میراندا گفت اسم ها رو عوض کن ، و نتیجه بی اسمی : 🌷🌻 مثل کتاب داستان های بچه ها🗿💔 هر اسمی دوست دارید بزارید🗿
3 AM
برمیگردم پیش نرگس : بدو بیا بازم مونده .
اون با پتویی که دور خودش به عنوان چادر یچیده پشت سر من میدوئه .
ساعت سه نصفه شبه . اکثر بچه ها خوابن و ما دوتا مثلا انتظاماتیم. ولی حالا داریم همه واگن های قطار میدوییم تا سر و ته قطار پیدا کنیم .
10 PM
نرگس مردیه واسه خودش. همه چمدون ها رو راحت بلند میکنه و میزاره بالا . بعد که میشینیم کوپه ی ما پنج نفره میشه . خانم 🌷 مدیر ، خانم 🌻 ناظم ، من، نرگس ، ایناس . خانم 🌻 بخاطر خانم 🌷اومده و باعث میشه ایناس انداخته بشه بیرون .
خانم 🌷 و 🌻 گرم حرف شدن و من و نرگس ته کوپه کز کردیم و به صدای بچه ها گوش میدیم . بقیه دارن کیف میکنن. ما اینجا از مدرسه ام به مدیر و ناظم نزدیک تریم .
نرگس حسابی مجهز اومده ، موندم چجوری این همه چیز میز تو کولهش جا شده . چیپس و پفیلایی که خودش درست کرده . همون غذای نرگسانه ، اسمی که خانم🌻 گذاشت. یه کیسه تخمه . نبات . سیب . از اون کیسه های شکلات مامان بزرگ ها ، کلی قرص . و البته خرما
پس چرا من فقط کرانچی آوردم؟ (وی نمیخواد بقیه رو به هم کوپه ای ها لو بده)
فهمیدم مدیر عاشق خرما خوردن با چاییشه و ناظم با نبات میخوره .
00: 00
ماموریت نیمه شب
خانم 🌷رفته پیش بچه ها نرگس هم میخواد همین کار بکنه.
بهش گفتم تو برو من میخوام بخوابم . ولی هدف این بود که تنها بمونم و ساندویچ کالباس بفرستم به خندق بلا . از بغل چمدون ها کیف حامل هدف کشیدم پایین .(چقدر زیپ تو سکوت صدا داره🗿) همه زیپ ها رو با یه نگاه به خانم 🌻باز و بسته کردم . آخر تحفه رو تو زیپ آخر پیدا کردم. ولی هنوز کامل پلاستیک باز نکرده بودم که بوش راه افتاد. و شواهد خواب سبک خانم🌻 گفتن الان بیدار میشه. دوباره با خطر سقوط کیف چپوندم تو جای چمدون ها .
نتیجه : شکست کامل .
هدف بعدی : رفتن پیش بچه ها
مشاهده : همه رفتن پیش هم و کوپه هایی که توش آدمه تا خر خره پره
نتیجه : هیچ کاری جز خواب نمیشه کرد
1AM
روی تختم طبقه بالا ، مثلا خوابیدم. خانم🌻ام تخت پایین . تو خواب خر و پف میکنه و هر از گاهی حرف میزنه . با روسری خوابیده و دقیقا همونجوری که رو سکو برای ساکت کردن ما می ایسته؟ خوابیده .
سردی نرده رو صورتم میشینه . صدای خنده و حرف زدن بچه ها از واگن های دیگه میاد . و من اینجا گیر افتادم. گردنم میشکنم تا بتونم چیزی از بیرون ببینم ، چند باز نزدیکه سقوط کنم که بیخیال میشم.
یکم پیش پایین بودم داشتم منظره بیرون نگاه میکردم که ناظم گرامی تو خواب و بیداری گفت تو چرا بیداری؟ مریض میشی برو بخواب. خوابم نمیاد.
فکر بکر بعدی
یه چراغ کوچیک سالم پیدا کردم !
کتابم طی یه ماموریت سخت دیگه از کیف میکشم بیرون . با پتو جلوی نفوذ نور به بیرون میگیرم و مثلا کتاب میخونم بعد سه چهار صفحه هم اکسیژن کم میارم هم حسابی اون زیر تنور میشه.
نتیجه : این نقشه هم شکست میخوره
1:30 AM
نرگس با خانم🌷 برگشت ، خانم 🌷خسته بود. گفت شما دو تا برین بیرون مراقب بچه ها باشین .
_خیالم راحت ؟ نرگس میگه خیالتون راحت و تا چهار صبح نمیزاره بخوابم .