اولین نفس هایش را بر روی زمین کشید. 19 بار به دور خورشید توانسته است که بچرخد. از محدودیت بیزار است و محدودیت 200 کارکتری "توضیحات پروفایل" وادارش کرد تا اولین نوشته اش در باب خودش باشد.
از نگاه سوم شخص به خود مینگرد و از بازگو کردن به این گونه و این لحن جوری که انگار ناخوش است، لذت میبرد هرچند که گفتار ساده را میپسندد :)
از بیماری کمال گرایی و وسواس بر روی زمان رنج میبرد. پنج دقیقه دیر بیدار شدن در صبح باعث میشود که کل روز، حالِ هیچ چیز را نداشته باشد. و ایده آل گرایی پدرش را در اورده جوری که هزاران بار این پست را نوشت و پاک کرد و در اخر بدون هیچ رضایتی از کیفیت ان انتشارش میدهد. و امیدوار است که بعد بتواند ویرایشش کند.
دنیاهارا بسیار دوست دارد مخصوصا ان ها که در تخیلاتش ساخته میشوند. وقت هایی که ذهنش در خلق دنیا یاری اش نمیکند با کتاب و گاهی با بازی به این دنیا ها وارد میشود و خارج کردن او از انجا کار حضرت فیل است.
توانایی ارتباطی او زیر خط فقر است. در جمع ها، فردی ساکت و گوشه گیر است. دوستان اندکی دارد که حال در دوستی با ان ها به شک فرو رفته و قصد دارد به گوشه تنهایی همیشگی اش برای ابدیت کوچ کند.
فردی درون گرا بوده و از بروز احساسات به صورت کلامی واهمه دارد. ابراز علاقه اش را سعی میکند در رفتارش نشان دهد. از تماس تلفنی فراری بود زیرا در نشان دادن واکنش های لحظه ای در صحبت کردن ناکام بود.
اما با همه این ها دیالوگ های فراوانی را با شخصیت های پرداخته شده در درونش رد و بدل میکند. ساعت ها با انها گپ میزند و از هر دری سخن میگویند.
به معنای واقعی کلمه به همه چیز علاقه داشت. از شیر مرغ تا جون ادمی زاد. به عبارتی دانشی وسیع به همچون اوقیانوس در عمق یک سانتی متر داشت.
در زندگی که هدفش بود، او یک رَوَنده بود. کسی که میرفت و میرفت. جهان را میگشت تا اگاه تر شود که ببیند که بداند که هیچ نمیداند. هر روز میدوید تا فکر کند. مشت میزد و مشت میزد و در رینگ ها میجنگید. با سازش گوشه ارام میدان اصلی شهر مینشست و مینواخت. تمام لحظات زندگی اش را با دوربینش ثبت میکرد. و با کد نویسی و طراحی اندک خرج زندگی اش را تامین میکرد.و داستانش را مینوشت.
همچنان در ان زندگی فردی ارام و گوشه گیر است. شاید دیگر دوستی ندارد. به ان ابدیت تنهایی رسیده است. جایی که داستانش را برای هزاران نفر مینویسد اما هیچگاه هیچکس او را ندیده و نمیشناسد.
جایی که او ناشناخته میماند اما فراموش نمیشود. و اینگونه است که او تا ابدیت زنده میماند. زیرا:
انسان تا زمانی زنده است که او را به یاد اورند.