نظریه “مریخ در مقابل ونوس” در دهه ۱۹۹۰ به اوج خود رسید. کتاب روانشناسی پر فروشJohn Gray (مردان مریخی و زنان ونوسی)، براساس این نظریه نوشته شد. برای توضیح زنان ومردان و روابط آنها و نیز روابطی که بهراحتی از هم میگسلد، جان ادعا کرد که دلیل تفاوت زنان و مردان این است که آنها متعلق به سیارههای بسیار متفاوت با آداب و رسوم منحصر بفرد و الگوهای ارتباطی متفاوت هستند.
جان میگوید با اینکه مریخیها و ونوسیها قادر به برقراری ارتباط و تعامل اولیه با یکدیگرند اما از درک بخش اعظمی از زبان یکدیگر عاجزند. مردان منطقی و گوشهگیر ترند و نیاز دارند به دور از فشارهای فکری و عاطفی ساعات زیادی را درغار خود صرف حل مسائل کنند. آنها ارزشمند بودن خود را از مورد نیاز بودن بدست میآورند و تصمیماتشان اغلب از منطق و دلیل ناشی میشود تا از عواطف.
اما ونوسیها قطب متضاد مریخیها هستند. آنها بسیار عاطفه ای و رابطه ای هستند و خواهان ارتباط و ابراز علاقه مکرر از سوی جفت خویش . نیازهای دیگران را عمیقاً درک میکنند و دانستن اینکه می توانند به شریک خود اعتماد کرده و به او تکیه کنند به آنها احساس امنیت میبخشد. میتوان به راحتی با آنها کنار آمد ، در ارتباط و مکالمه فوق العادهاند و ارزش زیادی برای روابط قائلاند . آنها بیشتر یک پردازشگر کلامیاند و بر عکس همتایان مذکر خود که ترجیح میدهند درباره مسائل اندیشیده و به تنهایی آنها را حل کنند.
از موفقیت کتاب ( که بیش از ۵۰میلیون بفروش رسید) اینطور به نظر میرسد که نویسنده کتاب به شاه کلید تفاوت جنسیتها پی برده است و سرانجام خواهیم توانست به راز جنسیتها پی ببریم! شاید هم نتوانیم. گرچه میلیونها نفر کتاب را خریده و مطالعه کردند هر کسی نمی تواند با توضیحات جانگری درباره طرز تفکر مردان و زنان اقناع شود.
آیا میتوان همه مردان و زنان را در قالب این ویژگی ها و انگیزه ها گنجانید؟ اگر مردی به شدت رابطهمند ، عمیقاً احساساتی و پردازشگر کلامی باشد چه؟ یا زنی کاملاً منطقی و درونگرا؟ چه توضیحی برای آنها وجود دارد؟
چیزی که کتاب از توضیح آن عاجز است نقش شخصیت است. افرادی که بعد از خواندن کتاب احساس ناامیدی کردند میتوانند تأییدی برای این موضوع باشند. شاید تفاوتها بیشتر از آنکه به جنسیت ما مربوط باشد به شخصیتمان مرتبط باشد، بخصوص ، آن قسمت از شخصیت که به سازگاری معروف است.
پس توضیح بهتر و دقیقتر میتواند این باشد که افرادی که میتوان با آنها بهراحتی کنار آمد همدل، یاری رسان و رابطهای اند نه به خاطر زن بودنشان بلکه به این دلیل که از بعد شخصیتی سازگاری بهرهی بالایی دارند. افرادی که خونسردتر، منزویتر، مقتدرتر و بدون توجه به عواقب رابطه، حاضر به اتخاذ تصمیماند، به این دلیل نیست که مرد هستند بلکه به این خاطر است که با توجه به بعد شخصیتی ، افرادی ناسازگارترند.
توجه به بعد شخصیت، بجای تقویت کردن قالبهای کلیشهای و تلاش برای فهمیدن اینکه چرا بسیاری از ما در این قالبها جای نمی گیریم درک و توضیح بهتری برای تفاوتها و تواناییهای افراد برای سازگاری با دیگران فراهم میکند.
نمیتوان نتیجه گرفت که همه زنان مطلوبند یا همیشه از مردان مطلوبترند. همچنان که نمیتوان همه مردان را ناسازگار پنداشت. گرچه براساس آمار، زنان امتیاز بیشتری در حوزه سازگاری دارند. این امر وابسته به جنسیت نیست و به این معنی نیست که همه زنان بسیار مطلوبند و در غیر اینصورت در زنانگی آنها نقصی وجود دارد.
این نتایج در مورد مردان نیز صدق میکند،. مردانی که بسیار رابطهمند و نوع دوستند به اندازهی مردی که برای حل مسائل خود به غار خود پناه میبرد از خصوصیات مردانه برخوردارند. مذکر بودن برحسب اقتدار و یا توانایی اخذ تصمیمات غیر احساسی و یا خشونت و گوشه گیری و گرایش به جامعه ستیزی سنجیده نمیشود.
کتاب بجای توجه کردن به تأثیر شخصیت برچگونگی الگوهای رابطهمند و ارتباطی ، برقالب جنسیتی تأکید دارد.
البته باید توجه داشت که دلیلی برای وجود این قالبها وجود دارد: آنها در تجربه اجتماعی متداول بسیار رایجاند. اما این امر دلیل نمی شود که الگوهای جنسیتی مدلی قطعی ، جامع و قابل اعتماد برای حل تضاد موجود باشند.
اما استفاده از روانشناسی تیپ های شخصیتی راهی دقیق برای توصیف افراد است و به نزاع جنسیت پایان میدهد. ممکن است که زنی ناسازگار، درونگرا و بسیار قدرتمند باشد و همچنین مردی میتواند بسیار سازگار، حلال اختلاف و صلح آفرین باشد. این شخصیت آنهاست که چنین گرایشاتی را بوجود می آورد ، یعنی بخش شخصیتی آنها نه جنسیتشان.
بطور خلاصه این پندارکه زنان پذیراتر از مردان اند و یا اینکه تفاوت افراد بیشتر وابسته به جنسیت آنهاست تا شخصیتشان ، باعث سردرگمی برخی زنان و مردان میشودکه چرا در هیچ کدام از قالبهای جنسیتی (زن یا مرد) جای نمیگیرند. روانشناسی تیپ های شخصیت ، توضیح دقیقتری در مورد فردیت ما در ارتباط با دیگران برایمان فراهم میسازد.
Jacki Christopher’s blog