با انگشتهای کشیده و سفید رنگش روی فرمان ماشین ضرب گرفته بود و بی اعتنا به ترافیک و شلوغی خیابان زیر لب آوازِ نامفهومی میخواند. هرچه به خانه نزدیکتر میشد شور و شوقش بیشتر میشد. حالش شبیه دختر دبیرستانیهایی بود که زنگ آخر خاطرخواهشان از آن طرف خیابان برایشان دست تکان میدهد.
تمام فکرش پیش "مینا"ی چهل و دوساله بود؛ بدن تراشیده شده و چشمهای عسلی که در کنار رفتار و حرفهای اروتیکش ترکیب زیبایی را تشکیل داده بودند.
هربار که در این موقعیت قرار میگرفت بسیار مهربانتر و با وقارتر از همیشه میشد. پشت چراغ قرمز دختر کوچکی که گل میفروخت روی پنجهی پا بلند شد و خودش را به ماشین شاسی بلند او تکیه داد: "آقا یه شاخه گل واسه خانمت نمیخری؟" به چشمهای رنگی دختر بچه نگاه کرد؛ لبخندی زد و گفت: "همهی گلهاتو که از خودت زشتترند میخرم خانم کوچولو" و خندهی مستانهای سر داد.
حدود ساعت ده شب بود که به خانه رسید. ماشینش را داخل حیاط پارک کرد و مستقیم به سمت زیرزمین رفت. برق را که روشن کرد برگشت و در آینه قدی خودش را برانداز کرد و لبخند پیروزمندانهای زد، کتش را به جا رختی جلوی در آویزان کرد. دوباره روبروی آینه ایستاد. دستی لای موهای پرپشت و جوگندمیاش کشید. کمی عقبتر رفت و نگاه خریدارانهای به اندام خودش انداخت؛ لبخندی زد و به سبک بازیگران فیلمهای پورن با حرکات اغواکننده مشغول کندن لباسهایش شد.
زیر زمین مبله بود با دو اتاق خواب که داخل یکی از آنها کتابخانه و میز تحریرش را گذاشته بود؛ با پنجرهای کوچک که به حیاط باز میشد و گاهی ساعتها مینشست و داخل حیاط را از این پنجره نگاه میکرد. داخل اتاق دیگر یک تختخواب یکنفره و وسایل شخصیاش بود و با اینکه میهمانانش را در طبقهی بالا میپذیرفت و هیچکس جز خودش به زیرزمین رفت و آمد نداشت همیشه درِ این اتاق قفل بود.
یک دست مبل راحتی با ترکیب رنگهای کرم و قهوهای که به صورت اِل، دو طرف سالن را گرفته بودند و تلویزیونی بزرگ همراه با یک سیستم صوتی روبروی مبلها بود؛ چند تابلوی "پست مدرن" از نقاشهای بینام و نشان روی دیوارهای سالن جا خوش کرده بودند؛ دکور چوبی آشپزخانه همراه دو صندلیِ پایه بلند و نور پردازی مدرن، حال و هوای زیرزمین را شبیه کافههایی کرده بود که جوانها با تیپهای عجیب و غریب ساعتها مینشینند و ضمن سیگار کشیدن از بنبستِ فلسفی دنیا حرف میزنند.
به سمت سیستم صوتی رفت و پوشهی آهنگهای بیکلام و آرامبخش را پلی کرد.
از اتاق خوابش صدای نامفهومی شنید و بدون اینکه اهمیتی بدهد به سمت حمام رفت. بعد از دوش گرفتن به عادت همیشه ادکلن زد. به تمام بیمارهایی که برای "سکس درمانی" به او مراجعه میکردند این مراحل قبل از سکس را گوشزد میکرد.
حوله لباسیِ قرمز رنگش را پوشید؛ بدون اینکه بند جلویش را ببندد با کلاهش مشغول خشک کردن موهایش بود که به سمت در قفل اتاق رفت.
مینا با دهان چسب زده و دست و پای بسته شده به تخت با دیدن بدن لخت او وحشت کرد و با تمام وجود خودش را تکان میداد و سعی میکرد که فریاد بکشد. وحشت توی چشمهای عسلیاش موج میزد. رگهای گردنش بیرون زده بود و سرخیِ اطراف بندها که به دستش بسته شده بود؛ روی سفیدی بدنش توی ذوق میزد.
به سمت کشوی کنار تخت رفت؛ یک سرنگ و شیشهی "کتامین" را برداشت و به سمت مینا رفت. وقتی میخواست دارو را به مینا تزریق کند؛ نوازشش میکرد و میگفت: "نترس زیبای من...نترس مینای من".
پنج دقیقهی بعد مینا کاملا بیهوش شده بود؛ دست و پایش را باز کرد و آرام به طوری که انگار میخواست معشوقهاش را لخت کند لباسهایش را درآورد، بغلش کرد و به سمت حمام برد.
به اتاق برگشت از زیر تختش یک اَرّه، یک وسیله شبیه قاشق و یک شیشهی الکل که داخلش چند چشم له شده بود برداشت و به سمت حمام رفت.