دوشنبه بیست و نهم مرداد ماه ۱۴۰۳
شیفت شب بودم. صدای اذان صبح از جایی دور به گوش می رسید. داخل حیاط که آمدم ماه را دیدم که در حال غروب کردن بود،
لحظه یی ناب و غمگین
به طرف چپ که سر برگرداندم صبح صادق را دیدم که داشت مشت مشت بر شرق آسمان نور
می پاشید.
زمین از آن طرف به پیشباز صبح صادق رفته بود و برای طلوعی نو مهیا می شد و از این سو (جنوب غربی) ماه کامل را در پشت قله های بلندش داشت پنهان می کرد.
برای لحظه ایی افسوس خوردم که نمی توانم هر دو افق را با هم در یک قاب جا دهم، زمان به تاخت می گذشت و می دانستم که زمین صبر نخواهد کرد که جا عوض کنم،
به سمت ماه کامل برگشتم و گوشیم را گرفتم طرفش.
محمدرضاپریشی