tatso
tatso
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

جرم پتو

پتو با کلافگی و ناراحتی پرسید 《 من چه گناهی کرده‌ام که این گونه آبروی مرا می‌بری؟》
مرد با خشم پاسخ داد 《 نمی‌دانی؟ حالا جرمت را انکار می‌کنی؟》
پتو می‌خواهد باز ناله کند که صدای چکش قاضی هر دو را متوقف می‌کند و توجه‌شان را به قاضی میدهند.《 بالاخره می‌گویید مشکل چیست یا نه ؟ 》
پتو می‌خواهد شروع کند و بگوید که مشکلی نیست، اما قاضی در حرفش می‌پرد《 تو نه. شاکی》
مرد می‌گوید《 این پتو تکه چهل و یکم را مفقود کرده. از اول هم می‌دانستم...》
آقای قاضی به شاکی هم رحم نمی‌کند و حرف او را هم قطع می‌کند《 خب اینکه مشکلی نیست. یک تکه دیگر جای آن بدوزید.》
مرد که انگار به او توهین شده باشد، پرید به قاضی 《 نمی‌شود! آن تیکه خاص بود! مهم بود! ارزش معنوی داشت!》
پتو بی‌حوصله و زیر لب می‌گوید《 بی ریخت‌ترین تکه‌ام بود.》
دعوا از سر گرفته می‌شود.
مرد می‌گوید《 می‌دانستم تو از اول با او مشکل داشتی. خودت او را سر به نیست کردی.》
کارآگاه نوشت " انگیزه قتل :خصومت شخصی"
پتو شاکی می‌گوید《 فکر می‌کنی این سوراخ برای خودم خیلی مفید است؟ دارم پنبه‌هایم را از دست می‌دهم.》
مرد که انگار گنج پیدا کرده باشد ؛ دست‌هایش را روی میز گذاشت و خودش را به جلو کشید. رو به قاضی گفت 《 این را هم به جرمش اضافه کنید. چند بار نزدیک بود با این لاغرتر شدن‌هایش مرا سرما بدهد. 》
چشم‌های کارآگاه گرد شد و نوشت" سوء قصد به جان شاکی"
پتو گفت :《 مگر تو این همه می‌روی باشگاه لاغر شوی من چیزی به تو می‌گویم که به لاغر شون من گیر میدهی؟ 》
مرد کم می آورد. قاضی بالاخره فرصت حرف زدن پیدا میکند . بادکنکی که با آدامس موزی درست کرده بود را فرو میدهد و میگوید《 اول به یک جرم برسیم و بعد بعدی. ارزش آن تکه چقدر بود؟》
مرد که دوباره داغ دلش تازه شده بود با صدایی که غم و حسرت در آن موج می‌زد گفت《 خیلی آقا ! خیلی! نمی‌شود حساب کرد.》
پتو بی‌حوصله گفت 《خب حالا نمی‌خواهد ناز کنی . بگو من هم بدانم.》
مرد که از این توجه خوشش آمده بود ، گفت《 واقعاً بگویم ؟طاقتش را دارید ؟》
و به جای جواب با نگاه عبوس قاضی و کارآگاه و پتو مواجه شد .
فیلم بازی کردن را کنار گذاشت و گفت《 آن تکه، تنها یادگاری از عموی مرحومم، تکه‌ای از پیژامه‌اش بود. 》 سپس دستش را روی صورتش گرفت و گریه را آغاز کرد .
قاضی و کارآگاه از شوک سنگین بودن ارزش آن تکه چند سانت به عقب پریدند و دهانشان چند ثانیه‌ای باز ماند . قاضی مانند مادرها چپ چپ به پتو نگاه کرد و گوشه لبش را گاز گرفت. کارآگاه گفت 《خب آقای قاضی دیگر همه چیز معلوم است .هیچ تخفیفی در کار نیست.
ای پتوی ملعون ! جزای تو حبس ابد در خشکشویی است.》

ولو شدن کف زمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید