرمای فیزیکی بهصورت کاملاً مادی و محسوس به گرمای روحی تبدیل میشود و تا آخر عمر در حافظه باقی میماند.
چهقدر حیف که هوس پیداکردن خصوصیات خود در نسلهای پیشین خانواده در سنی به سراغ آدم میآید که موجهای عظیم زمان بیهیچ گذشتی تراشههای زندگی آدم را با خود میبرد. ولی آیا این دقیقاً به همان علت نیست که هر زندگی جدید، از نو در مسیر همان سرگذشتهای پیشین بغلتد و بغلتد؟ دورة جوانی با آن عطش حیوانی به زندگی در لحظة حاضر، هر چیزی را که پیش از خود وجود داشته جارو میکند و دور میریزد. این بهترین سد میان سیلاب زمانه و دریاچة حافظة انسانی است.
از داستان نیکا از ویکتور پلوین
هر حکمی دژخیم مناسب خود را پیدا میکند و هر یک از ما شریک کشتارهای جمعی هستیم. در این جهان همه وبز درهمتنیده شده و نمیتوان روابط علت و معلولی را بازسازی کرد. چه کسی میداند، شاید هنگامیکه ما در مترو جایمان را به فلان پیرزن بدذات میدهیم، در حقیقت کودکان زنگبار را به گرسنگی محکوم میکنیم. دامنة بصیرت و مسئولیت ما بسیار محدود است و همة علل و دلایل در نهایت ناشناختهها فرومیروند و به زمان آفرینش جهان برمیگردند.
دلتنگی برای چیزهای تازه یکی از ملایمترین شکلهایی است که عقدة خودکشی در روزگار ما به خود میگیرد.
همة زیباییهایی که به چشم من میآید در حقیقت در قلب من نهفته است، زیرا آن دیاپازونی که من همه چیز را با نت وصفناشدنی آن میسنجم نیز در قلب من جای دارد.