ویرگول
ورودثبت نام
مهدی یوسفی
مهدی یوسفی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

داستان من و پدرم

پدرم از جمله کارگرانی بود که به علت عقب افتادن دوماهه حقوقشان اعتراض کرده بودند و در آن شرایط بود که صاحب کارخانه برای حل این بحران ، همه کسانی که معترض بودند را اخراج کرد. البته این کافی نبود و نیروی انتظامی به علت های نامشخص ، اعتراضات کارگران را سیاسی دانست و عده ای را زندانی کرد . هنوز که هنوزه پدرم می گوید هیچ خبری از آن بیچاره ها ندارد .

پدرم تصمیم گرفت با ماشین در یکی از این تاکسی های اینترنتی مشغول به کار شود اما درست همان زمان بود که قیمت بنزین چند برابر شد و نیروهای انتظامی دوباره عده ای را به دلایل مختلف دستگیر کرد اما پدرم ناامید نشد .

درهمان حال بود که پدرم یک ایده به ذهنش رسید و آن این بود که کسب و کار خودش را شروع کند بنابراین روز و شب مشغول خواندن کتاب های مختلف از جمله (( 10 راز موفقیت که هیچکس نمی داند حتی خود نویسنده )) ، (( در بیست دقیقه مدیرعامل مایکروسافت شوید )) ، (( ماهی سالمونتو قورت بده )) و (( وصیت گاندی به رهروانش )) .

البته نمی دونم چرا این آخری رو می خوند....

بعد از ساعت ها مطالعه بی وقفه ، پدرم بلاخره دست به کار شد . او که تصمیم به واردات دمپایی با طرح اسپایدرمن گرفته بود برای تحقق این هدف والا نیاز به سرمایه داشت به همین دلیل من و پدرم به مسجد محل رفتیم برای گرفتن وام .

وام جور شد و پدرم کالا هایی که می خواست وارد کرد اما طولی نکشید که دمپایی های طرح اسپایدرمن رو دست پدرم ماند . دلیل اصلی ضرر ما این بود که یه از خدا بی خبر دمپایی هایی با طرح بتمن وارد کرده بود و مردم ایران از آنجا که طرفدار بتمن هستند ، به سوی دمپایی های جدید حمله ور شدند .

پدرم تصمیم گرفت دوباره به مسجد برود نه برای گرفتن مهلت و یا پس دادن وام بلکه برای راز و نیاز با خدا .

پدرم اشک می ریخت و از خدا طلب کمک می کرد .

من وقتی اشک های پدرم را دیدم متوجه شدم چیزی به اسم غرور در این دنیا وجود نداره .

از پدرم پرسیدم : پدر چرا خدا به ما کمک نمی کنه ؟

پدرم گفت : نمی دونم پسرم . شاید به خاطر اینکه از بازنده ها بدش میاد .

همان لحظه ایده ای به ذهن پدرم رسید . از جایش پرید و به مدت یک هفته خودش را در اتاق به همراه کامپیوتر من زندانی کرد .

بعد از مدتی ما متوجه شدیم که ایشان مشغول نوشتن کتاب (( راه های موفقیت استیو جابز موسس شرکت مایکروسافت از زبان پسر نداشته اش )) بوده .

پدرم الان تبدیل به یکی از معروف ترین نویسنده های ایران شده و کتابش به فروش میلیاردی رسیده .

او الان با ثروت به دست آمده اش دست به واردات دمپایی با طرح بتمن زده .

پدرکارگراندمپاییبت‎منبنزین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید