خب طبق معمول این چند سال، دوباره بهمن شد و تجربه بحران دوباره و نیاز به بازتعریف خود و اهداف و ماموریت. بحران این بار یک فرق اساسی با دفعه های قبل داشت: این بار همسر خیلی همراه بود. درکم کرد؛ به حرفهام گوش داد؛ منطقی صحبت کرد و از تجربیات خودش گفت؛ از من خواست دو سه روزی به خودم مرخصی بدم. این همراهی و احساس حمایت خیلی کمکم کرد. درسته که بدترین روز زن عمرم بود، اما این جنبه اش عالی بود.
این بار یک حامی دیگه هم داشتم؛ دوست خوبم معصومه حرفهام را شنید و توصیه های عالی برام داشت.
گوش شنوا بزرگترین نعمتی هست که میشه در لحظات تصمیم های سخت داشت. خدا را بابت این نعمت شکر می کنم و میدونم این بار هم مثل همیشه بحران را پشت سر میذارم و فارغ از این که تصمیم و مسیر بعدیم چی باشه، در نتیجه اون کلی رشد می کنم.
طبق توصیه معصومه چند تکلیف و تسک برای خودم تعریف کردم: