مأوا مقدم·۱۶ روز پیشاین روزهااین روزها تمام من اشک استقرصهای اعصاب اعتصاب کردندبغضم حریفِ سرترالینهاشعرها از گلویم پایین رفتندشعرها در سینهام حبساندحبساند اگرگوش ب…
مأوا مقدم·۴ ماه پیشصبح اولین جمعهی آبانساعت هفت صبحِ اولین جمعهی آبان، صدای زنگ موبایل بیدارمان میکند، شب قبل به خودمان قول دادیم حتما از رختخواب دل بکنیم و روزی متفاوت را بساز…
مأوا مقدم·۴ ماه پیشقامت رقصانمیشود شاعر چشمان تو باشم؟میشود قامت رقصانِ تو باشم؟دوره شهر چشمتساقی میکده ی تو باشم؟میشود؟میشود جامِ شرابِ نابِ تو باشم؟میشود خال کوبی ای…
مأوا مقدم·۴ ماه پیشانحنای کمرتامشب را دست در مویت میبرمتا به درازا بکشدمن در پیچ و تابِ این راه گم شده امخدا به دادم برسدامشب تا سحر در انحنای کمرت و ان یکاد میخوانم وَی…
مأوا مقدم·۵ ماه پیشتو که نیستیتشنهام به لهله افتاده تنمقلم دست گرفتم، دوباره باز شد دهنمباز تو نیستی و غم نوشته قلممکاش بیای ببینی خم شد کمرمبی تو من را شاعری بدخلق ن…
مأوا مقدم·۵ ماه پیشپیکان پنجاههفتصبح تا شب رادر حال دویدن برایرسیدنماز تو ترحم نمیخواهم عزیزکمبدانمن فقطچو پیکانِ پنجاه و هفتِ خستهایدر پارکینگ خانهای قدیمیخستهام…من“فقط…
مأوا مقدم·۲ سال پیششعری که مینوشتم...عادت ندارم حرف های دلم را منتشر کنم. معمولا هر چه در دلم هست و نیست در چند کلمه زندانی میکنم و اسم شعر را رویشان میگذارم، چند نفری که حال و…
مأوا مقدم·۲ سال پیششاعرها...دنیای شاعر ها خیلی عجیب است. وقتی کنارشان مینشینی و از چیزی حرف میزنی از نگاهشان درک میبارد. گویی هم شما آنهارا زیسته ای و هم آنها شما را..…
مأوا مقدم·۲ سال پیشچه بگویم؟مأوا مقدم / ایرانپر از حرفماما نمیدانم چگونه، از کجا و از چه چیزی شروع کنم.آوارِ دنیا ریخته روی جغرافیا امو من هــنوز نمیدانم چه باید بنویس…