براي يك كافه لاكچري مقداري مواد اوليه از جمله ژامبون خانگي (كه معلوم نيست با چه مارك خارجي و چند درصد گوشت و مرغ به مشتري هاي خود ......)بردم با كرايه 5500 تومان
بعد از رسيدن به كافه لاكچري كه در يك نقطه لاكچري هم واقع شده بود به سراغ رياست كافه براي دريافت هزينه رفتم.
من:سلام وقت بخير
مرد:با صدايي آهسته سلام كرد و بعد پرسيد:چه قدر شد؟
من:5500 تومان
مرد:در حالي كه دخل پر از پول خود را در جستجو مي كرد ابتدا يك پنج هزار توماني پيدا كرد و بعد در حالي كه پنج تومني را در يك درست گرفته بود، با دست ديگر در به در به دنبال يك پانصد تومني بي نوا و پاره و پوره مي گشت.
مرد:از يافتن پانصد تومني نا اميد شد و به سراغ صد تومني ها و دويست تومني هاي پاره و پوره خود در دخل مي گشت كه با خوشحالي يك صد تومني و يك دويست تومني پيدا كرد و با حالت مظلوم نمايي خاصي رو به من كرد و گفت:
مرد:اشكالي نداره دويست تومن از 5500 تومن كمه؟
من:با كمال تعجب ابتدا يك نگاهي به كافه چند ميليادري مرد انداختم و سپس با نگاهي ديگر به مرد گفتم:
نه اشكالي ندارد و با 5300 تومان آن مرد ثروتمند و آن كافه لاكچري را كه پر بود از آدم هايي كه گويا مشكلات اقتصادي روي آنها تاثير چنداني نگذاشته است و مشغول سرو نوشيدني ها و ..... گران قيمت خود بودند ، را ترك كردم.
نكته:از اين اتفاقات در دوران كوتاهي كه در اسنپ باكس فعال هستم زياد است و افراد ثروتمند و لاكچري زيادي را ديدم كه حتي حاضر نيستند از يك دويست تومني پاره ،گذشت كنند .
نكته:اينجاست كه متوجه شدم كه چگونه برخي در اوج ثروت ولي در ذلت مطلق زندگي مي كنند.