نامه ای به اردشیر رستمی:
اقای رستمی بزرگوار سلام و احترام
مأوا هستم شاعری 20 ساله از خوزستانِ غریب-دزفولِ مقاوم.
مدتیست که نوشتن را آغاز کرده ام. به گفته ی رفقا قلمم رنگ و لعاب خوبی دارد. وقتی نوشته هایم را میخواندم احاس میکردم چیزی در آن ها گم شده، انگار بین تمام شعرهای دنیا غربت فقط در اشعار من نمایان بود و انگار کلمات با من غریبی میکردنند...
هر روزی که بیدار میشوم به دنبال یاد گرفتن زندگی هستم. در راه جست و جوی زندگی با برنامه های شما در کتاب باز آشنا شدم. وقتی به صحبت های شما گوش میدادم انگار اشعار خودم را لمس میکردم، با هر شعری که میخواندید انگار یک تکه از غربت از شعرهایم کنده میشد. به خودم آمدم و خود را غرق در احساسِ بی نظیر شما دیدم. وقتی عشق خالصانه ی شمارا نسبت به شعرهای جهان احساس کردم شعرهای خودم را هم یافتم.
من مینوشتم. خوب هم مینویشم اما اشعارم تهی از حس خالصانه ی عشق بود. من عاشق شدن و زندگی کردن را از شما آموختم. شما به من یاد دادید که آدم میتواند عاشق شود بدون ترس و واهمه ی ازدست دادنِ معشوقش..
شما به من آموختید که میشود آدم عاشق شود و تا ابد کنار معشوقه اش زندگی کند. من از شما یاد گرفتم که چگونه عشق بورزم و چگونه با احساسم همراه شوم.
شما باعثِ شروعِ زندگی مشترک من و شعرم شدید. خدا خیرتان بدهد.
ارادتمندشما | مأوا مقدم
1401/3/3 | خوزستان-دزفول