ویرگول
ورودثبت نام
اسب وحشیِ خیال
اسب وحشیِ خیال
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مرگ(داستان کوتاهِ کوتاه)

توی حمومن. با هم حرف می‌زنن و من توی اتاق صداشونو می‌شنوم. می‌پرسه: تاحالا با بابا رفته بودی حموم؟

و من دلم ریش میشه.

پ.ن: این پست از آخرین وبلاگ قبلی به تاریخ ۱۹ فروردین ۹۹ ساعت ۱۹ منتقل شده.

کلماتِ فائزه تکلو، ; کارشناس روانشناسی، مامان خانه‌دارِ. علاقمند به سبک زندگی مینیمالیست و ضد مصرفگرایی، دوست قدیمی کتاب‌ها و معتاد به فیلم‌ها:( سوارکار آماتور دور افتاده از اسب‌ها.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید