بی امیدان
ماه را در عقرب می گفتند
باران اسیدی می بارید و
خورشید تنها را
نگاتیوهای دشت ناگهان
دو تا دوتا می دیدند
چرخینه همیشه سیاه پوش را
مگر به زور یکی شمع
می توان روز دید ؟
□
نه خورشید و نه زمین
نه ستاره ها و نه حتی قمری دلتنگ
مرکز جهان بودند و
پی اش می گشتند.