.m.r.p
.m.r.p
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

عقربه ی قمر ، محمدرضاپریشی

ماه تنها
ماه تنها

بی امیدان

ماه را در عقرب می گفتند

باران اسیدی می بارید و

خورشید تنها را

نگاتیوهای دشت ناگهان

دو تا دوتا می دیدند

چرخینه همیشه سیاه پوش را

مگر به زور یکی شمع

می توان روز دید ؟

نه خورشید و نه زمین

نه ستاره ها و نه حتی قمری دلتنگ

مرکز جهان بودند و

پی اش می گشتند.

ادبیاتشعر امروزشعر نوادبیات فارسی
دو چشم و کنعان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید