به نظرتون مرز نقد و سیاهنمایی کجاست؟
یک مثال میشه زد!
الف. بیماری رو تصور کنید که دندوندرد داره. دندونش عفونت میکنه؛ درحالیکه درد زیادی احساس نمیکنه. ممکنه این شخص به دکتر مراجعه نکنه و کار بیخ پیدا کنه. در اینجا درد، نشانهی خوبی از شدت بیماری نیست.
ب. فرض کنید درد به جایی برسه که طرف نتونه بیشتر تحمل کنه و در نتیجه راهی مطب پزشک میشه.
ج. حالا فرض کنید این درد به قدری شدّت بگیره که بیمار رو از پا بندازه، تا حدی که نتونه بلند شه و به پزشک مراجعه کنه و یا اونقدر تمرکزش رو از دست بده که نتونه به کسی زنگ بزنه و ازش کمک بگیره. و یا یک بیمار سرطانی که گستردگی بیماریش، امید بهبودی رو از بین برده.
درد در سه فاز قرار میگیره:
مرز نقد و سیاهنمایی رو حرکت بعد از اون مشخص میکنه. این حرکت، تابعی از دردیه که در ما ایجاد میشه! درد باید محرّک باشه!
اگر به مقداری درد داریم که ما رو برای رفع مشکلات تحریک کنه، خوب پس آستینها رو بالا بزنیم و حرکت کنیم. اگر مقدار دردها رو برای حرکت اصلاحگرانه کافی نمیدونیم، مشکلات رو دستبهدست کنیم تا بیدار و مطلع بشیم. ولی اگر به قدر کافی داریم، تولید بیشتر درد، صلاح به بار نمیاره. مگر بهبود اوضاع رو نمیخواهیم؟
اگر فکر میکنیم، گاهی برخی از مسائل پنهاناند و کسی خبر نداره، با اطلاعرسانی بقیه رو بیدار کنیم و نقدها رو به اسم سیاهنمایی نکوبونیم.
اگر فکر میکنیم از دردها با خبریم، پس نیازی به خبر بیشتر نداریم. به حرکت نیاز داریم.
و این رو هم در نظر بگیریم که لزوما دردها با مشکلات رابطهی مستقیم ندارند. ممکنه خطرات زیادی ما رو تهدید کنه در حالی که دردی احساس نکنیم و یا دردهای زیادی حس کنیم، در حالی که علت خاصی نداشته باشند. با توجه به میزان درد واقعی، نمودار زیر رو نگاه کنید و سعی کنیم بازهی مفید رو در نظر داشته باشیم.
خوب حالا ما در چه وضعی هستیم؟ داریم به سمت اصلاح حرکت میکنیم یا داریم خودمون رو زمینگیر میکنیم؟
یا حق!
به نوشتههای قبلی من هم سر بزنید!